منوچهر آشتیانی جامعهشناس
آقای پروفسور کاتوزیان که انگلستان هستند و آقای دکتر لواسانی و همچنین دکتر علمداری که در آمریکا هستند، درباره علل عقبماندگی ایرانیان کارهای علمی انجام دادهاند که هر سه بزرگوار در دیدگاهشان از یکی از اصلهای دورکهایم به نام استحکام اجتماعی تبعیت میکنند. هر کدام از آنها به سیاق خودشان بر این نظر هستند که چون در ایران مناسبات اجتماعی مستحکم نبوده، جامعه تق و لق بوده و ما با دولتهای موقتی روبهرو بودهایم که باعث عقبماندگی ایران شده و از مسیر توسعه آن را دور کرده است. در مقالهای درباره نگاه این سه نفر نوشتهام و گفتهام که بدون اینکه خودشان بدانند براساس این اصل دورکهایم نظریه پردازی میکنند که من هم آن را قبول دارم اما سوالم از آنها این است که چرا مناسبات اجتماعی در ایران مستحکم نبوده است؟ آنها به این سوال پاسخ ندادهاند و این را بدیهی گرفتهاند. علل بسیاری درباره نابسامانی ایران از هخامنشیان تا امروز مطرح شده است. اینکه چرا هخامنشیان با این عظمت و با وجود منشور کوروش ناگهان فرو ریخت بدون اینکه کسانی به آنها حمله کرده باشند. این مسأله از آن زمان تا امروز وجود دارد. دهها عامل میشود برای این مسأله اسم برد که دو عامل اصلی را از بین این عوامل جدا کردم و معتقدم اینها عوامل اصلی هستند بدون اینکه منکر عوامل فرعی دیگر شوم. تز من در این ماجرا ابنخلدونی است. تز ابن خلدون عبارت است از اینکه عصبیت ملی ضعیف شده و جامعه دچار بحران شده است. نظریات ابنخلدون را خیلی قبل از اینکه به فارسی برگردانیم به لاتین در اروپا ترجمه شده و مورد استفاده اندیشمندانی چون پارتو قرار گرفته بود. معتقدم در این 3هزار سال که تاریخ مدون به صورت کتاب داریم دو واقعه مهم رخ داده است که همیشه بوده و امروز هم هست. اول ضعف مناسبات تولیدی مادی و معنوی است. انسانها آنگونه که زندگی خود را تولید میکنند، همانگونه هم زیست میکنند و آنگونه که زیست میکنند، میاندیشند. مارکس به این پدیده میگوید فقر مناسبات تولیدی شرقی و این یعنی شرقیها ازجمله ایران نیامدند تولید کنند. تولید به این معنا که بتوانند آن را در بازار توزیع کنند، نه اینکه 10 قالیباف با هم یک قالی ببافند. این ضعف تولید باعث میشود جامعه نظاممند و عقلمند و قانونمند و علممند نشود که این تا همین الان هم در جامعه ما وجود دارد. کارگر ایرانی در ایران ناسیونال تولید نمیکند بلکه تقلید میکند و همچنان که دارد شبیهسازی میکند، نمیداند چیزی که تولید میکند، چیست. یک کارگر اروپایی میداند از بنیان چه چیزی را دارد تولید میکند. مثالی برای شما میزنم، وقتی از آلمان میخواستم به ایران بیایم به من سفارش دادند یک تلویزیون بزرگ بگیرم و با خود به ایران بیاورم. به فروشگاهی رفتم و تلویزیونی به قیمت 150 مارک خریدم. آقای رئیس آن فروشگاه از من پرسید از نظر شما قیمت این تلویزیون چگونه است؟ گفتم معمولی است. گفت نه خیر، این برای شما خیلی ارزان است. کارگر من سالها زحمت کشیده تا به اینجا رسیده و توانسته این کالا را تولید کند. شما این کارها را نکردید، نه دانشگاه داشتید نه علم و تئوری و کارش را داشتید و فقط تولید نهایی را تقلید میکنید. اصلا آن فرآیندی که باعث میشود کارگر اروپایی به علم و فکر برسد در ذهن کارگر ایرانی رخ نمیدهد. در تمام طول تاریخ ایران تولید صورت نگرفته است. اگر مناسبات تولیدی نباشد مناسبات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی هم برقرار نمیشود. اینها به وسیله انسانها تولید میشوند. چون مناسبات تولیدی نبوده باعث فقر عمومی، غیرمنظم بودن، غیرعقلانی بودن و غیرعلمی بودن و عدم قانونمندی در تمام تار و پود مناسبات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی میشود. چون ما نتوانستیم به این مناسبات از درون نظم و قانون دهیم و به سیاق علمی آن را سامان ببخشیم. به جای علمی و عقلانی و منظم بودن رفتیم طرف یک عامل بیرونی که کاریزما داشته باشد و بیاید کاری کند. خود کوروش در منشور میگوید مرا از میان بسیار برگزید، یعنی یک نیروی بیرونی مرا انتخاب کرد چون جامعه نمیتواند فرد را از درون انتخاب کند و ما میرویم دنبال عامل بیرونی که ما را هدایت کند. این مسأله نتیجه همان ضعف مناسبات تولیدی عرفی شرقی است که به آن تولید محقر آسیایی نیز میگویند. نه ناسیونالیم، نه اومانیسم و نه روشنگری در ایران رخ نداده و یک پای ما در قرون وسطی مانده است. سه قوه ای که منتسکیو برای یک جامعه به سامان به آن اشاره می کند فقط در ظاهر وجود دارد چرا که نظام اجتماعی ما عقب مانده است. وقتی مناسبات اجتماعی تق و لق بود خود مردم و جامعه مطابق تز مارکس و دورکهایم تقاضای قدرتی می کنند که جامعه را اداره می کند. تقصیر ضعف مناسبات اجتماعی است. اگر نبود نمی گفت کوروش بیا من را هدایت کن. راه حل این است که ما در مادیت و در فکر مونتاژ نکنیم. آن وقت تولید شئی بازتولید مناسبات تولیدی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی می شود. کارگر ما هیچ کارکردی در مناسبات اجتماعی ندارد. هر کشوری که قوانین سختی در آن وجود دارد نشان می دهد جامعه از داخل منظم نشده و هر چه منظم تر شود از فشارهای بیرونی کمتر می شود.