شماره ۳۷۷ | ۱۳۹۳ پنج شنبه ۲۰ شهريور
صفحه را ببند
کومپا کامپالاگا...

محمدمهدی پورمحمدی

اوایل هفته جاری ناهار میهمان دوستان عزیز در دفتر روزنامه شهروند بودم. این‌که ارباب مطبوعات کسی را به ناهار دعوت کنند، فی نفسه یکی از عجایب هفتگانه و ازجمله حوادث نادری است که صاحب این قلم فقط یک بار در عمرش تجربه کرده است و چه بسا افرادی بوده و خواهند بود که بدون نایل شدن به این فیض عظمی، روی در نقاب خاک درکشیده و یا درخواهند کشید. عجیب‌تر از ناهار مطبوعاتی دیدار تصادفی با محمد شرافت، دوستی بسیار بسیار قدیمی پس از چند دهه دوری در راه‌پله طبقه سوم ساختمان روزنامه بود که دو روز قبل از آن مطلبی از وی را در روزنامه دیده بودم1، اما فکر نمی‌کردم که خودش را هم در ساختمان روزنامه ببینم.  
می‌گویند سرکه کهنه از سرکه تازه، و دوست قدیمی از نوع جدید آن بهتر است و من می‌گویم بهتر از هر دو آنها دوستی قدیمی مانند محمد شرافت است که خودش دوستی قدیمی و اخلاقش درست مانند سرکه کهنه است.  هنوز چای دوم را نخورده و دوباره پسرخاله نشده بودیم که به سبک و سیاق عهد قدیم نیش‌ها و کنایه‌هایش شروع شد.  اول بنده با شیرینی از داستانک او تعریف و تشویقش کردم که ادامه دهد، اما او با ترشی و تلخی، تیز و برنده و کنایه‌آمیز گفت:  تو که نوشتی کجا را گرفتی؟ از آن‌جا که در اولین دیداری که پس از سه چهار دهه داشتیم، انتظار چنین ترشرویی را نداشتم، به قاعده نیم متر عقب کشیدم و منفعلانه جواب دادم، قرار نبود جایی را بگیرم، نوشتم که کاری کرده باشم.  گفت مثلاً چه کاری؟ طی پنج یادداشت نوشتی که سیستم دریافت و پرداخت شاپرک ناکارآمد، فشل، درد سر ساز و گاهی مرگ آفرین است.  نوشتی سیستمی، که به جای امانت‌داری، پولی را که مردم در بزنگاه‌های زندگی به آن نیاز مبرم دارند، چند هفته در فضای سایبری از دسترس آنها دور، و برای وصول پول خودشان که حقشان است سرگردان و برای آنها هزاران درد سر ایجاد و فکر می‌کند با دادن پانصد تومان به‌عنوان حق‌القدم بری‌الذمه شده است؛ سیستمی است که معانی واژه‌های تخصصی رشته بانکداری از قبیل:  امانت، نیاز، بزنگاه، کسب منفعت، دفع ضرر و... را نمی‌داند و باید در دید خود نسبت به مشتری‌مداری تجدید نظر کند.  آیا مسئولان شاپرک نوشته‌هایت را به چیزی گرفتند که پاسخ گویند. حداقلش این بود که نه به‌عنوان یک هموطن دلسوز، یا کسی که اراده اصلاح امور دارد، بلکه به‌عنوان یک مشتری گلایه‌مند، نباید برای یک هفته قلم زدن، کاغذ سیاه کردن و گلو پاره کردن تو دو کلمه جواب می‌دادند؟ پس این روابط عمومی عریض و طویل را برای چه کاری درست کرده‌اند؟
خیلی بد شد! سردبیر محترم روزنامه، به بی‌خاصیت بودن این نوشته‌ها تا حدودی پی برده و از بیهودگی این تلاش‌ها یک بوهایی برده بود، فرمایشات جناب آقای شرافت هم شد مزید بر علت و تیر خلاص...  به نظر شما چه کار باید می‌کردم؟ راهگشای فرار از مخمصه‌ای که آن دوست قدیمی برایم درست کرده بود مولانا جلال‌الدین بلخی شد، که می‌فرماید:
چون که سرکه سرکگی افزون کند
پس شکر را واجب افزونی بود
قهر سرکه لطف همچون انگبین
کین دو باشد رکن هر اسکنجبین
انگبین گر پای کم آرد ز خل2
آید آن اسکنجبین اندر خلل3
پاسخ من به آن دوست قدیمی، بانک مرکزی، مسئولان شاپرک و نیز سردبیر محترم، تعریف ماجرایی بود که در سنوات ماضی در یک کشور آفریقایی4 رخ داده بود.  این‌که روی سنوات ماضی تکیه شده برای این است که راویان اخبار و ناقلان آثار روایت کرده و قسم خورده‌اند که در آن کشور آفریقایی این روزها چنین ماجرایی رخ نمی‌دهد.  و هدف تعریف آن ماجرا اثبات این نکته بود که حقیر از اول هم انتظار پاسخ نداشتم که حالا احساس غبن کنم و بر وقت‌های هدر شده برای نوشتن و کاغذهای سیاه شده حسرت بخورم.
آورده‌اند که مسئول باجه دریافت و پرداخت، در یک بانک آفریقایی، ناراحت و عصبانی، پریشان احوال و دلخور و خلاصه خیلی شاکی، نزد رئیس بانک رفت و گفت:  «یک مشتری خارج از نوبت جلوی باجه آمده، به من فحش داده، و پرسیده که مانده حسابش چقدر است. » رئیس بانک که مانند رؤسای دیگر بانک‌ها کارمندانش را خیلی دوست داشت، از او پرسید که:  «چه فحشی داده است؟» کارمند جواب داد:  به من گفته: «مرتیکه کومپاکامپالاگا5 مانده حساب من چقدر است؟» رئیس بانک پرسید:  «خب حالا بگو ببینم مانده حساب این مرتیکه فحاش چقدر است؟» مسئول باجه روی تکه کاغذی که در دست داشت نگاه کرد و جواب داد: «مانده حسابش هشتاد و چهار میلیاردو سیصد و بیست و هشت‌میلیون و نهصد و بیست و هشت توپوز6 است.» رئیس بانک که از شنیدن چنین مانده حسابی چشم‌هایش گرد شده و داشت از حدقه درمی‌آمد، با عصبانیت سر کارمندش داد کشید که:  «مرتیکه کومپاکامپالاگا پس چرا ایستادی مرا نگاه می‌کنی؟ تو هنوز نفهمیدی که حق با مشتری است.  مگر من این همه درس مشتری‌مداری به شما ندادم.  زود گورت را گم کن و جواب مشتری را بده!»
 نتیجه اخلاقی این داستان این است که برای این‌که بانک جواب شما را بدهد، داشتن حسن نیت و سوال منطقی ملاک نیست، بلکه باید مانده حساب شما، کلان، چشمگیر و دهان پر کن باشد.  آدمی که یک تراکنش «ناموفق‌نما» -یعنی تراکنشی که در حقیقت پول از حساب کم شده اما پیام تراکنش نا موفق می‌دهد- آن‌هم به مبلغ ناچیز، معادل چندر غاز کل زندگی‌اش را به هم می‌ریزد، اصلاً لایق جواب دادن نیست!
پی‌نوشت:
1- داستانک «آداب سوال» نوشته محمد شرافت، روزنامه شهروند 15/6/93
2- خل=  سرکه
3- مثنوی معنوی، دفتر ششم
4- متأسفانه راویان اخبار و ناقلان آثار، نام آن کشور را ذکر نکرده‌اند.
5- کومپاکامپالاگا به زبان آن کشور آفریقایی که نامش ذکر نشد یک فحش بسیار بد است. البته چون ما نام آن کشور را نمی‌دانیم طبیعتاً نتوانستیم به فرهنگ لغات زبان آن کشور مراجعه کنیم  و معنایش را بفهمیم. عجالتاً می‌دانیم که حرف خوبی نیست.
6-توپوز واحد پول همان کشور آفریقایی است که نامش را نمی‌دانیم.

 


تعداد بازدید :  256