| ندا یارایی | فعال مدنی|
سالها پیش برای نخستین بار گذرم به این بیمارستان افتاد؛ شبی که یکی از کودکان مددجوی انجمن بستری شد و مادر باردارش امکان مراقبت از او را نداشت، برای همین براساس قراری که با همکاران گذاشته بودیم، به نوبت در بیمارستان میماندیم تا کودک احساس تنهایی و غربت نکند. شرایط جسمی سختی داشت، به خاطر تنبیه بدنی از گردن به پایین فلج شده بود و پزشکان امیدی به بهبودی شرایط حرکتی او نداشتند. صرفنظر از شرایط کودک، شب سختی را در بیمارستان گذراندم. دیوارهای بلند و تیرهرنگ، سقفهای نمدار و بوی کاهگل ساختمان قدیمی و نور کم و تاریکی، محیط غمگین و سنگینی ساخته بود. صدای گریه کودکان و ضجه مادران از دور به گوش میرسید و همه اینها دستبهدست هم میدادند تا خاطره تلخی از این بیمارستان برای من باقی بماند. چند وقت پیش از من برای همکاری در این بیمارستان دعوت شد و همین نقطه آغازی شد تا یاد تمام خاطرات تلخ آن شب و تاریکی و تیرگی اتاقها و راهروها بیفتم. کمی طول کشید اما به هر سختیای بود بر احساساتم غلبه کردم و وارد بیمارستان شدم. هنگام ورود چیزی که به چشم میدیدم مرا مبهوت خود کرده بود؛ دیوارها با رنگهای شاد و نقاشیهای کودکانه تزیین شده بودند، سقف کاذب از ارتفاع دیوارهای ساختمان قدیمی کاسته بود و نورهای مخفی، روشنایی زیبایی به نقاشیهای روی دیوار میداد. از راهروها عبور کردم و تکتک بخشها را با شوق از نظر گذراندم تا به او رسیدم؛ جوانی از چند سال پیش داوطلبانه مسئولیت بازسازی بیمارستانها و فضاهای مخصوص کودکان را برعهده گرفته است. از وجناتش معلوم است اعتقادات مذهبی دارد ولی همراهانش از هر قشری و با هر ظاهری هستند. او با سایر داوطلبان به گرمی و صمیمیت برخورد میکند. گرم صحبت میشویم. عکسهای قبل از بازسازی و مراحل انجام کار را به من نشان میدهد. عکسهایی که جوانانی را به نمایش گذاشته بودند که دیوار رنگ میزدند، گچکاری و نقاشی کارتونهای مورد علاقه کودکان را روی دیوارهای تازه رنگشده برعهده گرفته بودند. با افتخار برایم تعریف میکند که برای بازسازی بیمارستان هیچ پولی هزینه نکردهاند؛ رایزنی با تولیدکنندگان باعث قبول خیر از طرف آنها شده و رنگ و سایر ملزومات را اهدا کرده بودند، نیروی انسانی را هم جوانان داوطلبی تشکیل داده بودند که با الهام از اردوهای جهادی، آستین همت بالا زده و ساختمان قدیمی و دلگیر را به مکانی شاد و پرانرژی تبدیل کرده بودند. کم نیستند، ساختمانهایی که باسازی کردهاند، از مناطق محروم گرفته تا مرکز شهر تهران، از ساختمانهای بهداشتی روستایی تا بیمارستانها و موسسات مردمنهاد؛ بدون دریافت هزینه از صاحبان ملک و فقط برای رضای خدا و شادی کودکان. برایم از سایر فعالیتهای داوطلبانهاش میگوید. ازگروهی از جوانان که برای کودکان بیمار در بیمارستانها و در مدارس مناطق محروم نمایش اجرا میکنند، نمایشهایی که لبخند را به لب کودکان مینشاند؛ حتی برای لحظهای. جوانانی با تحصیلات عالی و ظاهری جدی که ناگهان در لباسهای دلقک و عمو فیروز، رنگ عوض میکنند و بین اتاقهای بیمارستان میگردند تا خندهای بر لب کودکی بنشانند یا خستگی از تن مادری بهدرآورند. عدهای جوان که هر روز در بخشهای بیمارستان گذران عمر میکنند تا کودکان بیمار بازیهای آموزشی را فرا بگیرند. برایشان کتاب میخوانند، نقاشی میکشند و اگر کودکی علاقهمند باشد درسهای مدرسه را با آنها کار میکنند. اغلب این گروه، دختران جوانی هستند که در بین کودکان محبوبیت زیادی به دست آوردهاند. تکتک آنها در زمینه نحوه ارتباط گرفتن با کودکان اطلاعات کافی را کسب کردهاند و ملاحظات علمی را در جهت فراهم آوردن لحظات غنی برای کودکان به کار میبرند. در میان این داوطلبان، روانشناسهایی نیز هستند که در شرایط لازم وارد عمل میشوند؛ اضطراب مادری را فرو مینشانند، به افسردگی مادر دیگری رسیدگی میکنند و برای پرستاران بیمارستان جلساتی برگزار میکنند تا از فرسودگی شغلی آنها پیشگیری شود و کیفیت زندگی و خدمات بیمارستان ارتقا یابد. گروه دیگری نیز پشتیبان سایر داوطلبان هستند و شرایط کار آنها را تسهیل میکنند. در کنار این مسئولیتپذیریهای داوطلبانه بعضی کارهای خیر سنتی را هم انجام میدهند؛ گاهی هزینه درمان کودکی یا پول پیش منزلی یا هزینه تهیه تجهیزات پزشکی را تقبل میکنند ولی تمرکز اصلی آنها روی هدایت نیروهای جوان و علاقهمند و جهتدادن به خیرین سنتی است تا کیفیت لحظات زندگی کودکان، در هر مکانی که هستند، ارتقا یابد. نظرش را درباره کار خیر میپرسم و او اینگونه پاسخ میدهد: هر کسی با هر حرفه و شغلی که دارد، میتواند بخشی از تخصص یا درآمد یا زمان خود را بهطور رایگان در اختیار جامعه بگذارد. به نظر او برای انجام کار خیر کافی است دغدغه داشته باشی و بقیه ماجرا خودش جور میشود.
یاد شعر آهنگ پیشواز تلفن همراهش میافتم...
ای سرزمین من، شورآفرین میهن
در جان تو جاری، آواز بیداری