خدا را نشناخته آنکه نافرمانیاش کند.
امام محمدباقر(ع)
شمع مجلس
تو شمع مجلس انسی و از صفا همه رویی
سر از برای چه تابی ز ما نهان به چه رویی
هزار دیده چو پروانه بر جمال تو عاشق
غلام دولت آنم که شمع مجلس اویی
منم ز شوق ز دیوانه تا تو سلسله زلفی
شدم به بوی تو آشفته تا تو غالیه بویی
دمید گل که منم روی باغ حُسن تو گفتش
که با رخم به چه آب و کدام حُسن تو رویی
به گرد کوی تو گردد همیشه اشک روانم
ازو بپرس که آخر از این حدیقه چه جویی
به کنه دایره روی او کجا رسی ای دل
هزار دور چو پرگار اگر به فرق بپویی
ز درد دردش اگر جرعهای رسد به تو سلمان
ز عین کوثر و آب حیات دست بشویی
سلمان ساوجی