احمدرضا حجارزاده| تماشاخانه سنگلج این روزها با اجرای دو نمایش براساس متنهای استاد بهرام بیضایی و هر دو به کارگردانی جوانان، میزبان علاقهمندان به تئاترهای ایرانی است. این اتفاق نیکویی است که امسال بسیاری از هنرمندان جوان به سمت اجرای نمایشهای ایرانی و بهویژه آثار بیضایی رفتهاند. «مرگ یزدگرد» به کارگردانی سهیل بابایی یکی از این دو نمایش است. بابایی گرچه پیش از این تجربههایی در بازیگری و کارگردانی نمایشهای کلاسی و کارگاهی را پشتسر گذاشته اما اکنون با کارگردانی این نمایشنامه گامی محکم و بلند برای ورود به فضای تئاتر حرفهای کشور برداشته است، زیرا پیش از او این متن فقط دو بار توسط بهرام بیضایی و گلاب آدینه اجرا شده است. این کارگردان جوان فارغالتحصیل کارگردانی تئاتر از دانشگاه سوره است و نمایش «مرگ یزدگرد» را امسال در جشنواره نمایشهای آیینی و سنتی روی صحنه برده بود. اکنون اجراهای عمومی این نمایش تا پایان اسفندماه در تماشاخانه سنگلج منتظر حضور و قضاوت مخاطبان نمایشهای ایرانی است؛ نمایشی که به لحاظ شیوه اجرایی و بازی بازیگران، نوید ظهور کارگردانی باهوش و خلاق را میدهد. سیما شکری، مهسا انجدانی، آرش رضایی، صادق برقعی، پویا بیگی، محمد پارسا و سهیل بابایی در این نمایش ایفای نقش میکنند. به این بهانه، پای حرفهای بابایی نشستیم و از روند تولید و انگیزه اجرای «مرگ یزدگرد» حرف زدیم.
در دوسال گذشته موجی از هنرمندان جوان و تازهنفس به اجرای نمایشنامههای استاد بیضایی رو آوردهاند، فکر میکنید دلیلش چیست؟
بهتر است از خودم شروع کنم. من در نمایشی به نام «ضیافت» نوشته آقای بیضایی و کارگردانی یکی از دوستانم بازی داشتم و همزمان روی نمایشنامه «مرگ یزدگرد» کار میکردم. در دانشگاه ما ـ سوره ـ خود ما ایجادکننده این موج بودیم تا دانشجویان جوان با نمایشهای ایرانی بیشتر خو بگیرند، چون به هرحال این متون متعلق به خودمان است. انگیزه اولیه این حرکت از کارگاه «نمایش ایرانی» در دانشگاه شروع شد که استادمان آقای صمدپور خیلی ما را کمک و تشویق کرد تا به این سمتوسو بیاییم. اما مسأله این است که امروزه متنهای خارجی و غربی مانند نمایشنامههای شکسپیر و ایبسن و... خیلی کار میشوند و چقدر خوب است متنهایی که مربوط به سرزمین ایران است و استادانی مانند آقای بیضایی یا آقای رادی نوشتهاند، کار بشوند تا مردم ببینند و با متنهای ایرانی بیگانه نباشند. من نمیگویم نمایشنامههای خارجی کار نشوند، آنها هم اجرا بشوند، ولی باید نگاهی هم به متنهای خودمان بیندازیم. به نظرم مرگ یزدگرد یکی از بهترین درامهای ایرانی است. وقتی دیدم افشین زمانی هم دارد نمایشنامه «خاطرات هنرپیشه نقش دوم» را کار میکند، برایم جای خوشحالی داشت که آن اتفاق و آشنایی جوانان با متون ایرانی درحال شکلگیری است. امیدوارم این روند ادامه یابد.
با حرفهای شما موافقم اما نکته اینجاست که فارغ از محتوای نمایشنامههای آقای بیضایی، نوع نگاه و ادبیات ایشان در روایت ماجراهای تاریخی و اسطورهای ایران؛ آموزش، آگاهی و تکنیک خاصی را میطلبد. فکر میکنید حالا که جوانان سراغ این متنها رفتهاند، از دانش و تجربه کافی برای اجرای آنها برخوردارند؟ آیا آموزش لازم در دانشگاهها به آنها داده میشود؟
من از دانشگاههای دیگر خبر ندارم اما در دانشگاه سوره، واقعا کارگاه نمایشهای ایرانی زیر نظر استادان صمدپور و فتحعلیبیگی خیلی درست و دقیق آموزش داده میشود، یعنی بچهها میفهمند چه اتفاقی میافتد. برای مثال من وقتی میخواستم مرگ یزدگرد را کار کنم، یک دوره چهارماهه فقط تحلیل و کتاب میخواندم، چون این نمایشنامه پایاننامه عملی من و پایاننامه نظری من گزارهشناسی خرد کهن در آثار استاد بیضایی بود و همه اینها نیاز به مطالعه داشت، وگرنه متنی مانند «مرگ یزدگرد» یا «خاطرات هنرپیشه نقش دوم» یا «کارنامه بندار بیدخش» و اغلب نوشتههای آقای بیضایی نیاز دارد که شما مطالعهای بیرون از فضای نمایشنامه داشته باشید. باید با کلمهها آشنابشوید. کلمههایی وجود دارد که شاید امروز ما نتوانیم در مکالمههایمان از آنها استفاده کنیم. اگر ندانیم آنها چه مفهومی دارند و چه میگویند، بهخصوص در متنهای استاد بیضایی که همه چیز با یک پیشینهای نوشته شده، اگر آن پیشینه را ندانیم، نمیتوانیم کار کنیم.
از میان نمایشنامههای آقای بیضایی چرا «مرگ یزدگرد» را برای اجرا انتخاب کردید؟ با کدام رویکرد و دغدغه سراغ این متن رفتید؟
همیشه وقتی بحث متن ایرانی میشود، «مرگ یزدگرد» جزو نخستین انتخابهای من است، چون حس میکنم این متن بهقدری درست و مهندسیشده نوشته شده و اتفاق دراماتیک خوبی در آن میافتد که کارگردان وقتی میخواهد آن را اجراکند، هم یکسری سختی پیشرو دارد و هم خیلی راحت است. کارگردان با متنی روبهرو است که از هر نظر کامل است و برای هر چیزی دلیل و منطقی وجود دارد، بنابراین کارگردان باید با تلاش کارگردانیاش را تقویت کند. من این متن را سالها پیش خواندهبودم و با فضای آن آشنایی داشتم. همیشه دوست داشتم در این متن بازی کنم اما هیچکس آن را کار نمیکرد. به هر کسی میگفتم بیا این نمایشنامه را کار بکن، میگفت جرأتنمیکنم، کار سختی است. این شد که تصمیم گرفتم خودم آن را اجرا کنم تا یک عده علاقهمند مثل خودم بیایند و بازی کنند. خوشبختانه با همراهی دوستان خوبم، پیش رفتیم و این کار به ثمر رسید. روزی که با من تماس گرفتند و گفتند بیا اجرا برو، خیلی خوشحال شدم؛ به لحاظ حاشیهها و ممنوعیتهایی که برای این آثار وجود دارد، ولی برای خودم یک تجربه بزرگ در زمینه کارگردانی بود و جالب اینکه به آرزویم هم رسیدم و توانستم در این نمایش بازی کنم، البته در اجرای جشنواره نمایشهای آیینی و سنتی بازیگر دیگری داشتیم که متاسفانه از ایران مهاجرت کرد و در فرصت کمی که داشتیم، مجبور شدم خودم نقش آسیابان را بازی کنم.
وقتی نام نمایشنامه «مرگ یزدگرد» به میان میآید، دوستداران تئاتر اجرای آقای بیضایی را به خاطر میآورند که بهترین اجرای ممکن از این نمایش است و بیشتر علاقهمندان آثار ایشان، اجرای زنده یا فیلمش را دیدهاند. به همین خاطر وقتی کسی دوباره سراغ این متن میرود، ناخواسته مقایسهای بین اجرای تازه و اجرای اصلی شکلمیگیرد و همه توقع دارند هر اجرایی از آن نمایشنامه، به همان قوت و خوبی باشد اما شما کاملا فضای اجرای استاد بیضایی را درهمشکستهاید و با یک نگاه و خوانش نو سراغ آن رفتهاید، حتی مراسم زار را هم به اجرا اضافه کردهاید. چرا این اتفاق در اجرای شما افتاده؟
وقتی این نمایشنامه را برای پایاننامهام کار میکردم، نیاز داشتم کاملا علمی و روی اصول جلو بروم، یعنی اول همه چیز را قاعدهمند پیش بردم، بعد به مرزی رسیدم که دیدم میتوانم یکسری چیزها را بشکنم که دقیقا همین مقایسه اتفاق نیفتد. روز اولی که متن را دستمان گرفتیم، به بازیگرانم گفتم ما با متنی مواجهایم که از آن فیلم یک اجرای قوی وجود دارد. من باید در کارگردانی این متن یا به آن فضا نزدیک بشوم یا کاملا بروم سراغ یک اجرای جدید دیگر، چون آن نمایش کامل است؛ از نظر بازیگری، کارگردانی و هر چیز دیگر. آن فیلم نزدیک به دوهزار پلان دارد که حتی یک موردش تکراری نیست. وقتی چنین نمونهای وجود دارد، من سراغش که میروم باید خیلی تغییرات ایجاد کنم، بنابراین اول همه چیز را علمی بررسی کردم و متنهای زیادی درباره آیین و رسوم ایران خواندم و تحقیق کردم که کدامیک از آیینها را میتوان در این متن گنجاند؟ یعنی چه کار کنم که این متن بومیتر بشود؟ من بافت سنتی نمایشنامه را خیلی دوست داشتم و نمیخواستم لطمهای به آن وارد شود. دوست داشتم فضای نمایش کاملا سنتی باشد، مانند همان فضایی که در کار استاد هم وجود دارد اما از نظر ساخت فضا و موقعیت و طرح کارگردانی تلاش کردم بسیار متفاوت باشد.
در واقع نمیخواستید تماشاگر با دیدن اجرای شما یاد اجرای استاد بیضایی بیفتد؟
اصلا. من میخواستم مخاطبانی که این کار را قبلا دیدهاند، برایشان خاطرهبازی باشد اما با رویکرد کارگردان جوانی نمایش را ببینند که در سال94 کار کرده است و با ذهنیتی که از اجرای استاد بیضایی دارند، مواجه نباشند، چون من هرگز نمیتوانم کاری را که استاد کرده، انجام بدهم؛ نه در توانایی خودم میبینم و نه امکاناتی را دارم که ایشان داشتند. من تهیهکننده و حامی نداشتم و با هزینه شخصی نمایش را تولید کردم. همه چیز کاملا گروهی بسته شده و ما نمیتوانستیم آن اجرای حرفهای از نظر بازی و کارگردانی را تکرار کنیم. به این دلیل سعی کردم آن قالب را بشکنم و اجرایی از سهیل بابایی را ارایه بدهم، یعنی نمایشی که فکر خودم بوده و از کسی یا جایی الهام نگرفتهام. همه چیز در جریان تمرین شکل گرفته است.
یکی از ویژگیهای نمایش شما، پرتحرکبودن بازیگران نقشهای اصلی است اما برای بازیگران نقشهای موبد، سرکرده و سردار حرکتهای اندکی در نظر گرفتید که موجب میشود آن نقشها با وجود اهمیت و تاثیری که در پیشرفت درام دارند، کمتر به چشم بیایند. چرا میزانسنهای ساکنی برای آنها طراحی کردید و بیشترین بار نمایش را بر دوش سه نقش آسیابان و همسر و دخترش گذاشتید؟
ما این نمایش را برای اجرا در بلکباکس طراحی کرده بودیم، یعنی هم در اجرای پایاننامه و هم اجرای جشنواره آیینیسنتی در بلکباکس اجرا رفتیم. به همین خاطر بیشتر میزانسنهای ما کف صحنه بود. ضمن اینکه میخواستم ارتفاع سطح ایجاد کنم بین سه شخصیت اصلی که در برابر سردار و موبد، افراد زیر دست محسوب میشدند اما همیشه مشکلاتی وجود داشت؛ هم در سالن دانشگاه و هم در تالار حافظ هنگام اجرای جشنواره آیینیسنتی. خیلی سخت بود. وقتی به اجرای عمومی رسیدیم، تماشاخانه سنگلج خیلی سالن خوبی است، ولی چون قابعکسی است، اجرای نمایش در این فضا را برای ما سخت میکرد، چون ما میزانسن کف داشتیم و دوست داشتم تماشاگر از بالا به کار تسلط داشته باشد و رفتوآمدها و میزانسنهای حرکتی زیاد را در نمایش از بالا دنبال کند، نه از روبهرو یا از پایین. چون تهیهکننده نداشتیم، نتوانستیم دوباره در حافظ اجرا برویم. تا اینکه از سنگلج تماس گرفتند و گفتند فیلم اجرا را دیدهایم و بیایید اینجا اجرا بروید. تماشاخانه سنگلج، سالن دولتی و معتبری است که بسیاری از پیشکسوتان تئاتر اینجا اجرا رفتهاند، به درد کار ما هم میخورد، البته برخی از میزانسنهای ما متناسب با سالن تغییر کرد.
بازخورد منتقدان نسبت به کار چطور بوده؟
راستش میخواهم گلهای کنم. ما یکی، دو شب اول اجرا مجبور شدیم تغییرات عمدهای در نمایش بدهیم تا با فضای سالن هماهنگ شویم. قبل از شروع کار ما هم نمایش دیگری اجرامیشد که آمادهسازی دکور برای اجرای ما را سخت میکرد. اما خیلی جالب است، برخی دوستان منتقد همان شب اول اجرا، نمایش را دیدهاند و نقدهایی نوشتهاند که واقعا غیرمنصفانه است، چون شبهای اول اجرا اصولا همه چیز ناهماهنگ است. ناخواسته یکسری مشکلات برای گروه اجرایی و سالن وجود دارد.
نورپرداز ما از عوامل سالن بود و در شب اول و دوم یکسری مشکلات نوری داشتیم. صدای موسیقی هم تنظیم نبود. به نظرم اجراهای شب اول و دوم، قضاوت درستی برای یک منتقد نیست.گرچه شب اول هم تلاش کردیم کیفیت کارمان در سطح خوب و بالایی اجراشود، ولی آن اجرا برای نوشتن یک نقد مناسب نیست. من با نقد سازنده مشکلی ندارم، به شرطی که دانشی را به ما اضافه کند تا من در تجربههای بعدی یا حتی اجراهای باقیمانده همین نمایش، آن ایرادها را رفع کنم. نه اینکه به ما حملههای ژورنالیستی شود.