شماره ۳۶۹ | ۱۳۹۳ سه شنبه ۱۱ شهريور
صفحه را ببند
امروز به چی فکر می‌کنی
المامور معذور؛ المامور مسئول

ابوالفضل جلیلی کارگردان

واقعیتش این است که دو، سه هفته‌ای هست به این فکر می‌کنم که آیا باید آنچه در دلم می‌گذرد به زبان بیاورم یا آنچه در عقلم می‌گذرد؟! اوایل انقلاب این را می‌گفتند که المامور مسئول، خیلی‌ها تنبیه شدند به این دلیل که می‌گفتند ما معذور بودیم اما پاسخ می‌شنیدند، ما در اسلام داریم: المامور مسئول؛ نه المامور معذور. این روزها فکر می‌کنم که ما المامور معذور شدیم، همه‌مان، مثلا در همین روزنامه شما که روزنامه من هم هست، روزنامه ما است و روزنامه همه است، اگر خبرنگار بودم، فکر می‌کردم آنچه که نیاز جامعه یا نیاز انقلاب است بگویم یا آن چیزی که سردبیرم گفته است؟ اگر آنچه که سردبیرم می‌گوید بنویسم، می‌شوم المامور معذور اما المامور مسئول چیست؟ پس حرفه من چیست؟ مدتی است می‌خواهم یک فیلمنامه کار کنم، به هرجا می‌روم، همه ظاهرا می‌خواهند من کار کنم یعنی در حد حرف همه همراه هستند و می‌گویند: ابوالفضل جان ما می‌خواهیم تو کار کنی و در جشنواره فیلم داشته باشی؛ ولی وقتی می‌روم می‌‌بینم، رئیس فارابی صحبت‌هایی می‌کند که من می‌شوم المامور معذور. چند وقت پیش فکر می‌کردم ای‌کاش مسئولان وزارت ارشاد به جای این‌که از فیلمسازان اندیشمند استفاده کنند، از یک‌سری اپراتور کارگردانی استفاده کنند، یعنی آنچه می‌خواهند بسازند، بر صفحه کاغذ بیاورند و اپراتورهای کارگردانی، اپراتوری کنند، یعنی فقط آنچه آنها می‌خواهند انجام دهند، این‌جا وظیفه من چه می‌شود؟ وظیفه کارگردان که درس خوانده، فکر کرده، جامعه‌شناسی خوانده، مردم‌شناسی خوانده است؟ دلش برای مردم و انقلاب می‌سوزد، پس آنها چه می‌شود؟ گاهی شب‌ها می‌روم بیابان می‌نشینم و فکر می‌کنم. دیشب هم از آن شب‌ها بود، زیر نور ماه همان‌طور با خدا صحبت می‌کردم. بعد بچه‌ها می‌گفتند فلانی فلان فیلم را می‌سازد، چند‌ میلیارد پول گرفته و فلان فیلم را می‌سازد؛ داشتم فکر می‌کردم این همه فیلم با این هزینه‌های گزاف که از اول انقلاب ساخته شد، کدامش کارساز بود؟ اگر یک کسی که از جمهوری اسلامی و از هنرش چیزی نمی‌داند، آمد و پرسید مانیفست شما چیست، من می‌خواهم بیایم به سمت جمهوری اسلامی، شما یک فیلم به من نشان دهید که من متنبه بشوم؛ و ما میلیاردها تومان خرج این فیلم‌ها کردیم، کدام یک از این فیلم‌ها هست که به او نشان دهیم؟ بعد فکر ‌کردم این همه فیلم با تم مذهبی ساخته شده، این فیلم‌ها از دل برمی‌خیزد یا از مغز؟ من فکر می‌کنم اینها اول از مغز برمی‌خیزد بعد از نیازهای اجتماعی. من در تمام دوران بعد از انقلاب، یک فیلم و یک سناریو دیدم. یک فیلم از آقای واروژ کریم‌مسیحی که اوایل انقلاب ساخته بود به نام «سلندر» که 40 دقیقه بود و عارفانه اسلامی بود. اگر من مسئول می‌بودم همیشه به او امکانات می‌دادم که فقط او از این نوع فیلم‌ها بسازد، مگر این‌که کسان دیگری بیایند که رودست او باشند. یکی دیگر فیلمنامه ناصر تقوایی به نام ملای شیرازی که زندگی ملاصدرا است. ایشان این سناریو را آن‌قدر زیبا نوشته که چند‌سال قبل وقتی گفتند سناریو خوب است اما خودت نباید بسازی، گفت: این فیلمنامه را اگر خودم نسازم فقط می‌توانم اجازه بدهم که ابوالفضل جلیلی بسازد.
وقتی که رفتم این سناریو را دیدم و سکانس اول را خواندم، زنگ زدم و گفتم: ناصر جان! این را جای دیگر نگو اصلا در مخیله من نمی‌گنجد که بتوانم، خودت باید بسازی! حیف نیست ناصر تقوایی با این نگارش و تجربه سال‌ها بیکار بماند. البته به قول خودش می‌گوید بیکار نبوده‌ام. ولی برای جامعه که به گردن او حق داشته بیکار بوده است، از جانب کشوری که دین بر گردنش دارد. حیف نیست چنین فیلمنامه‌ای 20 ‌سال بماند؟ داشتم به اینها فکر می‌کردم، به کسانی که با من زندگی می‌کنند و به من می‌گویند به تو چه مربوط است، مگر تو مسئولی برو امرارمعاشت را بکن! به جامعه چه کاری داری.


تعداد بازدید :  143