امانالله قراییمقدم جامعهشناس
برای صحبت از مهمترین موانع در راه توسعه کشور، نمیتوان یک عامل را برشمرد و انگشت تأکید بر آن گذاشت؛ چراکه شاخصههای توسعهیافتگی، صدها مورد است که محدودیت هرکدام، موجب انسداد مسیر توسعه خواهد شد. اما میتوان از چند عامل تاثیرگذار و مهمتری که ارتباط وثیقی با توسعه دارند، سخن بهمیان آورد.
در وهله نخست، از برنامهریزیهای نادرست و تصمیمگیریهای نابجا بهعنوان موانع اصلی در مسیر توسعه، یاد کرد که خود منتج از مقوله «فرهنگ» است. بسیاری از جامعهشناسان معتقدند که یکی از عوامل عقبماندگی و عدم توسعه کشورهای جهانسوم، فرهنگ آنهاست. به این معنی که عناصر مناسب توسعهاجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی در فرهنگ این جوامع کم است. عناصری مثل کار، تلاش و کوشش. پرداختن به مشاغل غیرفنی و غیرحرفهای و غیرتولیدی، مدلول سخن فوق است. باید پرسید که چرا در کشور ما، مدارس فنیوحرفهای مورد توجه و اقبال دانشآموزان و والدین نیست؟ و اینکه چرا ارتباطی میان دانشگاههای کشور با مقوله صنعت، بازار و تولید ثروت و سرمایه، وجود ندارد؟ قطعا برای پاسخ دادن به این سوالات، باید به سراغ فرهنگ و نگاه افراد جامعه رفت. ما دایما در آموزش و پرورش و دانشگاههایمان، به جای نیرویکار موثر، نیروی «پشتمیز نشین» پروراندهایم. فکر میکنیم هرکسی که از دانشگاه فارغالتحصیل شد، باید پشتمیز بنشیند و مدیر و مسئول شود. در صورتی که در کشور صنعتی و توسعهیافتهای مثل ژاپن، شرایط اینگونه نیست. ما مهندسان کشاورزی تربیت میکنیم که پشتمیز بنشینند؛ آنها مهندسان کشاورزی تربیت میکنند که پشت تراکتور بنشینند. مهندسان معدن ما پشتمیز مینشینند؛ مهندسان معدن در ژاپن، در معدن فعالیت میکنند؛ و موارد مشابهی از این دست. یعنی این فرهنگ ما است که چنین نگاه و انگیزهها و توقعاتی را در افراد ایجاد کرده و کار یدی را تحقیرآمیز میپندارد. متاسفانه این نگاه در اصل و بنیان خود از یونانباستان نشأت میگیرد. نگاهی که ارسطو مروج آن بود: «کار یدی درخور شایستگان نیست.» همه اینها، ذیل مقوله فرهنگ، بهعنوان عامل اول توسعه قرار میگیرند.
منابع طبیعی و نیروی انسانی
عامل دومی که میتوان از آن بهعنوان مانعی برای توسعه یاد کرد، مسأله «تکنولوژی» و «استفاده از تکنیک» است؛ خصوصا در استفاده و بهرهبرداری از منابع سطحالارضی و تحتالارضی؛ که چنین عاملی در جامعه کنونی ما مصداق پیدا نمیکند. زیرا همانطور که میدانید، ایران جزو کشورهایی است که منابع بسیار زیادی دارد؛ منابعی از قبیل نفت و گاز و آب و جنگل.
عامل سوم که اهمیت بسزایی در حرکت به سوی توسعه دارد و مورد توجه بسیاری از اندیشمندان علوم اجتماعی و اقتصادی بوده و هست، «نیروی انسانی» است. «بنیامین هی گینز»، «ژوزف شومپیتر»، «آلفرد مارشال» و صدها اندیشمند دیگر، نیروی انسانی را جزو عوامل اصلی در توسعه کشورها میدانند که بایستی بهدرستی از آن استفاده کرد. بنیامین هی گینز جمله بسیار جالبی در این باب دارد: «بدبختانه هیچ سازمان و مقرراتی نمیتواند در زمینه رشد و توسعه اقتصادی- اجتماعی جامعه موثر باشد؛ مگر مردانی که آن را اداره میکنند، بدانند چهکاری میخواهند انجام دهند» و به دنبال آن، اضافه میکند که حتی اگر کشورهای عقبمانده، بزرگترین تکنولوژی را وارد کنند، اما نیروی انسانی متخصص نداشته باشند، به توسعه نخواهند رسید. همانطور که میدانید وظیفه تربیت این نیروی انسانی متخصص برعهده «آموزش و پرورش» و بعد از آن، برعهده دانشگاه است. آلفرد مارشال جمله بسیار کلیدی و تاملبرانگیزی در این رابطه دارد؛ او میگوید: «اگر آموزش و پرورش یک کشوری در طول 100 سال، تنها یک مخترع بپروراند، هزینه صدساله خود را جبران کرده است.» اما متاسفانه در کشور ما از نیروهای انسانی و متخصص اصلا بهدرستی استفاده نمیشود و مادامی که این روند ادامه داشته باشد، به رشد و توسعه اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی نخواهیم رسید. وقتی نیروی متخصص را بیکار میگذاریم یا با رفتارهایمان، آنها را فراری میدهیم، سرمایه و نیروی انسانی و هزینههایی که صرف این افراد شده را دور ریختهایم. وقتی مریم میرزاخانی از ایران میرود، نمیتوان جای خالی او را با پول و چاه نفت پر کرد.
به عنوان نمونه دو کشور ژاپن و دانمارک را در نظر بگیرید. اینها، جزو فقیرترین کشورها از لحاظ منابع طبیعی هستند؛ اما میبینید که به خاطر نیروی انسانی، در لیست کشورهای بسیار پیشرفته قرار دارند. مدیران آنها به کارشان واقفند و سخن بنیامین هیگینز که میگوید مردانی که این کشورها را اداره میکنند، میدانند که چه کاری میخواهند انجام بدهند، درمورد این دو کشور، مصداق پیدا میکند. به تعبیر مارکس، آنها از نیروی انسانیشان، بهدرستی استفاده میکنند و این، مهمترین دلیل پیشرفت آنهاست.
«رابرت كاتز» برخي مهارتهاي مديريتي را درقالب سه دسته، تقسيمبندي کرده است که مديران برای موفقیت در انجام وظايف مديريتی و ايفاي نقشهاي مرتبط با آن سطح از مدیریت، بايد داراي این مهارتها باشند:
1- «مهارتهاي فني» كه توانايي در استفاده از دستورالعملها و فنون مرتبط به تخصص و برخورداري از دانش حوزه تخصصي مربوط به مجموعه تحت مديريت است؛
2- «مهارتهاي انساني» كه توانايي كار با افراد و گروهها و درك و ايجاد انگيزش در آنهاست.
3- «مهارتهاي ادراكي» كه توانايي در ايجاد هماهنگي و يكپارچگي تلاشها و فعاليتهاي سازمان، توانايي در درك سازمان بهعنوان يك كل، درك چگونگي ارتباط اجزاي سازمان با يكديگر و توانايي در پيشبيني اثرات يك تغيير در سازمان است.
«کنت بلانچارد» در کتاب «مدیریت رفتار سازمانی»، این سه نوع مهارت را برای سه سطح از مدیریت مدیران برشمرده است. به این صورت که «مهارتفنی» را مربوط به کارگران و متخصصان میداند؛ «مهارتانسانی»، در رده مدیریت متوسط و «مهارتادراکی» در رده مدیریت سطح عالی مقام جای میگیرد؛ مثل وزیران و مشاورانشان که بایستی مهارت ادراکی را دارا باشند.
اگر از همه این موارد فوق که تا اینجا ذکر شد، بگذریم، چیزی که پیشنیاز همه اینهاست و بهمثابه بستر و محور اصلی پیشرفت و توسعه در همه ابعاد- چه اقتصادی، چه سیاسی، فرهنگی، فکری، اجتماعی و...- در نظر گرفته میشود، وجود «آزادی» است. جامعهشناسی مدرن معتقد است، جامعهای که آزاد نیست، آزاد فکر نمیکند، آزاد نمیاندیشد و قدرت نقد آزادانه را ندارد، به هیچوجه نمیتواند رشد اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی داشتهباشد. غربیها و بهخصوص جامعهشناسی مدرن غربی، بهدرستی به چنین نتیجهای رسیدهاند که جامعه اسکولاستیک نمیتواند راهی به جایی ببرد و پیشرفتی حاصل کند. منظور از جامعه اسکولاستیک، سنتگرایی به معنای مقابله با مدرنیته و مصادیق آن و بهطور اعم، مقابله با آزادیهای اجتماعی و فرهنگی و نشر افکار و عقاید است؛ چنین چیزهایی در دنیا فرو ریخته است؛ اما در بعضی از کشورهای جهان هنوز چنین نزاع و جدالی میان سنتگرایان و متجددین در جریان است و هریک، دیگری را خطری برای خود میداند. اما حقیقت امر چیز دیگری است و آن، این است که تحدید آزادیهای مردمی، در همه ابعاد و زمینهها، ضرر و زیانش بیش از هر چیزی است و متاسفانه به همه ابعاد جامعه نیز سرایت میکند و همهکس را دربر میگیرد. لذا در جهان امروز، رشد و توسعه کمی و کیفی، مسبوق به «آزادی» است. این دقیقا همان چیزی است که «ژوزف شومپیتر» از آن به «جو اجتماعی» یا «آب و هوای اجتماعی» یاد میکند و میگوید رشد و توسعه اقتصادی- اجتماعی در جامعه صورت نخواهد گرفت، مگر آنکه جو اجتماعی مساعد باشد؛ و شاخصههای آن چیزی نیست مگر «نقد آزادانه»، «آزادی تفکر و اندیشه»، «گردش آزاد اطلاعات» و مواردی از این دست. «ماکس وبر» نیز به تعبیر دیگری، ذیل عنوان «ذهن»، همین موضوع را مطرح کرده است؛ به عبارت سادهتر، وبر معتقد است، مادامی که ذهن و تفکر مردم در جامعه تغییر و توسعه پیدا نکند، رشد و توسعه اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی محال است.
آسیبهای اجتماعی جامعه
به واسطه عدم توسعه، آسیبهای اجتماعی در جامعه ظهور و بروز پیدا میکنند؛ آنچنان که در جامعه امروز ما نمود پیدا کرده است. از بحرانهای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی گرفته تا بحرانهای اقتصادی مثل کاهش میزان درآمد سرانه و تورم؛ از بیکاری گرفته تا بالا رفتن آمار بزهکاری و جرم و جنایت در جامعه.
فقدان توسعه، موجب ناکارآمدی سازمانها و نهادها در جامعه میشود؛ گرچه از نظر بهداشت، حملونقل و آموزش (سواد)، کشور ما وضع به مراتب بهتری در میان کشورهای درحال توسعه و جهان سومی دارد؛ اما ناکارآمدی در نهادهایی مثل آموزش و پرورش که وظیفه تربیت و آموزش نیروهای آینده را برعهده دارد، آسیبهای جبرانناپذیر و غیرقابل بازگشتی- لااقل تا مدت زمان مدیدی- را موجب خواهد شد. زمانی که ذهن نیروهای آینده کشورمان را توسعه ندهیم، انواع و اقسام بحرانها را شاهد خواهیم بود؛ مواردی ازجمله تکگویی، فردگرایی، عدم گفتوگو، تفکر مستبدانه، تضادهای درونگروهی و صدها بحران دیگر که نتیجه عدم توسعه ذهنها خواهد بود که عدم توسعه اذهان، خود بزرگترین آسیب اجتماعی است.