| شیوا قنبریان | روزنامه نگار |
شهدخت (با بازی گوهر خیراندیش) همسر خانهدار بازیگر سرشناس سینما، پرویز دیوانبیگی (با بازی مهدی فخیمزاده)، در فیلم آخر شوهرش با او همبازی میشود و چنان مورد توجه منتقدان قرار میگیرد که از طرفی حسادت شوهر را بهعنوان پیشکسوت بازیگری برمیانگیزد و از طرف دیگر، با مخالفت شوهر مبنیبر ادامه بازیگری مواجه میشود. شهدخت به نشانه اعتراض به تفکرات مردسالارانه پرویز که به بهانه استحکام زندگی خانوادگیشان، مانع رشد و ترقی شهدخت میشود، قهر میکند و به باغچه پدری در نیاک میرود. در همین زمان، آذر (با بازی مرجان شیر محمدی) دختر عزیز دردانهشان از فرنگ (انگلستان) برمیگردد. با ورود آذر، طرح مسأله بهطورکلی تغییر میکند. مسأله شهدخت و پرویز به کلی فراموش میشود و به جای آن، مسأله آذر مطرح میشود. آذر که زندگی خوبی در انگلستان دارد بعد از طلاق از شوهر انگلیسیاش که متوجه شده دوجنسی است و به پیشنهاد پزشک روانشناساش، مرخصی میگیرد و به ایران میآید تا روحیه خسته و افسردهاش را احیا کند. آذر بعد از گذراندن تعطیلات با خانواده در باغچه نیاک و بهتر شدن حالش به انگلستان بازمیگردد. نویسنده با تغییر مسأله فیلمنامه از مسأله شهدخت و پرویز به مسأله آذر، عناصر طرح کلاسیک را میکاهد. به این ترتیب که به جای قهرمان منفرد (شهدخت) با تعدد قهرمان (شهدخت و آذر) مواجه میشویم. قهرمان فعال (شهدخت)، به قهرمان منفعل (آذر) تبدیل میشود و کشمکش بیرونی (درگیری شهدخت با پرویز) جای خود را به کشمکش درونی (نگرش آذر به زندگی و خویشتن) میدهد. به عبارتی نویسنده با استفاده از ساختار خرده پیرنگ (Miniplot)، داستان را با عناصر طرح کلاسیک یا شاه پیرنگ آغاز میکند اما در ادامه آنها را تحلیل میبرد و درنهایت طبق همین ساختار، پایان داستان را به نحوی باز میگذارد. آیا شهدخت به بازیگری ادامه خواهد داد؟ آیا زندگی زناشویی شهدخت و پرویز در سراشیبی سقوط خواهد افتاد؟ آیا آذر زندگی در انگلستان را رها خواهد کرد تا با بهرام کیانی (با بازی رامبد جوان) زندگی جدیدی را آغاز کند؟
ساختار فیلم از طرفی با تأکید بر استفاده از نریشنی طنزآمیز، تلاش میکند تا تماشاچیان با حسی خوشایند از دیدن فیلمی کمدی و مفرح، سالن سینما را ترک کنند و از طرف دیگر با تغییر مسأله، قصد دارد اولویت در صورتبندی مسائل زندگی را ارایه دهد. در ابتدا مسأله بازیگری شهدخت اینگونه طرح میشود که به واسطه آن، خانوادهای مستحکم، در آستانه فرو پاشیدن است و مخاطب انتظار سلسله حوادث جدی و تعیینکننده را دارد اما با به میان آمدن طلاق آذر، درگیری شهدخت و پرویز تبدیل به یک شوخی کودکانه میشود که به راحتی قابل اغماض و فراموشی است. شهدخت همانطور که کاملا اتفاقی و از سر لجبازی با پرویز وارد سینما میشود، به راحتی و بدون درگیری هم میتواند با سینما خداحافظی کند. چرا که آنچه در زندگی شهدخت ارزشمند و مهم تلقی میشود، نه حرفه و بازیگری است و نه به بار نشستن استعدادها و تواناییهای شخصیاش، بلکه خانواده و نقش او بهعنوان مادر و همسری فداکار و وظیفهشناس است که حایز اهمیت است. به عبارتی فیلم با تغییر مسأله شخصیتها، چنین القا میکند که در تاریکی نگه داشتن زن خانهدار اهمیت ندارد، چرا که آنچه برای زن مهم است، خانواده، فرزندان و شوهرش است نه شکوفایی اجتماعی و سیاسی! همانطور که پریدخت، خواهر شهدخت، با رها کردن سیاست به گفته پرویز، عاقبت به خیر میشود! نگاه خاصی که در فیلم مطرح میشود را میتوان تحت عنوان انتقاد از «رادیکالیسم» به مثابه اقدامات ریشهای در جهت دگرگونیهای بنیادین در امور سیاسی، اقتصادی و اجتماعی شرح داد که در مقابل آن تأیید «میانهروی» در همه سطوح زندگی مطرح میشود. مصادیق رادیکالیسمی که فیلم روی آنها انگشت میگذارد همگی به ریشخند گرفته میشوند. از امور سیاسی شامل انتقاد از تندروی چریکهایی مانند پری (خواهر شهدخت) که علیه شاه مبارزه میکرد و از زمانیکه سیاست را کنار میگذارد، قادر میشود زندگی راحت و آرامی را برای خودش ایجاد کند و آن چریک فراری که به منزل دوستش پناه میآورد اما به رفیقش خیانت میکند و «تودهای بودن» که پرویز میگوید «تودهای بودن مثل بیماری داشتن است» تا مصادیق آن در امور اجتماعی شامل انتقاد از مردان فمینیست که پرویز مرد فمینیست را به «کچل موفرفری» تعبیر میکند و حتی نگاه و روش شخصی زندگی، مانند «گیاهخواری». آذر بعد از یکسال و نیم گیاهخواری، وقتی اولین لقمه کباب را در دهان میگذارد، به صراحت اعتراف میکند که چه انسان احمقی بوده که خودش را به مدت یکسال و نیم از چنین لذتی محروم کرده است! پرویز در رد کسانی که گیاهخواری را انتخاب میکنند چنین استدلال میکند که کسانی که از خوردن گوشت دیگر جانداران اجتناب میکنند و میخواهند خیلی خوب باشند، خطرناک هستند! پرویز معتقد است «هر مردی باید دو، سه تا پنچری کوچک، مثل سیگار کشیدن داشته باشد و مردی که این دو، سه پنچری کوچک را نداشته باشد، باید از او ترسید چون ممکن است پنچری بزرگ داشته باشد!» و درنهایت به طنز اینگونه القا میشود که شوهر آذر که بيمار جنسي است به جهت گیاهخوار بودن است و میخواسته خیلی خوب باشد! در چشماندازی که فیلم ارایه میدهد گیاهخواری یعنی بستن همان دو، سه پنچری کوچک! آنها که رحم و عطوفت انسانی خود را به جانداران چارپا هم گسترش میدهند و حاضر نیستند گوشت هیچ موجود زندهای را به دندان بکشند، آنها که میخواهند فرشته باشند، از جای دیگری افراط میکنند و سر از گرایشهای خاص درمیآورند! پرواضح است که تنها با چاشنی طنز و شوخی میتوان گیاهخواری را به گرایشهای نامعمول عاطفي مرتبط کرد. تأیید فیلم از نوعی میانهروی در حوزه هنر نیز مطرح میشود. سینمایی که مورد توجه جشنوارههای خارجی قرار میگیرد، که معمولا سینمای روشنفکرانه و هنری است، مسخره میشود. فرهاد پسر پرویز ( با بازی امیرعلی دانایی) در انتقاد از فیلمی که پرویز و شهدخت در آن بازی کردهاند و مورد توجه منتقدان داخلی و خصوصا جشنوارههای خارجی قرار گرفته، فیلم را سیاه و تلخ توصیف میکند که به نظر او کارگردان فیلم سادیست هست و تماشاچیان هم همگی مازوخیست! پرویز بهعنوان پیشکسوت بازیگری که بیشتر از 30سال در سینما بازی کرده است، دیدگاهی ناشی از اندیشهورزی به هنر و حرفهاش ندارد. او بازیگری را انتخاب کرده چرا که تمایلات ماجراجویانهاش را ارضاء میکند و بهعنوان یک سینماگر حرفهای، سینما را با دیدی عوامانه دنبال میکند. سکانس میمونها در فیلم «2001: ادیسه فضایی» کوبریک را تماشا میکند درحالیکه به دخترش میگوید درحال تماشای مستندی درباره شامپانزهها هست! و با تقلید صدای میمونها، به نوعی فیلم را دست میاندازد. آیا واقعا پرویز بهعنوان بازیگری پیشکسوت یکی از مهمترین فیلمهای تاریخ سینما را نمیشناسد؟! پرویز فیلم «روانی» هیچکاک را بهعنوان فیلمی از ژانر وحشت که هیجان و تفریح موردنیازش را برآورده میکند، همراه با شکستن تخمهشور، تماشا میکند. شهدخت از سر لجبازی با پرویز، وارد سینما میشود و برای اثبات خودش به شوهر، میگوید که قصد دارد بازیگری را ادامه دهد. میل شهدخت به بازیگری نه از سر علاقه به بازیگری است و نه از اندیشه و دیدگاهی مشخص نشأت میگیرد و با به میان آمدن مشکل آذر به کل فراموش میشود! و در آخر، فیلم بهرام کیانی را بهعنوان هنرمندی که هنر سنتی سفالگری را دور از هیاهو و عقاید روشنفکری ادامه میدهد، ارزشمند به حساب میآورد.
دفاع از میانهروی در معرض این خطر است که به دام میانمایگی (mediocrity) بیفتد یا به جای عقلانیت، کوتاهفکری و افقهای بسته فکری را در مرکز تصمیمگیریهای ما قرار دهد. اما فیلم به روشنی نشان میدهد که میانهروی حتی اگر در دام میانمایگی هم بیفتد باز هم ارزشمندتر از رادیکالیسم، اندیشهورزی و فلسفهبافی است. به خارج فرستاده شدن آذر برای تدریس زیر سوال میرود. پرویز به این فکر میکند که شاید اشتباه کرده که آذر را برای تحصیل به خارج از کشور فرستاده است. خواهر فربه و به غایت خوشحال آذر که نه تحصیلات دارد (حتی دیپلمش را هم خریدهاند) و نه کمترین خط فکری و اندیشهای، شادترین و راضیترین شخصیت فیلم تصویر میشود. آذر به این فکر میکند که شاید بهتر بود، سالها پیش با بهرام کیانی آشنا میشد و زندگی آرام و بیدردسری را در همان منطقه نیاک شروع میکردند و درنهایت اسکندر، سرایدار باغچه نیاک، که مردی دهاتی و ساده است، بهعنوان مردی با درایت معرفی میشود که درک درستی از مسائل دارد. «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» فیلمی است در تأیید «میانهروی» و حتی «میانمایگی» در زندگی و ستایش از سادگی و روزمرگی فارغ از اندیشهورزی و فلسفهبافی! فیلم، ساختار خردهپیرنگ را به خدمت میگیرد تا با تغییر مسأله شخصیتها، شفاف و واضح موضعگیری کند و درنهایت نشان دهد که زندگی همین است، ساده و بينیاز از اندیشهورزی چه در مسائل سیاسی و چه در مسائل اجتماعی و خانوادگی! قهرمان منفرد نیست و همه با هم اهمیت دارند. همانطور که عنوان فیلم تأکیدی است بر تعدد قهرمان و مهم این است که در کنار خانواده باشیم و شاد، از بودن با هم و لذت ببریم از خوردن کباب، کنار ریحون و دوغ محلی!