شماره ۳۷۰ | ۱۳۹۳ چهارشنبه ۱۲ شهريور
صفحه را ببند
اگر زلزله 7 ریشتری بیاید، چه؟

|طرح نو| از ظهر گذشته بود سراسیمه سوار قطار مترو شدم. مترو نه آن‌قدر شلوغ بود که نتوانم نفس بکشم نه آن‌قدر خلوت که جایی برای نشستن وجود داشته باشد. سرپا ایستاده بودم که قیافه «خاوری» یک زوج توجهم را جلب کرد. زوج «چینی» بودند و چهره‌شان مثل تمام افراد نژاد زرد، از چهره‌هایی بود که همیشه به نظر می‌رسد لبخندی به لب دارند. چهره‌هایی به یاد ماندنی که البته در به خاطر سپردن و تشخیص تفاوت‌هایش همیشه دچار مشکل می‌شوم. لبخندی به نشانه دوستی حواله‌شان کردم. پاسخ لبخند، لبخند بود. گفت‌وگو به همین یک لبخند گل انداخت.   صحبت‌هایی از گوشه و کنار بود و البته بیشتر درباره مردم ابر شهر تهران. می‌گفتند: تهران مردم خوبی دارد! آدم‌هایش به نظر با محبت می‌آیند هر جا که می‌رویم کمک می‌کنند.   
راستش را بخواهید در برخی مواقع خیلی با آنها موافق نبودم. چه آنکه اینها اگر «افغان» می‌بودند آن وقت می‌فهمیدند عده‌ای (البته فقط عده‌ای که خیلی به چشم می‌آیند) هستند که تصور می‌کنند بر افاغنه، رجحانی دارند! تصور می‌کنند احتمالا نژادشان نسبت به افاغنه برتر است اما جالب است همیشه همان کسی که خود را در مقابل «افغانی» یک سر و گردن بالاتر می‌بیند و در تاکسی، اتوبوس و مترو به محض این‌که یک افغان کنارش می‌نشیند، خود را جمع می‌کند به محض این‌که یک اروپایی، یا همتای ژاپنی و کره‌ای آن افغان را می‌بیند، می‌خواهد او را در آغوش بگیرد!
بگذریم. داشتم از گوشه و کنار با دو چینی حرف می‌زدم که قطار ترمز شدیدی گرفت، طوری که یکی از مسافران «خاوری» یک متر آن طرف‌تر پرت شد. خودش را جمع‌وجور کرد و در همین هنگام قطار ایستاد. دیگر راه نیفتاد. بنده خدا ماتش برده بود و پرسید: همیشه قطارها اینطور است؟ پاسخی دادم که در آن اندکی نمک‌پرانی یا به قول خودمان «تیکه» هم بارش بود.   گفتم: نه همیشه اینطور نیست اما خراب شده. می‌دونید که چینیه دیگه کاریش نمی‌شه کرد!
بنده از حرفش خوشش آمد با تایید، لبخندی زد. بعد درحالی‌که قطار داخل تونل بود گفتند پیاده شوید. مردم که هنوز نمی‌دانستند چه شده است. از در واگن اول که از تونل بیرون آمده بود (مابقی قطار داخل تونل بود) خارج شدند. ولوله‌ای بود.   معلوم نبود چه اتفاق افتاده است. کم‌کم خبر درز پیدا کرد و گفته شد: خانم جوانی خود را زیر قطار مترو انداخته است.   
مردم با هیجان از همان یک در که از تونل بیرون مانده بود، خارج می‌شدند. عده‌ای حس کنجکاویشان گل کرده بود داشتند زیر قطار را نگاه می‌کردند. نمی‌دانم چطور می‌شود انسان می‌تواند تحمل دیدن یک چنین صحنه‌ای را داشته باشد که بخواهد دنبال دیدنش باشد.  
مردی میانسال با ریش‌هایی متوسط و بی‌سیمی در دست با سرعت تلاش داشت مردم را ترغیب به خروج از قطار کند. مردم هم که کم‌کم موضوع را فهمیده بودند هر کدامشان نگاهی زیر قطار می‌انداختند شاید چیزی ببینند. همین موضوع باعث می‌شد تردد کندتر باشد. جلوتر مرد دیگری که گویا شاهد ماجرا بود درحال پاسخ گفتن به سیل جمعیتی بود که گردش حلقه‌زده بودند. سوال‌ها مختلف بود. یکی می‌پرسید: خودش  را انداخت یا هلش دادند. دیگری از این‌که جوان بود یا پیر می‌پرسید. بنده خدا که عصبی هم به نظر می‌رسید، سعی داشت به همه سوالات پاسخ دهد.   
نکته جالب آن‌که نفهمیدم آن وسط چه کسی فهمیده بود کسی که اقدام به این عمل کرده، از دادگاه خانواده آمده است چون همین که مردم از کنار هم رد می‌شدند، بین حرف‌هایشان این موضوع شنیده می‌شد که قبل از حادثه در دادگاه خانواده بوده است؟!
ظاهر امر چنین برمی‌آمد که خانم جوان یادداشتی نوشته و روی کیفش گذاشته است و وقتی قطار از تونل خارج شده همان اول تونل، خودش را جلوی قطار انداخته است. آن‌طور هم که آنجا زمزمه شد، فهمیدم بیچاره ناکام بوده و زنده مانده است!
نکته‌ای که در این میان اهمیت دارد این است که وقتی از مترو بیرون آمدیم، هر چهارطرف خیابان ولیعصر بند آمده بود و نه بی.‌آر.تی و نه تاکسی‌ها هیچ‌کدام کفاف این حجم از آدم را نداشت. آن‌جا نمی‌دانم این سوال از کجا به ذهنم رسید که: یک نفر خودش را جلو قطار انداخت این ولوله برپاشد و امکانات کفاف همین میزان حادثه را نمی‌دهد اگر زلزله 7 ریشتری در تهران بیاید چه؟


تعداد بازدید :  164