علی پاکزاد| خانواده پدری داریوش فرهنگ چگونه بود و آیا داریوش فرهنگ همان سبک و سیاق خانواده پدری خود را در تربیت فرزندانش بهکار برده است؟ این سوالی است که کارگردان سینمای ایران در نوشته زیر به آن پاسخ میگوید:
برای جواب باید به شما بگویم که نه؛ من به هیچوجه مدل آموزشی که از خانواده پدریام کسب کردهام را در خانوادهام و در مواجهه با فرزندم پیاده نکردهام زیرا فکر میکنم که امروز شرایط فرزندان و موضوعاتی که بر جامعه حاکم است، بههیچعنوان این اجازه را به ما نمیدهد که بخواهیم با راههای سنتی با فرزندانمان رفتار کنیم.
موضوع مهمی که باید مدنظر داشته باشیم، شرایطی است که امروز در دنیا حاکم است. زمانی که بحث تربیت و خانواده به میان میآید، ما باید درنظر داشته باشیم که اندیشه، سلیقه و معیارهای زندگی امروز متفاوت شده است بهگونهای که مدل زندگیکردن هم دیگر نسبت به گذشته متفاوت است.
با اطمینان میتوانم عرض کنم که دیگر روش و نوع آموزشهای دیروز منسوخ شده است و امروز نمیتوان با آن نوع آموزش دیروز به جلو حرکت کرد، دنبال کردن اهداف دیروز باعث عقبماندگی و ایجاد فاصله وحشتناکی بین فرزندان و پدران و مادران میشود. وضعیت جامعه امروز ما هم بیانگر همین فاصله بهوجود آمده است. امروز فاصله نجومی بین فرزندان و پدران یا مادران به وجود آمده است، پدران و مادران ما دارای سنتها و آیینهای متعددی بودهاند اما امروز ما باید از سنتهای دستوپا گیر فاصله بگیریم و از آیینهای زیبایی که وجود داشته است و به ما هم ارث رسیده، بهترین استفاده را ببریم.
از اینها باید مهرورزی و شهروندی را بیاموزیم و در جامعه پیادهکنیم، آیینهای همزیستی، نیاز داشتن به یکدیگر و نوعدوستی را ما باید یاد بگیریم و بپذیریم. یکی از بزرگترین اشکالاتی که امروز در جامعه ما وجود دارد، این است که وقتی میبینیم کسی مثل ما فکر نمیکند او را متحجر یا از رده خارج میبینیم. خب اگر اینگونه بود که جهان هستی معنای واقعی خود را پیدا نمیکرد. هرکس باید مثل خودش فکر کند. چرا باید معتقد باشیم که دختران و پسران ما مثل ما فکر کنند و اگر اینگونه بود آنها را تأیید کنیم و اگر غیر از باورهای ما عمل کردند، مورد غضب ما قرار گیرند.
باید راهی پیدا کنیم تا فاصله فرزندان با والدین به حداقل برسد. این فاصله ناشی از فقر اقتصادی، مسائل فرهنگی و مهمتر از همه درکمتقابل است. ما باید بپذیریم امروز بچههای ما درحال رشد هستند و این رشد هم از لحاظ فکری و ذهنی و هم علمی است. هرچه فرزندان ما رشد میکنند، والدین درجا میزنند و ما عقبمیمانیم، نه آنها.
اگر امروز ما خودمان را هماهنگ نکنیم، قطعا تا چند سال دیگر، والدین جایگاهشان را در خانواده از دست میدهند؛ برای مثال شرایطی مهیا شده است که پدر و مادر از صبح تا شب باید بدوند تا به وسع خودشان نیازهای فرزندان و خانواده را تهیه کنند و این اتفاق باعث میشود که روزبهروز این شکاف موجود نسلی بیشتر شود.
خانوادههای فرهنگی یا بازنشستههایی را میشناسم که از نظر سواد و درجه فرهنگ جایگاه ویژهای را دارند اما مجبورند که بروند و در آژانس کار کنند و این شکاف و فاصله بین خودشان و فرزندانشان را بیشتر میکند. خب این نوید از یک فاجعه خانوادگی میدهد. مشکل دیگر بچههای امروز، روزمرگی است که بهوجود آوردهاند و 90درصد مردم ما امروز درگیر روزمرگی هستند. سازمانها و مراکز دولتی هم تا حدی درگیر شدهاند که یادشان رفته حداقل کاری که میتوانند انجام دهند بهوجودآوردن یک رفاه نسبی برای مردم است!
وایبهحالما که در این عصر در حال زندگی هستیم. این از اجارهخانهها، این از بیکاری که وجود دارد و... آینده جوانان ما امروز روی هواست. من و امثالمن، چگونه میتوانیم به دختر یا پسرمان بگوییم که تا این ساعت بیرون باش یا زندگیات را با برنامه خاصی جلو ببر! مگر میشود؟ معلوم است که فرزند من نمیپذیرد و شاید هم گفت بروید پیکارتان! من کار خودم را انجام میدهم. بچهها، صحبتهای مرا بهعنوان پدر شاید در مرحلهاول بپذیرند اما در ادامه، کار خودشان را انجام میدهند، طبعا هرکدام از ما تجربه شخصی خودمان را داریم. من به مدرسه پسرم رفتم تا با مدیر و ناظم مدرسه همصحبت بشوم. به آنها گفتم آقایان اسم آموزشوپرورش یک اسم من درآوردی است، زیرا در کشور ما آموزش داریم، آموزش خوبی هم داریم (بههرحال اینهمه دکتر و مهندس حکایت از همین موضوع دارد) اما تا چه حد این آموزش در زندگی شخصی ما کمکحال مردم و خودمان بوده است؟ چرا ما موضوعی با نام پرورش را در نظام آموزشی کشور نمیبینیم؟ چرا بچه ما زمانی که با مادرش بیرون میرود و احیانا اتفاقی رخ میدهد، نمیتواند از خود عکسالعملی نشان دهد؟ چرا بچههای ما نمیتوانند یک پنچرگیری خودرو را انجام دهند؟ هیچکدام از این درسها به درد ما نخورده است! من خودم حاضرم فرزندم همواره نمره صفر کسب کند اما استقلال، تعهد و مسئولیت را در زندگیاش داشته باشد، زیرا آن زمان بهخوبی با جامعهاش در تقابل خواهد بود. به معلمها گفتم امروز نیاز است که برخوردهای اجتماعی را به بچهها یاد دهیم تا بتوانند به خوبی در جامعه گلیم خود را از آب بیرون بکشند. حیاط به این بزرگی در مدرسه دارید مسائل و نیازهای روز جامعه را اینجا آموزش دهید! دیگر امروز نیازی به آموزش این درسهای پیشپا افتاده نیست! بچه من عربی برای چه میخواهد یاد بگیرد یا شیمی به چه کارش میآید؟
پرورش یعنی ایجاد ابتکار برای فرزندان. زمانی میگفتند پرورش باید از خانوادهها شروع شود اما امروز دیگر خانوادهها وقت این کار را ندارند بلکه باید از مدارس، بچهها آماده شوند. بچهها را تابستانها بفرستید سرکار. هر کار سالمی بروند و استقلال پیدا کنند، در کنار این پرورش، آموزش جایگاه خود را پیدا میکند. یعنی مسئولان امور میفهمند که این بچه چه استعدادی دارد، میتواند نقاش شود یا اینکه میتواند مکانیک خوبی شود؟
آیا استدلال و روشی که شما دارید موردنظر فرزندانتان نیز هست؟
درمورد آموزش یا روش هیچگاه این نظر را ندارم که بگویم موضوعی که من ابراز میکنم، درست است یا حجت است، درصورتیکه اصلا اینگونه نیست. چرا ما هر سال عید نوروز میگیریم یا سال نو، ماه نو، روز نو داریم؟ چرا جوانههایی بغل یک درخت پوسیده رشد میکنند؟ ما باید به آن جوانه فکر کنیم. هرسال باید در رفتارمان تجدیدنظر کنیم به این معنی که باید هرروزمان از روز دیگرمان متفاوت باشد و فرق داشته باشد. امروز بهدلیل مشغله زیادی که دارم نه من، بلکه تمام مردان و زنان این دیار نتوانستهایم بهخوبی خودمان را با فرزندانمان وفق دهیم.
چرا باید از ضربالمثلهای بیهوده درباره فرزندانمان استفاده کنیم؛ مثلا کبوتر با کبوتر؟ یا امثال این مزخرفات را چرا به خورد فرزندانمان میدهیم؟ کی گفته پسر نباید پایش را جلوی پدرش دراز کند؟ دیگر آپارتمانها نه جا دارد و نه فرزندان اینگونه رفتارها را میپذیرند. چرا امکان پرواز برای فرزندانمان به جهانی دیگر را فراهم نکنیم؟
امروز با روشهای نوین و بهخصوص گفتوگو میتوان با فرزندان ارتباط برقرار کرد. چه عیبی دارد که امروز من وارد دنیای واقعی دخترم شوم و با او همراه شوم و حتی چشمانم را بر موضوعاتی بازکنم که تا امروز فکرش را هم نمیکردم که بهراحتی به آنها نگاه کنم، چه برسد که پذیرشی در باب آنها داشته باشم. من خودم هم جوان بودم، دیگر بهترین راه را با شعری خدمتتان عرض میکنم که: بر سر هر چهارراهی چهارراهی است و چهارراهی و چهارراهی!
حالا امروز فکر کنید که هر چند وقت یکبار به چهارراهی میرسیم که هر دفعه هم با شرایط امروزی هماهنگتر و مدرنتر است. پس نیاز به تغییر است. سیاهمشق یعنی همین سنتهای دستوپاگیری که امروز هم با بعضی از آنها در ارتباط هستیم، برای مثال میگویند بگذارید برود جلو سرش به سنگ بخورد و بعد برمیگردد؛ این چه اصطلاح پیشپا افتادهای است؟ چرا سرش بخورد به سنگ و بعد برگردد؟
اما تجربه برعکس است. یک قدم از موضوعات دیگر جلوتر است، تنها کاری که توانستم انجام دهم، این بود که تابستان با همسرم تصمیم گرفتیم فرزندمان را بفرستیم و جایی مشغول بهکار شود. فرستادیم و تغییر فاحش را حس کردیم. خوشبختانه بعد از اینکه برگشت، دیدیم که علاقه به ساز زدن دارد و اکنون هم مشغول همین کار است. این مسائل یک انضباط فرهنگی در بچهها بهوجود میآورد. ما باید با تجربههای روز پیش برویم. من عقیده ندارم با مدلهای غربی هماهنگ شویم اما کسب بعضی تجربههای خوب بیضرر نیست، ما بیشتر ژست خانهدار بودن و با خانوادهبودن را امروز به خود میگیریم. مهر و عاطفه امروز در خانوادههای ما ویترین شده است.
خانوادههای آمریکایی چنان تعصب و مراقبتی از فرزندانشان دارند که ما فکرش را هم نمیکنیم. البته این تعصب و نگهداری با فرمولهایی که ما مدنظر داریم، متفاوت است و بهنوعی پرداختی معقول به مسائل خود دارند. تصویر ما از غرب و خانوادههای آنها معطوف به کابارهها و بیبندوباریهایی است که در ذهنمان شکل گرفته، درصورتیکه اینگونه نیست بلکه آنها در انضباط و اختصاص وقت برای فرزندانشان دریغ نمیکنند. امروز من بهفرزندم میگویم تو میخواهی چه کار کنی؟ اصلا دیدت به دنیا چیست؟ انگیزهات از ادامه زندگی چیست؟ چه میخواهی؟
شما خودتان با چه تبعیضی در خانواده، اجتماع، آموزش و کار مواجه بودهاید؟ حالا این تبعیضات قابلحل بوده است؟ چهکردهاید تا در خانواده وجود نداشته باشد؛ راهکار عملی؟
من در خانوادهای بزرگ شدم که سنت در آن بیداد میکرد و دایم درباره هر موضوعی ما با سنت در ارتباط بودیم، دقت و نظارت عمیقی روی ما وجود نداشت. پدرم اصلا نمیدانست که من کلاس چند هستم یا کجا درس میخوانم، با بچههای دیگر در محله رفتوآمد داشتیم، بازی میکردیم و به همین نحو هم بزرگ شدیم. تمام بار زندگی ما در خانه و شرایطی که در پیرامونمان به وجود میآمد بر دوش مادر تنهای ما بود. چون پدر من حضور پررنگی نداشت، مادرانی که کمیاب هستند که چندین و چند فرزند را با دندان میکشند و بزرگ میکنند و همان بچهها میشوند آیندهسازان مملکت... خانواده من هم همینطور بود. مادرم به ما مسیر را نشان میداد. از آبوگل ما را درمیآورد و باعث پیشرفتمان میشد... اما حالا خانوادهها حداکثر یک بچه به دنیا میآورند. البته اگر بتوانند همان یکی را بزرگ کنند و مورد توجه قرار دهند. تمام احتیاجات فرزندان ما شده است بازار و کالا اما نیاز به موضوعاتینو تر نیز هست.