شماره ۳۶۷ | ۱۳۹۳ يکشنبه ۹ شهريور
صفحه را ببند
امروز به چی فکر می‌کنی
غفلت بی‌بازگشت

طاها بهبهانی  نقاش، مجسمه‌ساز

امروز به یک راز دردناک فکر می‌کنم. راز دردناک و هول انگیزی که سال‌هاست سعی کرده‌ام با تلقین و ناباوری خود را از آن دور کنم «بی‌تفاوتی جامعه نسبت به سرنوشت خود». در این سال‌ها بسیاری از دوستان فرهیخته‌ای که از دیگر کشورها به وطن می‌آمدند با تعجب از بی‌نظمی اجتماعی، بی‌قیدی و اتلاف وقت اداری، عدم توجه به قوانین رانندگی سوال می‌کردند سعی می‌کردم از این کراهت و زشتی طوری بگذرم که لطمه‌ای به چهره واقعی فرهنگ و تمدن کشورم نخورد. انگار این سال‌ها من وکیل مدافع فرهنگی بوده‌ام که می‌رفت تا ذره ذره در منجلاب نادانی‌ها، بی‌سلیقگی‌ها و بی‌اعتنایی‌ها فرو رود. وقتی درختان کهن را بریدند جنگل‌ها را آتش زدند، رودخانه‌ها را با پساب کارخانه‌ها و ضایعات آلوده کردند و هیچ عکس‌العملی ندیدند کار به جایی رسید که آبی که می‌آشامیدیم امروز دیگر قابل شرب نیست. هوایی که نفس می‌کشیدیم امروز دیگر پاک نیست و امنیتی که با آن آسوده خاطر بودیم امروز با زورگیران، دزدان، قاپ‌زن‌ها و جیب‌برها مخدوش شده است. دیگر جایی برای دفاع از این ملغمه بی در و پیکر باقی نمی‌گذارد.  
دو هفته پیش یک شب خانه نبودم خانه‌ام را غارت کردند و آنچه بیشتر از این سرقت مرا آزرد بی‌تفاوتی کسانی بود که مسئول امنیت و جان و مال مردم‌اند. درد این بی‌تفاوتی از آن سرقت بیشتر آدم را زجر می‌دهد و بر زخم‌های کهنه من از سلطنت شرخرها افزوده شد که چگونه زمین‌های منابع طبیعی را راحت دستکاری می‌کنند و یک‌شبه جنگلی را به تلی از درخت سوخته و جهنمی از ذغال تبدیل می‌کنند و چند ماه بعد خانه‌هایی زشت و بدقواره جای آن طبیعت زیبا را می‌گیرد. بناهای تاریخی هم از این بی‌اعتنایی مصون نمانده‌اند و با رفتار ستیزه‌جویانه آنها نیز در معرض تخریب‌اند. تمام شهر را شکم سراها گرفته‌اند نه مرکز فرهنگی و نه کتابخانه‌ای و نه جایی برای تجدید دیدار با تمدن کهن این مرز و بوم دیده نمی‌شود و این خود را وقتی بیشتر نشان می‌دهد که مسافری داری که آمده پایتخت تمدن چند‌هزار ساله را ببیند.
 چه دردناک که این بی‌اعتنایی به سرنوشت جوانان نیز سرایت کرده. جوانان با استعدادی که سرشار از نیرو، خلاقیت و سلیقه هستند. انگار ویروسی در گوشت و خون بسیاری خانه کرده که خانه پدری را فراموش کرده‌اند و فقط مال اندوزی می‌کنند برای فرار خود و فرزندانشان. سودای مهاجرت به صورت یک بیماری مزمن همه را فرا گرفته مهاجرت به هرجا و با هر شرایط، حتی اگر خفت و خواری به همراه داشته باشد. سرزمینی را که می‌تواند بهشتی پر از نعمت و آسایش باشد چه راحت زیر پا می‌گذارند و برای آسودگی خاطرشان از بیخ و بن منکر همه چیز آن می‌شوند.  باید باور کنیم بی‌تفاوتی هر ایرانی نسبت به این آب و خاک تاوان بزرگی دارد که باید پس بدهند و یقین بدانند که می‌دهند.  

 


تعداد بازدید :  253