چند روز پيش صبح زود، هنگام خارج شدن از خانه متوجه شدم باغچه حسابى آبيارى شده بهطوری که روی کف پاركينگ و حياط از کنار این آبیاری درياچههایی چند تشکیل شده. با خودم گفتم خب بالاخره اينها هم زندهاند و هر موجود زندهاى براى زنده ماندن، نياز به آب دارد. شب به ديدن اقوام رفته بوديم و نسبتا دير برگشتيم؛ باورم نمىشد كه مشابه وضعيت صبح در باغچه، پارکینگ و حیاط دوباره اتفاق افتاده بود. خيلى ناراحت شدم، بهطوری كه شب خوب نخوابيدم و تصميم گرفتم صبح به سراغ مدير ساختمان بروم. «شما درست مىگين ولى آخه مىدونين نمىشه!» این جواب مدیر ساختمان بود به خواهش من كه براى باغچهها و شستن حياط و پاركينگ اينقدر آب حرام نكنيم. «چرا؟!» جواب شنیدم: «خب شما توی جلسه نبودين، تصميم گرفته شد شبدر بكاريم و كلى هم براش هزينه کردیم. مىدونين كه شبدر هم تا بخواد در بياد خيلى آب لازم داره!» اين كه قانع نشدم به كنار، داشتم دق مىكردم كه من هم در اين جنايت دست دارم و حتى بخشى از پول آن شبدرها را هم دادهام. اول با خودم فكر كردم اين هم نتيجه نرفتن به جلسه و اعتماد كردن به رأى اكثريت. بعد فكر كردم شايد اگر مىرفتم با کمی دلیل و برهان میتوانستم رأيشان را تغيير دهم. در ادامه نااميدانه این به ذهنم رسید موضوعى كه چنين «اظهر من الشمس» است آيا نيازى به توضيح بيشتر دارد!؟ از آن روز هرقدر فكر مىكنم نمىتوانم درک کنم چرا در اين بحران كمآبى، عدهاى باید تصميم بگيرند که شبدر بكارند. در این میان به یاد طرح آبیاری نیمهقطرهای درختان خیابان جمهوری هم افتادم که با تعبیه یک شلنگ باریک کنار هریک از درختان حاشیه این خیابان در حال اجراست. طرحی که در ابتدا به نظر مىرسيد حرکت خوبى خواهد شد، اما متاسفانه و احتمالا به دليل ساده عدمکنترل میزان جریان آب، این روزها به دفعات شاهد سر رفتن آب از باغچه اختصاصى هر درخت و جارى شدن آن در جوى حاشیه خیابان هستیم. بحثم اين اخطار 30 روزه و خط قرمز بحران کمآبی كه بسيارى از شهرها آن را رد كردهاند، نيست. براساس پيشبينىها قرار است باران ببارد و باز هم موقتا نجات پيدا كنيم. بحث اصلى كه خيلى راحت از كنارش مىگذريم، مراقبت و احترام به حق و حقوق فرزندانمان است. وقتى هر روز در كوچه و پسكوچهها و خیابانهای شهر اتفاقات مشابه را مىبينيم، وقتى هنوز اصرار داريم حياط خانههايمان را با فشار آب جارو كنيم، وقتى هنوز هم بنابر عادتی غلط خاك روی خودروهايمان را با آب پاك مىكنيم، وقتى «نرود ميخ آهنين در سنگ» و وقتى «از ماست كه بر ماست» ديگر جاى سخنی باقى نمىماند. در آخر تنها میتوان گفت خدا همه ما را به راه راست دلالت فرمايد. الهى آمين.
بعد از تحریر: خدايا! پس هرچه زودتر اين بارانت را نازل بفرما چون انگار ما واقعا متوجه معنى بىآبى نيستيم. (حيف كه نمىشود از شرکت آب خواهش كرد براى درسعبرت بعضيها هم كه شده آب شهر را برای 2روز به كلى قطع كند. ولى گاهى فكر مىكنم ای كاش مىشد!)