جای خوشحالی است که در یک دهه گذشته نسل پویا و خلاقی از کارگردانهای جوان تئاتر روی کار آمدهاند و هر روز بر شمار آنها و موفقیتهایشان افزوده میشود. در میان کارگردانهای جوان، گاهی افرادی دیده میشود که با کار نخستشان همه را شگفتزده میکنند و توقع را برای تماشای کارهای آیندهشان بالا میبرند. فرامرز رمضانیان نیز جزو این دسته از کارگردانان تئاتر است. او فوقدیپلم گرافیک دارد و درحال حاضر،کارگردانی سینما میخواند اما در آموزشگاه استاد سمندریان دوره بازیگری و کارگردانی گذرانده و نخستین نمایش خود را با عنوان «نفرین طبقه گرسنه» در آن محیط شکل داده است؛ نمایشی که مورد تایید و پسند زندهیاد حمید سمندریان و هما روستا هم قرار گرفته بود و خیلی تلاش کردند این اثر اجرا شود، ولی امروز هیچکدامشان در میان ما نیستند تا شاهد اجرای عمومی این نمایش باشند. با اینحال، نمایش «نفرین طبقه گرسنه» به نویسندگی «سَم شپارد» آمریکایی و طراحی و کارگردانی فرامرز رمضانیان این روزها در تماشاخانه انتظامی روی صحنه رفته و با استقبال خوب تماشاگران و منتقدان روبهرو شده است. به همین بهانه سراغ کارگردان این نمایش تحسینبرانگیز رفتیم تا بیشتر از کم و کیف شکلگیری و اجرای آن بدانیم.
مخاطبی که به دیدن این نمایش میآید، اگر شما را نشناسد، فکر نمیکند «نفرین...» تجربه نخستتان در کارگردانی است. این اتفاق خوبی است، یعنی نمایش به قدری پخته و حرفهای است که انگار یک کارگردان باسابقه پشت آن ایستاده است، طوری که نمیتوان گفت همه، اما بیشتر تماشاگران نمایش را دوست دارند. خودتان چنین حسی درباره اجرا دارید؟ به نظرتان این قضیه ناشی از پشتوانه آموزشی استاد سمندریان است یا حساسیت و خلاقیت شما در کارگردانی؟
چند عامل در این قضیه دخیل است. هیچوقت یک عنصر باعث چنین اتفاقی نمیشود. مهمترینش استاد سمندریان بود. من هنوز هم در تمرینهایم از استاد سمندریان و مثالهایش یاد میکنم. شکی در این نیست که آموزشهای ایشان خیلی تاثیر گذاشته است. مسأله دیگر این است که من بسیار فیلم میبینم، نمایشنامه و فیلمنامه میخوانم، علاقه شدیدی به ادبیات داستانی دارم و نکته مهم آنکه ما دوسال درگیر این کار بودیم. لحظهبهلحظه کار را با حوصله ساختیم، یعنی در 40 جلسه تمرین، کار را نبستیم. بهطور متوالی یکسال تمرین کردیم و اگر نمایش بهلحاظ بصری برای عدهای جذاب است، به این دلیل بوده که من گرافیست هم هستم و کمی رنگبندی و قاب را میشناسم.
انتخاب این نمایشنامه برای نخستین تجربه کارگردانی، ریسک بزرگی است، چون متن خیلی سختی است. دلیل انتخاب آن چه بوده؛ علاقه به ادبیات داستانی یا یک سلیقه و ذوق و شوق لحظهای؟
ما بچههای این نمایش، یک گروهیم که سه، چهار سال است با هم کار میکنیم و از شاگردان استاد سمندریان هستیم. برای انتخاب این متن پنج ماه زمان صرف کردیم. دنبال متنی میگشتیم که اجرا نشده باشد و درحالیکه داستانگوست، دغدغهای هم داشته باشد. سلیقه شخصی هم در انتخاب متن دخیل است، اینکه من فیلمها و داستانهای با ریتمِ کُند را دوست دارم. یکی از 10 فیلم تاثیرگذار بر زندگی من،«پاریس تگزاس» ساخته ویم وندرس است.«سَم شپارد» را هم خیلی دوست دارم، چون خیلی فضای آن به «پاریس تگزاس» نزدیک بود. ابتدا هفتماه روی نمایشنامه «ملکه زیبای لینین» کار کردیم. آن زمان همایون غنیزاده هنوز شروع به کار روی این متن نکرده بود، اما دیدم آن چیزی که میخواستم نشده است. بنابراین رفتیم سراغ متن دیگری که رسیدیم به «نفرین...» و تمرین کردیم و به اجرا رسیدیم.
میدانم که متن اصلی این نمایشنامه خیلی مفصلتر است. از آغاز پروسه تمرینها تا اجرا، نمایشنامه شپارد چقدر دستخوش تغییر شد؟
متن اصلی تقریبا دوساعتوچهلوپنج دقیقه اجرا با ریتم کُند است، اما از آنجایی که تماشاگر امروز حوصله تماشای نمایشی با این مدتزمان را ندارد و من هم هنوز تجربهاش را ندارم که بتوانم تماشاگر را بیش از دو ساعت در سالن بنشانم و سالنهای موجود، سالنهای دوساعتونیمه نیست، سعی کردیم متن را کوتاه کنیم و در این روند، روایت را عوض کردیم. در متن اصلی، روایت خطی است. ما نمایش را بهعنوان روایتی از کابوسهای «وِسلی» ـ Wesley ـ پسر خانواده در نظر گرفتیم. درواقع ما در ریتم و روایت نمایش دست بردیم. ترجمهای هم که از این نمایشنامه موجود بود، خیلی ترجمه خوبی نبود، ولی اشکان خطیبی در ترجمه و ویراست اثر خیلی به ما کمک کرد. الان ما فقط خط اصلی را نگهداشتهایم و دیالوگها بازنویسی شد. روایت هم در کل عوض شد. در متن شپارد با یک روایت خطی مواجه بودیم، در این اجرا با یک داستان در داستان روبهرو هستیم، یعنی پسری که خوابهایش را برای ما تعریف میکند. من به چرخشهای داستانی هم علاقه دارم. اینجا هم آخر نمایش، همان صحنه نخست نمایش است.
نکتهای در اجرای این نمایش وجود دارد که البته ضعف کار شما نیست، بلکه این ایراد به تمام نمایشنامههای خارجی و بهویژه آمریکایی وارد است که در ایران کار میشود. در «نفرین...» ما با یک متن و موقعیت آمریکایی طرفیم. اسامی شخصیتها، قصه، لباس و رفتار شخصیتها، همه در راستای این است که فضای آمریکا را تداعی کند، اما یک مانع بزرگ در این اتفاق وجود دارد و آن لحن بازیگران و شیوه بیان دیالوگهاست. شخصیتها قرار است آمریکایی به نظر برسند، ولی با لحن ایرانی حرف میزنند یا اصطلاحاتی به کار میبرند که در ادبیات گفتاری آمریکا استفاده نمیشود. این قضیه اجازه نمیدهد تماشاگر حس کند با چند کاراکتر آمریکایی روی صحنه روبهرو است، یعنی بازیگران خیلی ایرانیاند.
ببینید، این قضیه مثل یک تیغ دولبه است؛ اگر بازیگران آمریکایی بازی کنند، میگویند چرا آمریکایی بازی میکنند و اگر ایرانی بازی کنند، میپرسند چرا ایرانیاند! ولی بگذارید مثالی بزنم. ما در تلهتئاترها یا فیلمهایی که یک شخصیت خارجی دارند، میبینیم بازیگر با لحن عجیبی حرف میزند که من ندیدهام هیچ تماشاگری با آن ارتباط برقرار کند. تنها کاری که ما میتوانیم انجام دهیم، این است که آن را به جامعه خودمان بیاوریم و کمی رنگ و بوی ایرانی به آن بدهیم و لحن را عوض کنیم. مثلا در این نمایشنامه، یک واژه ناپسند و خلاف ادب خیلی به کار میرفت. خب، ما نمیتوانستیم از آن استفاده کنیم. حتی واژه هممعنای آن را در زبان فارسی نداریم. مجبوریم از برخی کلمهها استفاده کنیم که هم از نظر شرعی و عرفی اشکال نداشته باشد و هم نمایشنامه نابود نشود و لطمهای نخورد. ما خیلی از فحشها را بهدلیل ممیزی حذف کردیم.
موضوع فقط فحشهای شخصیتها نیست. مسأله این است که مخاطب از لحن دیالوگهای بازیگران، حس اتفاقی را که در جامعه آمریکا و آن بحران سیاسی و اقتصادی میافتد، نمیگیرد. الان کاراکترها روی لبه تیپاند، یعنی آدمهایی را میبینیم با رفتارهای خاص صاحبان کلوب و خالکوبی که سعی میکنند آمریکایی به نظر برسند، اما این اتفاق نمیافتد.
ببینید، سَم شپارد در اغلب نمایشنامههایش تاریخ معاصر آمریکا را نقد میکند. اتفاقی که الان میافتد این است که تماشاگران ما تاریخ آمریکا را نمیدانند و ما مجبوریم آنها را حذف کنیم تا ریتم نمایش بالا برود. بسیاری از جاهایی که حذف کردم، دیالوگهای شخصیتها راجع به سیاستهای آمریکایی بود که شاید برای تماشاگر ایرانی جذابیت نداشته باشد. وقتی آنها را حذف کردم، اگر شمایلی را بسازم که شما میگویید، یک چیز غریبه و پوچ میشود. انگار دارند اَدا درمیآورند، بنابراین مجبور بودم کمی لحن آنها را سادهتر و برای مخاطب ایرانی قابلدرک کنم.
از ویژگیهای خوب نمایش «نفرین...» این است که این کار به شدت مبتنی بر میزانسن است، یعنی همه میزانسنها درست طراحی و در مورد آنها فکر شده است. هیچ رفتوبرگشت یا حرکتی بیدلیل اتفاق نمیافتد. این میزانسنها چقدر حاصل آموزههای کارگردانی استاد سمندریان است و تا چه اندازه نتیجه خلاقیت خودتان و بازیگران؟ اصلا چه ضرورتی باعث میشود بیشترین تمرکز شیوه اجراییتان را بر میزانسن بگذارید؟
استاد سمندریان در یکی از کلاسهایشان جملهای را نقل کرد به این شرح که: « اگر کارگردانی در صحنه نمایش خود تفنگی دارد و جایی در نمایش از آن تفنگ استفاده نکند، باید با همان تفنگ کارگردان را زد». به همین دلیل، همیشه سعی میکنم اگر یک میخ در صحنه اضافه است و دلیلی برای وجودش نیست، آن را در اجرا نیاورم؛ ضمن اینکه در طراحی صحنه دراز نمایش، کمی میزانسندادن سخت است، بنابراین باید خیلی روی این موضوع کار میکردیم. پیش از دور آخر تمرینها، من فقط هفتماه میزانسن میبستم، ولی خلاقیت بازیگران هم نقش مهمی داشت، چون گاهی بازیگران پیشنهادهایی میدادند که از میزانسنها بهتر بود. ما به آنچه فکر میکنیم، همیشه عملی نمیشود. از اینرو به چند میزانسن درخشان رسیدیم که آنها را خود بچهها در سالن انتظامی درآوردند. یکی از جذابترین لحظههایی که دوست دارم، صحنهای است که کاغذ آغشته به ادرار را روی یخچال میگذارند. این صحنه ابتدا وجود نداشت. شب اول اجرا، یک ساعت پیش از شروع نمایش تصمیم گرفتیم این کار را انجام دهیم.