آتوسا اسکویی| استیون سودربرگ کارگردان مشهور - مثل بسیاری افراد دیگر - فیلم دیدن را بهترین راه آموختن سینما دانسته و توصیه همیشگیاش به علاقهمندان سینما این است که «تا میتوانید فیلم ببینید». حالا شما فکر میکنید از میان همه فیلمبینهای حرفهای واقعاً چند کارگردان خوب بیرون میآید؟ احتمالا به تعداد انگشتان یک دست. خب پس شاید بحث اصلی در این بین «درست دیدن» باشد و نه صرفا «دیدن» یا «زیاد دیدن». این نکته در زندگی نیز به شکل دیگری قابل لمس است. آنجا که نزدیکترین افراد را ندیده میگیریم، یا توسط نزدیکانمان ندیده گرفته میشویم. همان «درک نشدن» معروف خودمان که تلخی و گزندگیاش اغلب کشنده است. درد بیدرمانی که چون چارهاش را نمیدانیم یا نمییابیم، گاهی برای جلب توجه دست به هر کار باید و نبایدی میزنیم و کار را از اولش هم خرابتر میکنیم. راستی چرا با وجود همه پیشرفتهای علمی، فرهنگی، هنری و حتی بالا رفتن سطح کیفی زندگی، اینطور دچار جهل مرکب شدهایم و عشق و محبت خالص را، سادگی و صفا و صداقت را، خلوص نیت و صمیمیت را و شاید از همه مهمتر وحدت و یگانگی را فراموش کردهایم!؟ معادله ظاهرا خیلی ساده است: اگر محبت باشد، صداقت و راستی و اتحاد نیز هست. اگر خود را از دیگران جدا ندانیم و بد کسی را نخواهیم، دیگر نفرت و کدورتی تولید نمیشود که بخواهد سلسلهوار ادامه پیدا کرده و سرانجام دامن همه را بگیرد. زندگی در مسیری درست قرار گرفته و کم کم به روالی عادی تبدیل میشود. شاید راههای بسیاری برای رسیدن به این هدف و حفظ آن در زندگی وجود داشته باشد اما شاید مهمترین ضامن تداومش احتراز از گفتن «دروغ اول» باشد. زیرا به این شکل دیگر مجبور نخواهیم شد برای حفظ اولین دروغ، به سراغ بعدیها رفته و یک عمر نگران بخت و اقبال نامراد یا حواس جمعی و باهوشی خود برای جلوگیری از فاش شدن این دروغها باشیم... واقعاً چه لزومی دارد وقتی مسیری چنین هموار پیش رویمان است، این همه سختی را به جان بخریم؟ چطور ممکن است انتخابِ انسان عاقل با وجود همه این شواهد راه بیسرانجام و دردناک باشد؟ سبباش چیست؟ خودخواهی، غرور و یا شاید هزار و یک علت دیگر. اما دلیلش هرچه باشد، محال است ندانیم هر دروغی که میگوییم لاجرم باید در انتظار شنیدن دروغی نیز باشیم. همچون تخم فاسدی که در اطراف خود میپراکنیم و باد آن را تا اقصی نقاط عالم میبرد.