| مهدی بهلولی | عضو انجمن کارشناسان آموزش و پرورش |
در جامعه کنونی ما، بیگمان نمیتوان پیوند سفت و سختی میان دانایی و توانایی برقرار کرد؛ همان پیوندی که از دیرباز بر سر زبانهاست: «توانا بود هر که دانا بود» یعنی چه بسا افرادی دانا باشند اما چندان توانا به شمار نروند يا دستکم جامعه اینگونه ارزیابی کند. از این رو شاید درست نباشد که ریشه هر ناتوانی را در نادانی جستوجو کرد. اما این واقعیت، دلیل نمیشود که در آسیبشناسیهایمان از وضع افراد و نهادها، سراسر چشم بر کاستیهای اندیشگیشان ببندیم با این استدلال که در این شرایط کنونی، این دانایی نیست که توانایی میآورد. داستان کندوکاو در ریشههای کاستیهای آموزش و پرورش امروزه ما هم این چنین است. برخی همه مسئولیت را بر ناتوانی و ناآگاهی فرادستان آموزش و پرورش یکی دو دهه گذشته میاندازند و بر این باورند که اگر آموزش و پرورش، به دست افرادی دانا و توانا اداره میشد، وضع اینگونه نبود. برخی هم هیچ نقشی برای کارگزاران آموزش و پرورش در نظر نمیگیرند و میگویند فرقی نمیکند که در آموزش و پرورش چه کسی مسئول بوده و باشد، وضع همین است که هست! اما در این میان شاید بهتر باشد هم به درون آموزش و پرورش نگریست و هم به برون آن. یعنی نه از بنیاد، به انکار همه مانعهای بیرونی پرداخت و نه سراسر، همه تقصیرها را به گردن آنها انداخت. باری، آموزش و پرورش تنها در ایران نیست که با دشواریهای گوناگون، دست به گریبان است. کمابیش از سراسر جهان، ندای بهسازی آموزشی و دردسر و گرفتاریهای آن، به گوش میرسد. در بسیاری از دیگر کشورها هم، افزون بر جامعه مدنی، گهگاه خود سامانههای آموزشی هم در کشمکش با دیگر نهادهای قدرت به سر میبرند تا با گرفتن امکانات بیشتر و تغییر دیدگاهها به سود آموزش و پرورش، به اصلاحهای آموزشی دست بزنند. اما تفاوت چشمگیر میان ایران و کشورهای پیشروی آموزشی، این است که در ایران و در کشاکشها، چندان خبری از سخن و پژوهش تازه نیست. یعنی نه آنچنان کار تازه و ابتکار ویژهای از جامعه مدنی دیده میشود و نه چندان پژوهش نو و اثرگذاری از خود سامانه آموزشی. چندی پیش، علیاصغر فانی، وزیر آموزش و پرورش، در میان نمایندگان مجلس، درباره وضع نابسامان آموزش و پرورش کشور هشدارهایی جدی داد و از مجلس و از دیگر بخشهای دولتی درخواست کرد که به بهبود این وضع بیندیشند و بسیار بیش از پیش به حل دشواریها و چالشهای آموزش و پرورش دل بسوزانند و یاری رسانند. کار وزیر آموزش و پرورش و بیان اعتراض به این شرایط، بیهیچ گفتوگو، پسندیده بود اما سخن بر سر کیفیت این اعتراض است. با نگاهی به سخنانی که از ایشان در رسانهها منتشر شد بیشتر آمارهایی دیده میشود که کمابیش همگان میدانند: «حدود یک سوم دانشآموزان درحال حاضر در فضاهای آموزشی تخریبی نیازمند مقاومسازی مشغول تحصیل هستند... 130هزار کلاس درس فاقد وسایل گرمایشی مناسب هستند... ۹۹درصد اعتبارات وزارت آموزش و پرورش به حقوق و دستمزد پرسنل اختصاص پیدا میکند و تنها یکدرصد از این اعتبارات برای کارها و حوزههای دیگر باقی میماند. ما با همین بودجه یکدرصدی بسیار اندک مجبوریم همه برنامههای خود از قبیل برگزاری مسابقات و جشنوارهها و برنامههای بهسازی نیروی انسانی، بهسازی فضای آموزشی و توسعه آن انجام فعالیتهای پژوهشی و ارتقای کیفیت و خدمات را انجام دهیم.» سخن این است که بخشهای پژوهشی آموزش و پرورش ایران، گویا توانایی انجام پژوهشهای جدی و نو را ندارند؛ پژوهشهایی که به برهان و استدلالهایی نیرومند بینجامد و راه را برای اثرگذاری بیشتر بر همه رکنهای سیاسی و تصمیمگیرنده جامعه باز نماید تا نگرششان را به آموزش و پرورش تغییر دهند. آری، آموزش و پرورش نیازمند پژوهش، نظریه و گفتمانهای تازه است. این مهم هم بر گردن سامانه آموزشی است و هم بر عهده جامعه مدنی.