شماره ۳۷۸ | ۱۳۹۳ شنبه ۲۲ شهريور
صفحه را ببند
کوری... (1)

محمدمهدی پورمحمدی

آورده‌اند کودکی بد حال را خارج از نوبت نزد حکیمی آوردند تا بر خراش‌ها و زخم‌هایش مرهم گذارد، شکستگی‌هایش را ببندد و برای دردهایش دارو تجویز کند. حکیم پرسید: چرا به این روز افتاده است؟ گفتند از درخت افتاده است. حکیم دست به کار مداوا، شکسته‌بندی و مرهم‌گذاری شد. مادر بیچاره کودک مصدوم به حکیم التماس و التجا می‌کرد که درمان را سرسری نگیرد و پاره جگر و کودک دلبندش را خیلی اساسی و آن‌طور که شاید و باید درمان کند. طبیب پرسید: «آیا آن درخت میوه داشته است؟» مادر پاسخ داد: «اولاً آن درخت، درخت میوه نبوده و ثانیاً الآن که فصل میوه نیست.» طبیب باز پرسید: «آیا چیز گرانبهایی بالای درخت بوده که این کودک باید آن را پایین می‌آورده است؟» پاسخ مادر آن بود که ما در خانه و صندوق خود نیز چیز گرانبهایی نداریم که در درخت داشته باشیم. طبیب گفت: «آیا مسابقه‌ای در کار و بالا رفتن از آن درخت جایزه‌ای داشته است؟»پاسخ مادر منفی بود. کار مرهم گذاری و شکسته‌بندی که به پایان رسید طبیب علاوه بر داروهای ضد درد و تقویت‌کننده عظم‌الکسیر1، معجونی برای دفع جانور هم تجویز کرد. حکیم حاذق کاردان در پاسخ مادر کودک که از این تجویز متعجب شده بود، بی‌تعارف و مداهنه، صریح و روشن و چشم در چشم گفت: این بچه اگر کرم نداشت، از درختی که میوه ندارد، به شاخه‌های آن چیز گرانبهایی گیر نکرده و بالا رفتن از آن جایزه ندارد، بالا نمی‌رفت. خدایش رحمت کند و در جوار رحمت واسعه خود جای دهد، نه به خاطر آن‌که حکیمی حاذق و به اصطلاح دستش شفا بود، بلکه بیشتر به خاطر این‌که صریح‌اللهجه بود، اهل تعارف نبود و حرفش را همان اول کار، بی‌مقدمه، رک و راست اظهار و خیال شنونده را راحت می‌کرد.
تصویر صفحه اول و مقاله صفحه 17 روز چهارشنبه گذشته روزنامه شهروند تحت عنوان: «خوش‌نشینی زباله‌ها در طبیعت شمال» بسیار تکان‌دهنده و هشداردهنده بود. درست است که ما ایرانی‌ها بسیار اهل تعارف هستیم و گاهی به قدری در این کار اغراق می‌کنیم که خود و طرف مقابل را به زحمت می‌اندازیم، اما گاهی لازم است لااقل بین خودمان تعارف را کنار بگذاریم و رک و راست و بی‌پرده و «از روبه‌رو با شلاق2 » حرف بزنیم. کار بسیار سختی است. در مجلس غیبت، اکثراً با انگیزه‌ای بالا، در اوج همکاری و تعاون، تشریک مساعی و به نوبت یکدیگر را تشویق و ترغیب و پس از پایان مجلس و درب و داغان کردن شخص غایب، به خوبی و خوشی از هم جدا می‌شوند3، اما خدا نکند بحث ذره‌ای گلایه و مختصری انتقاد احدی از حضار مطرح شود. در محافل زنانه، مورد داشته‌ایم که علاوه بر جیغ‌های بنفش، کار به لنگه کفش و گیس و گیس‌کشی، و در محافل مردانه، علاوه بر داد و هوار و عربده کار به مشت و لگد و در مواردی به خین و خین‌ریزی نیز کشیده است. این است که همه عادت به تعارف کرده‌اند4، در لفظ و حرف؛ نوکر، چاکر، مخلص، ارادتمند و در موارد افراطی و اغراق‌آمیز از تشبیه خود به سوسک و دیگر حشرات نیز ابایی نداشته و عاقبت کار به آن‌جا می‌کشد که متقاضی شنا کردن در آب دهان طرف مقابل می‌شوند. در مثل مناقشه نیست، واکاوی توطئه‌های خارجی در مشکلات داخلی از یک نظر - البته فقط از یک نظر - مانند غیبت کردن در محافل خودمانی است. همه همکاری می‌کنند، هزینه‌ای ندارد که هیچ، کف و سوت، تشویق و تکریم مادی و معنوی، لفظی و در مواردی، ریالی نیز دارد، اما خدا نکند که در یک مورد خاص و نسبتاً مختصر و یک اشکال جزیی، رویمان را به اصطلاح سفت کنیم و چشم در چشم طرف مقابل، صریح، روشن، بی‌مداهنه و ملاحظه بگوییم تقصیر خودمان است و هیچ دست و توطئه خارجی در میان نیست. این همان کار سختی است که نگارنده سعی دارد در مورد مشکل زباله انجام دهد و نمی‌داند مطلب را چطور آغاز کند، چگونه به پایان برساند و بدتر از آن نمی‌داند که آخر و عاقبت کار به کجا خواهد کشید.
حکیم ابوالقاسم فردوسی بزرگ فرمود: «هنر نزد ایرانیان است و بس»، ما هم شاید کاهلی کردیم و مصراع دومش را نخواندیم که فرموده است: «ندارند شیر ژیان را به کس». منظور حکیم آن بود که فقط ایرانیان به «هنر جنگاوری» آراسته‌اند و در هنر جنگاوری شیر ژیان را هم به قول خودمان «آدم» حساب نمی‌کنند، اما ما تصور کردیم که که فردوسی فرموده است فقط ایرانیان هستند که همه هنرها به‌طور اختصاصی و انحصاری در تیول خود درآورده بقیه مردم دنیا هم بهتر است بروند کشکشان را بسابند! شما را به خدا در این جو و حال و هوا، انتقاد از خود می‌تواند مسموع و از آن بالاتر مقبول افتد.
قبول دارم که ریشه و منشأ بسیاری از مشکلات فعلی ما به خاطر دخالت‌ها، حسادت‌ها و توطئه‌های دشمن‌های ریز و درشت خارجی بوده و هست، اما خدا وکیلی مشکل زباله را شخص شخیص تک‌تک خودمان از مسئول و غیرمسئول، بدون هرگونه دخالت خارجی درست کرده‌ایم. این کوه زباله‌هایی که ظاهرش دیده را می‌آزارد و انسان را شرم‌زده و سرافکنده می‌سازد، بوی تند و تیزش مشام جان را به سوزشی مرگ‌آور دچار می‌کند، شیرابه‌هایش رودخانه‌ها، آب‌های زیرزمینی و جنگل و دریا و زمین را به گند می‌کشد و مسموم می‌کند و گازهای کشنده‌اش فضای کشورمان را آکنده می‌سازد، همه و همه را خود خودمان تولید کرده‌ایم. قسم می‌خورم که پهپادها و هواپیماهای دشمن آنها را فرو نریخته و افزایش و کاهش انبوه زباله در شهرها، جاده‌ها، جنگل‌ها، کوه‌ها، کنار رودخانه‌ها و دریاها و جای جای میهن عزیزمان هیچ ارتباطی با افزایش و کاهش تعداد ویزاهای صادره توسط کنسولگری‌های ایران، افزایش و کاهش پروازهای خارجی و رفت و آمد شهروندان دیگر کشور‌ها به‌عنوان زائر و توریست نداشته است. امروز 5 که با دو چشم خودم شاهد بودم که شیشه‌های یک اتومبیل پورشه پایین آمد و یک کیسه پر از آشغال و زباله از آن به میان بزرگراه چمران ریخته شد، تا حدودی اعتقاد پیدا کردم که ریختن زباله در معابر و خیابان‌ها ریشه در فقر و غنا و کلاس اقتصادی و   اجتماعی هم ندارد. بسیار محتمل است که اولاً ریشه در «خلقیات ما ایرانیان »، ریشه در نگاه ما به کل دنیا و جهان هستی و میزان وطن دوستی ما و ثانیاً ریشه در ناآگاهی ما به مضرات آلوده سازی محیط‌زیست داشته باشد. خیلی سخت بود و لی بحمدالله گفتم و راحت شدم. هرچه بادا باد! حالا که حرف اصلی زده شد، حیف است که فرعیاتش گفته نشود، پس دراین‌باره بیشتر سخن خواهیم گفت.
پی‌نوشت:
1. عظم‌الکسیر استخوان= شکسته. یا جابرالعظم‌الکسیر فرازی از دعای جوشن کبیر است.
2. «از روبرو با شلاق» عنوان طنزهای کیومرث منشی‌زاده است که در سال‌های گذشته می‌نوشت و اردشیر محصص برای این نوشته‌ها کاریکاتور می‌کشید.
3. اول نوشته بودم: «جدا می‌شویم»، منباب اولاً تعارف با خودم و ثانیاً تعارف با خوانندگان عزیز خط زدم و نوشتم: «جدا می‌شوند».
4. راستش را بخواهید منظور اصلی نویسنده «عادت به تعارف کرده‌ایم» بوده که منباب تعارف با خود و خوانندگان نوشته است: «عادت به تعارف کرده‌اند» و این یعنی فرافکنی!
5. در واقع برای شما خواننده عزیز، امروز صاحب این قلم شده است دیروز


تعداد بازدید :  176