| طاهره ایبد | نویسنده کودک و نوجوان |
چند وقتی است که به فاصله گرفتن از دنیای کودکان فکر میکنم و تصورم این است که اگر از این دنیا فاصله بگیرم، نمیتوانم برای کودکان بنویسم. این موضوع برای من که کارم در ارتباط با کودکان است از اهمیت بالایی برخوردار است. گاهی حتی احساس میکنم این اتفاق رخ داده و بین من و دنیای کودکی فاصله افتاده، در چنین مواقعی است که فکر میکنم باید وقت بیشتری با بچهها بگذرانم. گاهی هم درباره ترسیم دنیای واقعی برای کودکان فکر میکنم. امروز در جلسهای درباره چاپ اثری بحث میکردیم که مربوط به واقعیاتی درباره جنگ بود و دوستان حاضر در جلسه، مخالف انتشار آن اثر بودند اما من موافق بودم و دلیلی که برایش داشتم این بود که گاهی ناچاریم و ناگزیر از اینکه به واقعیتهای پیرامون خود توجه و این واقعیتها را برای بچهها تبیین کنیم. به هر حال اتفافاتی در جنگها افتاده و اگر قرار است واقعیات را برای بچهها نگوییم و آنها را کتمان کنیم، نمیتوانیم آموزش درستی به آنها بدهیم؛ بچهها باید در جایی بیاموزند که اگر در بزرگسالی به این موارد برخوردند، بدانند چگونه با موضوعات تعامل و آنها را حل کنند. تصور میکنم اگر بچهها را لای پرقو بزرگ کنیم و دنیا را فقط با خوبیهایش برای آنها ترسیم کنیم، آنها روزی با واقعیتهای جامعه مواجه میشوند که فرصتی ندارند و کاملا مستأصل خواهند شد!
یکی از دغدغههای امروزم، به دلایل مختلف اجتماعی، مسائل داخلی و جهانی این است که ارزشهای اخلاقی و انسانی درحال لگدمال شدن است. این دنیایی است که بزرگسالان ساختهاند به همین دلیل از بزرگسالان ناامید شدهام و معتقدم اگر قرار است اتفاقی بیفتد، از دنیای بچهها باید آغاز کرد. اگر قرار است اتفاقی بیفتد باید از کودکی خصلتهایی را در بچهها نهادینه کنیم. باید احترام به ارزشهای انسانی را چنان با او کار کنیم که در ذهنش رسوب کند. در چنین حالتی است که وقتی او بزرگ شود، آدم متفاوتی خواهد شد. او دیگر بهراحتی نمیتواند درباره مسائل محیطزیست و حیاتوحش بیتوجه باشد. وقتی میبینید چند نفر، با چه خشونتی پوست جوجهتیغی را زندهزنده، میکنند یا خرس و دیگر حیوانات را میکشند؛ آنها در بچگی مشکل داشتهاند و آنجاهایی که ما (جامعه و دستاندرکاران آموزش) باید کار میکردیم، درست کار نکردهایم و آموزش ندادهایم. در بچگی، خشونتی به آنها منتقل کردهایم (یا شده) که نتیجهاش را در بزرگسالی میبینیم.
یکی از این مسائل که به آن فکر میکردم، بست مسائل اخلاقی و انسانی است که جزیی از دینداری است اما ممکن است ارتباط مستقیمی با آن نداشته باشد. آدمی که ارزشهای انسانی را ارج مینهد، آدمی موحد و دیندار است و متاسفانه درحال از دست دادن آنیم.
امروز مسأله من این بود که باید چیزهایی را در داستانها به بچهها منتقل کنیم تا در عین حال که روح او را تلطیف میکنیم، بتوانیم واقعیات دنیا را هم برایش تبیین کنیم و آنقدر بچه را توانمند سازیم که آن بچه بتواند در بزرگی منشأ اثر باشد هرچند با ایجاد تغییرات کوچک. حداقلش این است، در جایی که میایستد بتواند رفتار متفاوتی انجام دهد. دغدغه امروز من، مسأله محیطزیست است؛ باید با کودک طوری رفتار کرد که خودش را دوست داشته باشد. اگر او واقعا خودش را دوست داشته باشد، این مهربانی و دوست داشتن به محیط اطرافش هم تسری مییابد و بعد از آن، میتواند دیگران، محیط اطرافش و هستی را دوست بدارد و با زمین، مهربان باشد.