محمد مراد بیات جامعهشناس حوزه توسعه
مهمترین موانع توسعه اجتماعی و معضلات اصلی جامعه را باید در عوامل مختلف بررسی کرد؛ در کل در حوزه علوم انسانی هیچ موضوعی بدون علت یا تک علتی نمیتوان یافت؛ و مسائل به علل مختلفی برمیگردد. درباره توسعهنیافتگی یا به عبارتی چالشهای توسعهیافتگی میتوان به چند عامل اصلی اشاره کرد.
مهمترین مسأله ما در عرصه توسعهیافتگی بیتوجهی یا کمتوجهی به مدیریت علمی است؛ شناخت وضع موجود و ترسیم وضع مطلوب و برنامهریزی و طراحی مکانیزمی برای گذر از وضع فعلی برای رسیدن به وضع مطلوب از پیشنیازهای توسعه در هر حوزهای بهویژه در حوزههای اجتماعی است.
متاسفانه ما در شناخت وضع موجود راههای افراط و تفریط عجیب و غریبی طی میکنیم؛ بهطوریکه از ظرفیتهای ارزشمند و غنی در جامعه غافل هستیم، به چیزی میبالیم که اصلا آن را در اختیار نداریم.
ما در ترسیم وضع مطلوب بیشتر آرزوها و رویاهایمان را مطرح میکنیم تا واقعیتهایی که با فرهنگ مورد پذیرش جامعه ما سازگار باشد؛ به عبارتی بیشتر رویاپردازی میکنیم تا واقعیت و ایدهآل واقعی جامعه خود را ترسیم کنیم. پس برای رسیدن به این وضع مطلوب رویایی در طراحی مکانیسمها از ثبات یک چشمانداز منطقی و تفکر فردی قابل قبول و نهایتا از خرد جمعی که به توسعه بینجامد بهره نمیگیریم.
جامعه امروز ما بهگونهای است که ذهنیات مدیران ارشد مکانیسمها را میسازد و تصمیمگیریها میکند و اقشار جامعه از فرهیختگان، دانشگاهیان و نخبگان گرفته تا کارمندان، کارگران و همه مردم باید به آن سمت و سویی که برایشان تعریف شده حرکت کنند. در این شرایط چگونه باید انتظار داشته باشیم که به توسعهیافتگی برسیم.
توسعهای که بر امکانات مادی و نیروی انسانی بنا میشود میتواند به سرانجام برسد.
مشکل دیگر در حوزههای اجتماعی این است که ما در عرصه توسعهیافتگی از تجربیات دنیا کمتر استفاده میکنیم. تصمیمگیران اصلی مدلهای توسعهیافتگی ما را تافته جدا بافته میبینند و در ترسیم مکانیسمها و برنامهریزیها کمتر به مراودات فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی با دنیا بها داده میشود. درحالیکه در منطق دینی ما هم بر این نکته تأکید شده است که حکمت و تجربه را باید کسب کرد حتی اگر در چین باشد. ولی ما کجا از تلخ و شیرین دنیا استفاده کردیم، آنچه رقم میخورد براساس ذهنیات ما است.
از دیگر موانع توسعه باید به بیتوجهی یا کمتوجهی به نظام حقوقی سخن گفت. قانون اساسی میثاق ملی و مبنای عمل اجتماعی ما است و وظایف حاکمیت و نقش مردم در آن ترسیم شده است؛ با این وجود آنچه امروز میبینیم این است که برخی اصول پررنگتر شده و مرکز توجه قرار گرفته و بر دیگر اصول سایه انداخته است.
ما به قانون اساسی خود هم وفادار نیستیم به همین دلیل است که نظام سیاسی ما از گردش نامناسب قدرت رنج میبرد، از گردش نخبگان رنج میبریم و از استفاده درست از ظرفیتهای مختلف در همه حوزهها چندان بهرهای نمیبریم و از نواقص زیادی رنج میبریم.
مهمترین آسیب اجتماعی در جامعه کنونی ما همین شکافی است که بین ارزشها در سطح جامعه وجود دارد. به عبارتی ارزشهایی که مردم به آن اعتقاد و اعتماد دارند، با آنچه از سوی مسئولان گفته میشود و به نوعی پررنگتر واقعیت جلوه داده میشود، فاصله و شکاف وجود دارد. میتوان گفت مردم و مسئولان حرف هم را نمیفهمند و این مهمترین آسیب را به بدنه اجتماعی ما وارد میکند.