شماره ۳۷۷ | ۱۳۹۳ پنج شنبه ۲۰ شهريور
صفحه را ببند
اعتماد به اصغر

|  حسين شيرازي  |

اصغر یکی از دوستان دوره مدرسه‌ام بود که از ابتدایی تا متوسطه را با هم بودیم و بعدش، نه.  الان اصلا نمی‌دانم کجا هست و چه می‌کند. در هیچ شبکه اجتماعی‌ای هم ردش را پیدا نکردم.  خلاصه این‌که این اصغر یار غار ما بود و رفیق گرمابه و گلستان.  از کرامات ایشان ذوق نگارش و دست به قلم قوی‌اش بود.  هرچند من عادت نداشتم ازش تعریف کنم ولی نزد وجدان خودم گواهی می‌دادم که آدم مستعدی است؛ اگرچه خیلی نمی‌توانست بروز دهد.  خلاصه این‌که در دوره راهنمایی (خدا بیامرزد این دوره را) یک روز سر کلاس انشا، معلم صدایش کرد تا انشایش را بخواند.  موضوع انشا هم داستان‌نویسی بود.  اصغر که از قضا صدایش اصلا برای انشا خواندن خوب نبود (تن صدایش مثل کشیدن دو قطعه آهن به همدیگر، ته دل آدم را خراش می‌داد!) شروع کرد به خواندن یک داستان کوتاه که خودش نوشته بود و انصافا هم خوب،  پخته و سنجیده و با مقدمه و مؤخره و گره‌های اصلی و فرعی و بالا و پایین‌های غیرقابل پیش‌بینی و از این جور فوت و فن‌ها. متنش آن‌قدر قوی بود که صدای نخراشیده‌اش به چشم  بخوانید به گوش نیامد. انشا که تمام شد، معلم برخلاف انتظار، اخم‌هایش را توی هم کرد و رو به اصغر پرسید این انشا را چه کسی نوشته است؟ اصغر محکم گفت خودم! معلم دوباره پرسید خب حالا از این حرف‌ها که بگذریم این انشا را چه کسی برایت نوشته؟ اصغر دوباره گفت خودم آقا؛ خودم نوشته‌ام! یکی از بچه‌ها گفت آقا اجازه! انشای اصغر مثل یکی از این سریال‌های شبکه سه است که دارد پخش می‌شود. اصغر گفت باور کنید من اصلا آن سریال را نمی‌بینم و از قصه‌اش خبر ندارم. معلم گفت برو بشین.   باز رو به اصغر کرد و گفت خب نگفتی این انشا رو چه کسی نوشته؟ اصغر بیچاره گفت به خدا آقا خودم نوشتم  و معلم 4-5 بار دیگر سوالش را تکرار کرد و اصغر داشت به التماس کردن می‌افتاد اما معلم حرفش را باور نکرد و نمره متوسطی هم بیشتر بهش نداد.
خواننده شکاک: حالا این اصغر واقعا خودش نوشته بود؟ اون سریاله رو هم ندیده بود؟
من:  آره بابا! بیچاره اصغر اصلا اهل تلویزیون نبود.  من مطمئنم.  یه کم بی‌معرفت بود اما اهل دروغ نبود.
تحلیل 1: خب خیلی بده که معلم به حرف دانش‌آموز اعتماد نکنه و بهش تهمت دروغ بزنه، درحالی‌که راست می‌گفته.
تحلیل 2: از اون طرف، اگر معلم به حرف اصغر اعتماد داشت و تشویقش کرده بود، کلی بر اعتماد به نفس او و یا همان اعتماد به اصغر او افزوده می‌شد.
موافق با معلم: خب معلم حق داره که اعتماد نکنه. این دوره زمونه بچه‌ها راحت سر معلم کلاه می‌ذارن.
مخالف با معلم:  خب معلم می‌تونست ازش بخواد که سر همون کلاس در مورد یه موضوع دیگه بنویسه تا بتونه در مورد قدرت قلم اصغر قضاوت کنه.
همیشه غرزن: شما چی فکر کردین؟ مگه به یه معلم چقدر حقوق می‌دن که برای یه دانش‌آموز این‌قدر وقت بذاره؟...  
مخالف با معلم (بی‌توجه به حرف همیشه غرزن):  مورد داشتیم که معلم با این‌که می‌دونسته کاری رو خود دانش‌آموز انجام نداده، ولی وانمود کرده که این دانش‌آموز خیلی تواناست که تونسته این کارو انجام بده. بعد از مدتی اعتماد به نفس دانش‌آموز آن‌قدر تقویت شده که خودش همه کارهاش رو انجام داده.
تکمیلی مخالف با معلم:  دیگه چه برسه به این‌که خودش هم کارو انجام داده بوده و خوب هم. شاید اگه معلمش اون رو جدی می‌گرفت و کمکش می‌کرد الان اصغر برای خودش نویسنده‌ای شده بود. شاید گمان مثبت بردن به دیگران خیلی جاها چیز خوبی باشه.
من: قبول دارم ولی در هر صورت اصغر آدم بی‌معرفتیه که یه سراغ هم از ما نمی‌گیره!


تعداد بازدید :  170