شماره ۷۴۹ | ۱۳۹۴ شنبه ۱۲ دي
صفحه را ببند
دیدار با رابعه مدنی، مادر هنرمند
نگذاریم دیوار همدم سالمندان شود

علی پاکزاد- می‌خواستم هم با خانم رابعه مدنی و هم فرزندش امیر شهاب رضویان گفت‌وگو داشته باشم. حکایت دو نسل را به تصویر بکشم و نقش هر نسل نسبت به آن دیگری. اما شرایط امیر شهاب جور نشد و تا می‌خواست از سرکارش به تهران بیاید، صفحه روزنامه می‌رفت زیر چاپ. اما خانم مدنی لطف کرد و آمد به روزنامه و مهر مادری خود را نصیب ما بچه‌های خودش کرد. او برایمان حرف زد و آنچه در ذیل می‌آید ماحصل گپ‌وگفتی خودمانی است.

شاید برای شروع بهتر باشد از قدیم‌ها بگویید و به امروزمان برسیم.
من دوست دارم بیشتر به ارزش‌هایی که خانواده‌های ما از قدیم‌الایام تا به امروز به آن اهمیت داده‌اند، صحبت کنم. به خوبی به یاد دارم تا زمانی که پدر خانواده به خانه نمی‌آمد، کسی شام نمی‌خورد. همه منتظر بودند و دوست داشتند پدر خانواده وارد خانه شود تا در کنار هم باشند. حضور پدر فقط به‌عنوان تکلیفی برای غذاخوردن نبود، بلکه بهانه‌ای برای تجمع خانواده بود. به‌گونه‌ای بود که همه دور هم جمع می‌شدیم و همواره از دردها و غم‌های یکدیگر با خبر بودیم.
اگر خدای نکرده مشکلی برای یکی از افراد خانواده به‌وجود می‌آمد، همه در کنار هم دست‌به‌دست هم می‌دادند تا مشکل را حل کنند، یعنی اتحادی که در خانواده‌ها وجود داشت باعث می‌شد به صورت ناخودآگاه هیچ‌کدام از اعضای خانواده یا فامیل در مشکلات یا مسائلی که برایشان به وجود می‌آمد، تنها نباشند.
یکی از موضوعاتی که برای من جالب است این است که چرا آن زمان طلاق مانند امروز رایج نبود؟ اکثریت نظرشان این‌که قبح اخلاقی داشته، در صورتی که این‌گونه نبوده و خانواده‌ها به محض این‌که می‌دیدند زن و شوهری با هم اختلاف پیدا می‌کردند، همه سعی را بر این می‌گذاشتند که ابتدا مشکل را پیدا کنند و در مرحله بعد به فکر ترمیم آن باشند. اما امروز همه سعی دارند ظاهری متفاوت از آن چیزی که هستند، نشان دهند. آمار وحشتناک طلاق به دلیل خودخواهی بیش از حد زنان و مردان ماست. به‌گونه‌ای که حتی زیر یک سقف هم اگر می‌روند با هم راحت نیستند و همواره نقابی بر صورت آنها نقش بسته است که اجازه نمی‌دهد رفاقت و صمیمیتی واقعی با یکدیگر داشته باشند.
ما زمانی که به وظایف‌مان واقف نباشیم، قطعا به مشکل می‌خوریم زمانی که شوهر هر موقع که دوست دارد به خانه می‌آید و زن هر جایی که دوست دارد می‌رود، قطعا اینها بنیان‌های یک خانواده را از بین می‌برد.
پدر و مادری که خسته هستند نمی‌توانند مربیان خوبی برای فرزندان باشند. همین فرزندان هم فردا روزی نمی‌توانند افراد مثمرثمری در جامعه باشند که این موضوع تا حد زیادی در ساختار و آینده یک جامعه تأثیر می‌گذارد.
پدر و مادری که با هم مودب هستند، قطعا فرزندان محترمی هم به جامعه تحویل می‌دهند. فکر می‌کنم نیاز واقعی هر جامعه‌ای این است که والدین نیازهای فرزندان خود را با تعامل و هوشیاری کامل تهیه کنند. نیازی نیست بچه چند ساله موبایل داشته باشد. مطلع بودن خوب است اما زمانی که بلوغ ذهنی در افراد به وجود آمده باشد. موضوعی که از درک من خارج است، نیازی نیست که در مورد آن اطلاعاتی کسب کنم و بیش از حد بدانم.
رفتار خود شما با فرزندان و همسر تان چگونه بوده است؟ اصلا رابطه  و تعاملات شما در خانواده با اعضای خانواده بر چه اصلی بنا شده و چگونه با هم ارتباط برقرار می‌کنید؟
من با قاطعیت کامل می‌گویم که تا به امروز همسرم را  با ضمیر سوم شخص صدا کرده‌ام. یعنی من به ایشان هیچ‌وقت تو نگفتم، یعنی احترام را همواره در مکالمات‌مان به کار می‌بردیم. زیر سقف همه خانه‌ها مشکلات زیادی وجود دارد، قاعدتا در خانه ما هم مشکلاتی وجود داشت اما هنگام بروز مشکل پدر خانواده اعتقاد داشت که همه را جمع کند، یعنی من و سه فرزندش را تا ببینیم چگونه می‌توانیم مشکل‌مان را حل کنیم.
هر موقع مشکلات مادی داشتیم، معنوی یا بیماری... می‌دانستیم که چگونه مشکل‌مان را حل کنیم و این مفهوم برای ما وجود داشت که باید با تعامل مشکلات‌مان را حل کنیم. ما مسافرت هم که می‌رفتیم می‌پرسیدیم بچه‌ها کجا برویم؟ با کی برویم؟ این ناخودآگاه ‌دادن اعتبار و شخصیت به بچه‌هاست و باعث می‌شود خودشان را تاثیرگذار و مهم در خانواده حس کنند، نه سرخورده و بی‌اثر.
درک‌کردن نیاز به حضور و نزدیکی آدم‌ها دارد. چرا می‌گویند صله‌رحم یا نزدیکی؟ ما نیاز به همدردی افرادی داریم که مشکل‌مان را بفهمند.
ولی انگار چشم‌وهم‌چشمی‌ها باعث شده خانواده‌ها و فرزندان نسبت به روابط داخلی خود بی‌تفاوت باشند!
امروز دیگر همه می‌توانند چندجور غذا درست کنند. چند مدل خورشت روی میز بگذارند. به خدا دیگر این کارها هنر نیست یا سبقت از دیگری نیست، پس توجه به وجود خودمان چه می‌شود؟ به ‌قول شاعر؛ کهن جامه خویش پیراستن به از جامه عاریت خواستن! مثلا شما می‌توانید چند دست لباس بخرید اما خواهر شما کمتر یا بیشتر! این نوع ارتباط بقا ندارد و ماندگار نیست. اصلا قصد داریم که هر روز با هم معاشرت کنیم، چه عیبی دارد که هر کسی هرچه در خانه دارد برای آن یکی ببرد و همه غذاهای خانه خودشان را به خانه دیگری بیاورند تا دور هم لذت ببرند. مهم جمع شدن دور هم است.
چرا آن احترامی را که نسبت به بزرگان و پیشکسوتان‌مان  می‌گذاشتیم دیگر نمی‌گذاریم و جایگاه سالمندان ما از بین رفته است؟ چرا جدیدا پدر و مادرهایمان را به جای این‌که بیشتر دوست داشته باشیم به سمت خانه سالمندان آنها را می‌بریم؟
البته من تا جایی به فرزندان نیز حق می‌دهم! البته نه این‌که والدین خود را تنها بگذارند. اما عقیده دارم زمانی که پدر و مادرها پیر و مریض می‌شوند دیگر نگه‌داشتن‌شان هم سخت می‌شود. دیگر زندگی‌های امروزی و روابط زن و شوهری اجازه نمی‌دهد که شما به همراه همسرتان، پدر و مادر پیرتان را نیز نگهداری کنید، زیرا این کشش و پتانسیل در زنان امروز وجود ندارد. اما راه و روشی نیک در این میان نیز وجود دارد که اغلب فرزندان به آن دقت نمی‌کنند و آن راه و روش هم این است که فرزندان دست به دست یکدیگر دهند، پرستاری بگیرند و در داخل خانه خودشان از والدین‌شان مراقبت کنند، نه این‌که آنها را رها کنند.
پس باز هم گذشته‌ها گذشته!
در زمان‌های گذشته مادران و مادربزرگ‌ها برای فرزندان خود همسر انتخاب می‌کردند و جالب این بود که بعد از این انتخاب و این وصلت هم زوجین زندگی مطلوب و آرامی را در کنار یکدیگر می‌گذراندند، مشکلی هم در ادامه زندگی پیدا نمی‌کردند، دلیل آن هم این بود که قانع بودند. امروز معیار جوانان متفاوت است، این دنیا دنیایی است که همه چیز به هم وابستگی دارد و هر کاری که ما انجام می‌دهیم، قطعا به یک نتیجه و جوابی نیز منجر می‌شود. شما زمانی که در مقابل یک کوه قرار بگیرید و داد بزنید، قطعا پاسخ فریاد خود را می‌شنوید، چه برسد به آدم‌ها! زندگی مثل کفه ترازوست. هرچه به پدر و مادر محبت کنید و در پیری دست آنها را بگیرید، قطعا شما هم در کهنسالی مورد توجه فرزندان‌تان قرار می‌گیرید.
اگر به سالمندان توجه نکنید، مطمئن باشید به شما هم توجه نمی‌شود. در دستگاه عدل الهی یک نقطه را پس‌وپیش بگذارید باید جواب دهید! یعنی این‌جا باید جواب بدهید.
چند روز پیش به تماشای فیلم کوتاهی در سعادت‌آباد در پارک پرواز رفته بودم. هوا خیلی سرد بود، دیدم آقایی به سمت پایین پارک در حرکت است و روی کولش جسم بزرگی را حمل می‌کند، کمی که گذشت فهمیدم پدر خود را به کول کشیده است و در آن سرما بدون هیچ امکاناتی بهترین نگهداری را از پدر می‌کند که در نوع خود جالب بود؛ بدون هیچ سرمایه‌ای بزرگترین سرمایه زندگی خود را به دوش می‌کشید.
رابطه فرزندان‌تان با شما چگونه است؟
بچه‌ها در هر سنی که باشند برای پدر و مادر عزیز هستند، من برای مردم مادر هستم، چه برسد به فرزندان خودم. رابطه من و شهاب رابطه خوبی است. یکدیگر را درک می‌کنیم. از من و فرزندانم به یکدیگر که نزدیک‌تر وجود ندارد. من 3 تا گوهر دارم که دوست‌شان دارم، به من هم توجه می‌کنند. امیدوارم همه جوانان در پناه خدا باشند.
چند ‌سال است تنها زندگی می‌کنید؟
14‌سال است تنها هستم و همسرم من را تنها گذاشته است. بچه‌هایم با من در تماس هستند. دخترم که از صبح تا شب با هم حرف می‌زنیم. می‌گوید ناهار چی خوردید؟ چه کار می‌کنید؟ شهاب هم همین‌طور! روزی دو، سه بار حرف می‌زنیم. هر وقت که وقت کنند به من سر می‌زنند. جمعه‌ها هر هفته با هم هستیم. مهم احساسی است که به هم داریم.
بد نیست درباره سالمندی در کشور هم سوالی بپرسم؟ فرزندان خوبی دارید که به شما سر می‌زنند و جویای احوال‌تان هستند اما خب بعضی از سالمندان ما تنها هستند و خیلی‌ها پدر و مادرشان را تنها گذاشته‌اند. وضع سالمندی را چگونه می‌بینید؟
یک موضوع را بچه‌ها یادشان نرود که با هر دستی بدهند با همان دست هم پس می‌گیرند. این را بدانند آنها هم روزی پیر می‌شوند، نگذاریم دیوار همدم سالمندان شود پیری خیلی سخت است چون آنها دست‌وپای بیرون رفتن ندارند و حوصله‌شان سر می‌رود. اگر حرمت سالمندان را نگه داشتیم، زندگی هم هوای ما را دارد. فقط یاد روز پیری خودتان باشید که روز تلخی است. امیدوارم روزی برسد که خانه سالمندان خالی باشد و مراجعه‌کننده نداشته باشد. از بزرگترها خواهش می‌کنم پس‌اندازی برای پیری خود جمع کنند. پیری خیلی سخت است (گریه....) پدر و مادران‌مان دعا می‌کردند پیر شویم اما امیدوارم پیر تنها نباشیم. پیری باشیم که مشاور خانواده باشیم.


تعداد بازدید :  496