شماره ۶۸۳ | ۱۳۹۴ شنبه ۱۸ مهر
صفحه را ببند
گفت‌وگوی روزنامه شهروند با بهزاد خواجات
«صلح» تمام رستگاری آدمی نیست

مونا سیاف| او را بیش از همه به‌عنوان شاعری می‌شناسیم که در دهه 70 مطرح شد. بهزاد خواجات، متولد‌ سال 1347 است. از او تا امروز کتاب‌هایی ازجمله «چند پرنده مانده به‌مرگ؟»، «جمهور»، «مثلا اروند از در مخفی»، «منازعه در پیرهن»، «حکمت مشاء» و... منتشر شده است.
مجموعه شعرهای «چند پرنده مانده به مرگ؟» و «جمهور» هرکدام به ترتیب برنده جایزه «پکا» و «کتاب‌سال» نیز شده‌اند.با بهزاد خواجات به گفت‌وگو نشستیم تا موضوع ارتباط «ادبیات و صلح» را واکاوی کنیم.
به‌نظر شما در اين دوران هنوز مي‌توان با ابزار ادبيات سراغ مفاهيمي چون صلح رفت؟
این سوال در خود سوال ديگري دارد و آن هم نقش ادبيات در رفتار و خردجمعي است؛ يعني شما در وهله اول پرسيده‌ايد يا ناپرسيده به پاسخ اين سوال رسيده‌ايد که: آيا ادبيات مي‌تواند درقبال رفتارهاي جمعي حایز نقش و فعاليتي باشد؟ و بعد پرسيده‌ايد که آيا دوران اين تلقي به‌سر آمده يا هنوز باقي است؟ در اين موقعيت بايد بگويم که بله! مسأله ادبيات تمام اين جهان است و حتي بيشتر از آن، به ممکناتِ نامتعين هم نظر دارد؛ مثلا داستاني که مي‌تواند آدمي را در جهاني عاري از ظلم و نابرابري به‌تصوير بکشد و تمام زواياي اين وضعيت ناممکن را با ابزار خود به شرح بنشيند. اما اينکه انتظار داشته باشيم، ادبيات بتواند در روند کنش‌هاي فردي و جمعي تحول شگرفي ايجاد کند، متاسفانه اين چشم‌انداز به مقدار زيادي با وجود دل‌انگيزي، وهمي و واهي است. مشکل اين است که جهان به دست کساني اداره مي‌شود که نويسندگان را به پشيزي هم نمي‌گيرند، پس چگونه مي‌توان از ادبيات توقع عملکردهاي عيني و مادي داشت؟ اما تمام اين حرف‌ها نقش ادبيات را در جامعه کاهش نمي‌دهد، ادبيات گرچه فاقد نقش مادي و فوري است، اما چشم بيدار تاريخي است که ميل به فراموشي و لاپوشاني دارد. تاريخ، کنش‌هاي يک اجتماع است و ادبيات، احساسات و عواطف پشت اين کنش‌ها و براي فهم يک ملت، چه چيز مهم‌تر از اين؟ صلح يک واژه قشنگ است که هيچ‌کس با آن مشکلي ندارد اما مثل خيلي از مفاهيم انتزاعي ديگر در طوفان تأويل‌ها و تفسيرها، از دسترس خارج شده است و نويسندگان هم به‌واسطه خصايص و ديدگاه‌هاي انفرادي خود، از اين شرايط برکنار نيستند. به عبارتي امروزه راحت‌تر مي‌توان از آنچه صلح نيست سخن راند، تا آنچه که صلح است. از سوي ديگر بايد در نظر داشت که صلح، تمام رستگاري آدمي نيست و درمقابله با جهالت‌ها و رذايل انساني، چندان نمي‌توان به صلح و سازش اميد بست. پس وقتي که سخن از صلح مي‌رود و وظيفه نويسندگان در قبال آن، نبايد قایل به حکمي کلي بود و موردبه‌مورد مي‌توان برداشت‌ها و رويکردهاي متفاوت و متلوني را مشاهده کرد.
البته نظر من بیشتر بر وجه دیگری از ماجرا بود؛ صلح از مفاهيمي است که در باب آن زياد گفته و نوشته شده و شايد زنگ عادت و شعارزدگي گرفته باشند.
به‌نظر شما شاعر امروز توانسته اين غبار و زنگ را بزدايد و جان تازه‌اي به اين نوع شعر ببخشد؟
در اين مورد هنوز آماري گرفته نشده تا بتواند يک نتيجه‏گيري علمي به دست دهد اما به‌طورکلي شعارزدگي برآيند فقدان تجربه‌هاي شخصي فکري است. بسياري از شاعران درگير اين جوزدگي‌ها هستند و بسياري هم نيستند. اصولا وقتي که شاعر يا نويسنده‌اي با حيات منفرد فکري‌اش به سراغ جهان و مفاهيم آن برود از پربسامدترين موضوعات و مفاهيم، طرح تازه‌اي درمي‌افکند مثل مفهوم عشق و مرگ و... که هنوز از آنها مي‌گويند و باز از آنها مي‌توان شنيد، اگر که نگاه تازه‌اي در کار باشد. در ضمن، صلح مفهومي است متصل به علومي چون جامعه‌شناسي، علوم‌سياسي، ايدئولوژي، روانشناسي و... پس طبيعتا شاعري که در اين هزاره از آن حرف مي‌زند، نمي‌تواند به اين شبکه‌هاي فکري که حول اين مفهوم(صلح) تنيده‌شده بي‌اعتنا باشد. جهان امروز به مقدار زيادي در تمام شئونات مادي و فکري و رفتاري خود پيچيده شده است و درک اين پيچيدگي با درک يا تلاش براي درک آن ميسر خواهد بود.
با توجه به اينکه ارتباط امروز جامعه با ادبيات به گستردگي و پويايي گذشته نيست، فکر مي‌کنيد فعاليت‌هاي شاعران در اين عرصه تا چه حد تأثيرگذار خواهد بود؟
ضعف ارتباط جامعه با ادبيات از کيفيت و حتي کميت آثار ادبي نمي‌کاهد. ادبيات راه خودش را مي‌رود و اتفاقا روز به روز هم به جمعيت نويسندگان افزوده مي‌شود. اين نکته يعني این‌که ادبيات ناچار به توليد است مثل درختي که ناچار به‌شکوفایی است و بارآوري، چه‌کسي آن ميوه‌ها را بچيند و چه نچيند. البته بديهي است که هر اثر ادبي به مخاطب نياز دارد اما خلق آثار ادبي تنها براي مخاطب نيست و ادبيات مثل فلسفه، مي‌کوشد که براي چيستي جهان، معنايي بيابد. يک فيلسوف در ابتدا براي خود فکر مي‌کند و چالش او در وهله نخست سفر ذهني کاوشگرانه‌اي است که بتواند از جايگاه آدمي و ماهيت او پرده بردارد و در وهله دوم، او مخاطباني خواهد داشت تا با اين سفر همراه شوند. اما ارتباط سست جامعه با ادبيات، کمتر به‌خاطر خود آثار ادبي و بيشتر به‌خاطر ملعبه‌هاي تازه در رهيافت‌ها و دستاوردهاي تکنولوژيک است که اوقات زيادي صرف آنها مي‌شود و بر اين بيفزاييم پيچيدگي زندگي مدرن را که باز اوقات زيادي از زندگي مردم را در خود فرو مي‌بلعد. اما درمورد فعاليت شاعران در حيطه صلح، بايد موضوع را از اين زاويه‌ ديد که نويسندگان و شاعران به‌عنوان شهروند جهان، مي‌توانند درباره مسائلي چون صلح نظراتي داشته‌باشند و در حيطه اين آرا، تلاش کنند.
به‌نظر شما مفهومي که از صلح در ادبيات مخصوصا معاصر ما وجود دارد با مفهوم آن در ادبيات کشورهاي ديگر متفاوت است؟ به عبارت ديگر مي‌توان گفت که تلقي از اين مفاهيم مشترک مي‌تواند مختلف باشد؟ يا صرفا در سطح کارکردها متفاوت هستند؟
هيچ مفهومي نيست که در دو جامعه و حتي در يک جامعه، کيفيتي مشترک را به نمايش بگذارد. مفهوم صلح در ادبيات معاصر ما يک مفهوم متعالي است و شايد بتوان گفت به‌قدر متعالي‌بودنش، از قضا، رمانتيک و ماورايي است و کمتر تن به توضيح و تکوين مي‌دهد. مثلا آن صلح که مشيري در رمانتيسم خود مطرح مي‌کند با آن صلح که در شعر اجتماعي کسرايي يا حتي در شعر عرفاني سپهري مطرح مي‌شود، چندان تفاوتي ندارد و همگي يک مفهوم متعالي زيبايند اما آن‌قدر بالا هستند که دست زميني‌ها بدان نمي‌رسد. خب، مي‌توان گفت که عالم شعر، همين عالم دست نايافتني است اما منظور من تصوري است که اين شاعران از صلح دارند و کمتر منطبق با واقعيات پيرامون است و مؤلفه‌هاي قابل توضيح ندارد. فقط يک مفهوم بشکوه است و همين. البته بايد درنظر داشت که مفهوم صلح در دوره مدرن با دوره پيشامدرن تفاوت دارد و شاعران امروز هم به قدر تازگي اين مفهوم نسبت بدان تجربه و تصور داشته‌اند. از طرف ديگر نطفه‌بندي شعر امروز در فضاي ملتهب و مبارزاتي دوره پهلوي اول و دوم بوده و به‌نظر نمي‌رسد «صلح» (در معناي متعارف خود) در چنين فضايي، بازاري گرم کند.
به‌نظر شما «صلح» همچنان در شعر امروز ما موضوعيت دارد؟ اين را در نظر داشته باشيد که شايد هنر ماهيتا به اين مفهوم بپردازد اما آيا در عرصه اجرا نيز درگير اين مفهوم است؟
هر مفهوم انساني در شعر امروز موضوعيت دارد. فراموش نکنيم که ما به‌عنوان منتقد و مخاطب در پشت‌سر شاعرانيم و نه جلو آنها، پس نمي‌توانيم براي آنان نقشه راه ترسيم کنيم. ما فقط مي‌توانيم سازوکار حرکت و معناگزيني نويسنده و شاعر را با ابزارهاي نقد ادبي توضيح دهيم. پس موضوعيت داشتن يا نداشتن انتخاب شاعران و نويسندگان است و نه ما. هر وقت شاعري از صلح گفت يعني موضوعيت دارد. اما نکته‌اي که شما گفتيد درست است؛ يعني در سوال بالا هم من بايد اشاره مي‌کردم که هنر ذاتا صلح‌گزين و آشتي‌جوست منتها با درج نکاتي که در قسمت سوال‌اول گفته‌ام. ذات شعر به مسائل و فضايل انساني متعهد و مقيد است اما اين گزاره در خود‌ هزار توضيح ناگفته دارد. در رگ‌هاي شعر امروز ايران هم غالبا اين مفهوم انساني در جريان است، گرچه شعر يا داستان به‌طور مشخص بدان اشاره‌اي نکند. گاهي براي توضيح يک فضيلت بايد نقطه مقابلش را نشان داد تا ديگران بدانند که فقدان آن فضيلت، چه فجايعي به بار خواهد آورد، اما بايد درنظر داشت که به همان ميزان که نوشتن از صلح، مي‌تواند در عاطفه جمعي به يک خلأ پاسخ دهد، مطلق‌انگاري آن و عدم کوشش براي تبيين مؤلفه‌هاي آن مي‌تواند به خلق انبوهي از آثار سطحي منجر شود.

 


تعداد بازدید :  308