شماره ۳۶۴ | ۱۳۹۳ چهارشنبه ۵ شهريور
صفحه را ببند
دست به گریبان مصائب گذشتگانیم

پوریا زرّین‌فر روان درمانگر و روانشناس بالینی

در این مقاله نگارنده بر آن است تا به این پرسش که «چرا آموزه‌های گذشتگان ما، امروز کارآیی ندارد و اگر زمانی کارآیی داشته‌اند چرا اکنون کارآیی خود را از دست داده است؟» پاسخ دهد. برای بررسی این موضوع به‌عنوان مقدمه باید به این نکته مهم اشاره کرد که ادبا، شعرا و عرفای بزرگ کشورمان که از مفاخر ادبیات جهان هستند را می‌بایست در بستر، بافت و زمینه عقلی و شناختی زمانه خودشان بررسی کرد. نگاهی هرمنوتیک و تفسیری از سخنان این اکابر و بزرگان جز در پرتو شناخت فلسفه‌ها، باورها و پنداشت‌های زمانه آنان میسر نیست و هر تطبیق و تفسیری از سخنان این بزرگان اگر تفاوت‌های شناختی، باورهای فلسفی و دانش محدود گذشته را مطمع نظر قرار ندهد، جز تفسیری به رأی و خود میان‌بینی  چیزی نخواهد   بود.  
در وهله نخست شاید بهتر است به این سوال پاسخ داده شود که آموزه‌های ادبا و علما، حکیمان و طبیبان بزرگ پیشین، آیا در زندگی گذشتگان ما کارآیی داشته است که ما توقع کارآیی در زندگی پیچیده امروزی را از آنها داریم؟ آیا گذشتگان ما توانستند پرسش‌ها و مسائلی که در زمانه خود با آنها مواجه بودند را حل کنند؟ به‌طور مثال آیا ادبای تعلیمی گذشته که داعیه شناخت و تربیت انسان و اجتماع را داشتند، پرده از پیچیدگی‌های روان انسان یا تحولات اجتماعی برداشتند؟ شیمیدان‌های گذشته که در پی یافتن کیمیا بودند تا با آن اشیاء را به طلا بدل کنند، آیا آن را یافتند؟ یا طبیبان گذشته که به دنبال اکسیر جوانی بودند تا با آن عمر بشر را طولانی‌تر سازند، آیا به آن دست یافتند؟ یا منجمان و ستاره‌شناسان باستانی که بر این باور بودند که از حرکت ستارگان می‌توان آینده و سرنوشت مردمان را پیش‌بینی و پیشگویی کرد، آیا موفق به این کار شدند؟ پاسخ به همه موارد فوق منفی است. واقعیت این است که گذشتگان ما در مسائلی که مربوط به شناخت انسان، شناخت طبیعت و موضوعات عینی‌ای که امروزه در حوزه علم قرار می‌گیرند، طی هزاران ‌سال حتی به اندازه یک ماه یا یک روز در زمان ما هم، نمی‌توانستند پیشرفت بکنند و نکردند. واقعیت دیگر آن‌که آموزه‌های ادبا، خواب‌گزاران، طبیبان، حکیمان و دیگر صاحب‌نظران گذشته هرگز نتوانست به سوالات مهم بشر پاسخ دهد. آموزه‌های گذشتگان نتوانست بیماری‌هایی که جان میلیون‌ها نفر را گرفت مداوا کند. این آموزه‌ها از افزایش طول عمر انسان ناتوان ماند. حقیقت آن است که بسیاری از قوانین حاکم بر جهان که امروز برای ما روشن و واضح است برای گذشتگان کشف نشده و لاینحل باقی مانده بود و در تحلیل نهایی اعیان و بزرگان گذشته از توصیف، تبیین، پیش‌بینی و کنترل بسیاری از قوانین و قواعد طبیعت که برای انسان امروز مکشوف است، عاجز بوده‌اند.
درواقع این علم و روشمندی علمی بود که توانست پاسخ بسیاری از سوالات ما را عرضه کند و با روشی منطقی، کارکردگرا و اثبات‌گرا به شناخت روابط و قوانین طبیعت دست یابد و جهان را بشناسد و به تغییر آن در جهت منافع خود بپردازد. اگر به اطراف خود نگاهی گذرا بیندازیم، فناوری‌ها، ابزارها و وسایلی را می‌بینیم که همه و همه جز در سایه دقتی که علم به ارمغان آورده است، میسر نمی‌شد. دقت و صحتی که بر گذشتگان ما پوشیده و پنهان مانده بود و تنها در خلال زمان و با تلاش‌های فکری فلاسفه و اندیشمندان و کوشش‌های سالیانه دانشمندان علمی پا به حریم دانسته‌های انسان گذاشت.
نکته بسیار مهمی که در این مباحث باید مدنظر قرار داشت این است که آموزه‌ها، حکمت‌ها، پندها و به‌طورکلی همه گزاره‌هایی که از گذشتگان ما به یادگار باقی مانده آیا قواعد منطقی و عقلانی در آن به کار بسته شده است یا خیر؟ چیزی که به نام علم می‌شناسیم دانش‌هایی است که از تجربه حسی برآمده و ویژگی‌هایی همچون ابطال‌پذیری، خردگرایی و تکرارپذیری را حایز است.

ویژگی‌هایی که به دلیل بعد زمانی در کلام گذشتگان ما دیده نمی‌شود. در این‌جا نگارنده بر آن است که به صورت نمونه بر ویژگی ابطال‌پذیری که یکی از ویژگی‌های نظریه‌های علمی است تأکید ورزد و آن را در کلام گذشتگان پیگیری کند. ابطال‌پذیری به این معناست که گزاره‌ها و قوانین علمی باید شرایط و وضعیتی را بیان دارند که در صورت وقوع آن شرایط و وضع آن گزاره و قانون رد یا ابطال شود. به بیان دیگر قوانین علمی باید آزمون‌پذیر باشند و بر عهده نظریه‌پرداز است که شرایط عملی که در صورت وقوع، پی به ابطال ادعای خود می‌برد را نیز بیان دارد. مثلا قانون گرانش یا جاذبه ادعا می‌کند که جاذبه با میزان جرم نسبت مستقیم و با فاصله میان دو جرم نسبت عکس دارد بر این اساس جاذبه زمین را تبیین می‌کند. به بیان ساده این قانون در مورد جاذبه زمین می‌گوید به دلیل جرم بالای زمین و فاصله کم میان اشیاء، موجودات و همه اجرام با این سیاره عظیم، این اشیاء و موجودات به سمت آن کشیده می‌شوند. این ویژگی‌ای است که همه ما بارها و بارها به تجربه آن را دریافتیم. میدانیم هر جسمی را که از فاصله‌ای از زمین رها سازیم به سمت زمین کشیده و جذب می‌شود. ابطال‌پذیری این قانون بیان می‌دارد که اگر جسمی در نزدیکی زمین پس از رها شدن به جهتی غیر از جهتی که قانون جاذبه پیشبینی می‌کند، حرکت کند این قانون ابطال می‌شود به بیان دیگر این قانون وقوع هر پدیده‌ای را غیر از جهتی که خود پیش‌بینی می‌کند ناممکن اعلام می‌دارد و این بدان معناست که در صورت وقوع آن پدیده، قانون از قانون بودن می‌افتد و باطل می‌شود. ابطال‌پذیری به این معنا نیست که روزی قوانین علمی باطل می‌شوند بلکه به این معناست که می‌توان تجربه‌ای که ناقض آن در طبیعت است را از نظر منطقی فرض کرد.
حال از آن‌جا که استاد سخن سعدی شیرازی گفته است «خانه دوستان بروب و در دشمنان مکوب»، برای روشن شدن موضوع، اندرزی از او، در گلستان، باب هشتم که در آداب صحبت بیان می‌دارد را بررسی میکنیم. او به زیبایی نگاشته است: «دو چیز محال است، خوردن بیش از رزق مقسوم و مردن پیش از وقت معلوم.» به بیان ساده سعدی می‌گوید، کسی بیش از آن‌که رزق او از سوی خداوند قسمت شده نمی‌تواند بخورد و هیچ‌کس پیش از زمانی‌که خداوند مقدر کرده است، نمی‌تواند بمیرد. این جملات ابطال‌پذیر نیستند زیرا نمی‌توان تجربه‌ای را که ناقض آن در طبیعت است را از نظر منطقی فرض کرد. توضیح آن‌که از دو حال خارج نیست یا فرد مرده یا نمرده است. اگر مرده است، سعدی استدلال می‌کند که حتما وقت مرگش فرا رسیده و اگر هنوز نمرده می‌گوید هنوز اجلش نرسیده و وقت مرگش نشده است. از نظر منطقی وقتی ما می‌توانیم این سخن را باطل اعلام کنیم که یا فردی زمان مرگش رسیده و هنوز نمرده باشد، یا زمان مرگش نرسیده ولی او مرده باشد. اما آیا سعدی به‌طور عملیاتی مقیاسی برای دانستن زمان مرگ بیان می‌دارد تا بتوان آن را برای مقایسه با زمان مرگ واقعی مورد سنجش قرار داد و عدم انحراف این دو را دلیلی برای محال بودن مردن پیش از وقت معلوم دانست؟ پاسخ منفی است. هیچ انسانی تا زمان رسیدن مرگ از وقوع آن اطلاعی ندارد و ما هنگامی به زمان مرگ فرد پی می‌بریم که او می‌میرد.  بنابراین این جمله هرگز ابطال نخواهد شد. عبارت «محال بودن خوردن بیش از رزق مقسوم» نیز ابطال‌ناپذیر است زیرا رزق قسمت شده بر انسان پوشیده است. سخنی که ابطال‌پذیر نیست، قابلیت پیش‌بینی نیز نخواهد داشت و موضوعی که از پیش‌بینی ناتوان و عاجز باشد توان کنترل و تغییر شرایط را به انسان نمی‌دهد.
نکته پراهمیت دیگر آن‌که امروزه دقیق‌ترین روش و معیاری که صحیح‌ترین گزاره‌های شناختی را فراهم می‌آورد علم است و می‌دانیم متدولوژی یا روش‌شناسی علمی در علوم انسانی (که مباحث ادبی و فلسفی گذشته با کمی تفاوت داعیه شناخت موضوعات آن را داشتند) از 4 بخش 1) تاریخچه، 2) فلسفه 3) روش تحقیق و 4) تحلیل آماری تشکیل یافته است. همان‌گونه که می‌دانیم در گذشته آگاهی ادبا، عرفا و فلاسفه که در خلأ علومی مانند روانشناسی، انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی مباحث این علوم را هم مطرح و بیان می‌کردند، از روش تحقیق و تحلیل‌های آماری به کلی بی‌بهره بودند و در حوزه فلسفی هم با شناخت‌ها و پنداشت‌های محدود گذشته، سعی در تبیین ناشناخته‌های زمانه خود می‌کردند. مع هذا دقت و صحت علم امروز را به هیچ‌وجه در سخنان گذشتگان نمی‌توانیم نظاره‌گر باشیم. مثال دیگر از فیلسوف و موسیقیدان بزرگ قرن سوم هجری، فارابی ملقب به معلم ثانی، بیان می‌شود که او از چهار نفس یاد می‌کند که عبارتند از: نفس نباتی، نفس حیوانی، نفس انسانی و نفس فلکی. با اندکی تأمل می‌توان به این موضوع پی برد که این فیلسوف سده سوم بر آن بوده است که هر آنچه که حرکت می‌کند یا این حرکت او خود به خودی و درون زاد است را دارای نفس یا جان می‌دانسته است. از این روی گیاهان، جانوران، انسان و ستارگان و سیارات که حرکت می‌کردند را دارای جان یا نفس می‌پنداشته است. اما امروزه با پژوهش‌های ژان پیاژه، روانشناس بزرگ سوئیسی، ما می‌دانیم که جاندار پنداری، نوعی خود میان‌بینی نیم دوره پیش عملیاتی از دوره عملیات عینی در تحول شناختی است که در کودکان میان 2 تا 7 سال، از مولفه‌های تحول بهنجار است. جاندار پنداری عبارت است از این باور که هر شیئی که به خودی خود حرکت می‌کند را کودک جاندار می‌پندارد. در وهله‌های نخستین استقرار دوره عملیات عینی، کودکان هر چیزی که حرکت دارد را موجودی زنده می‌انگارد اما در وهله بعد کودک به این نتیجه می‌رسد که به‌طور مثال عروسکی که مادر آن را حرکت می‌دهد یا موشک کاغذی که توسط پدر پرتاب می‌شود به خودی خود حرکت و به تبع آن جان ندارد و کودک موجوداتی را جاندار تصور می‌کند که این تحرک از درون خود شئ یا فرد باشد. بنابراین کودک انسانی در خلال تحول شناختی در حدود 4تا 5 سالگی ماه و خورشید را که حرکت می‌کنند و انسانی آن را به حرکت در نیاورده است را جاندار و به بیان گذشتگان دارای نفس می‌پندارد. حال چگونه انسان امروزی می‌تواند پژوهش‌های علمی را که پرده از این خود میان‌بینی برداشته است را نادیده انگاریده و به این موضوع بسنده کند که بزرگی چون فارابی در بیش از ‌هزار‌ سال پیش سخنی چنین گفته است لذا می‌بایست آن را امروز نیز صحیح انگاشت. ناگفته پیداست این سخن در زمان فارابی نه سخنی کودکانه و نه سطحی که بسیار عمیق و دقیق بوده لیکن در زمان ما و با دانش امروز موضوعی ساده و شناخته شده است. از این‌گونه مثال‌ها در حوزه‌های فلسفی، علمی و ادبی گذشتگان ما بی‌شمار است.  موضوع پر اهمیت و خلأ اساسی اینجاست که از آن‌جا که طی هزاره اخیر در کشور ما، انقلابات عمیق فکری و علمی روی نداده، ما همچنان دست بر دامن گذشتگان خود داریم تا ما را از کوزه‌ای سیراب کنند که در آن برای خودشان نیز آبی نبوده است. ما در حیرتیم که چگونه حافظ، عطار، مولانا و دیگر شعرا و عرفای نامدار ما سده‌ها از زمان خود جلوتر و برتر بوده‌اند و خواننده امروزی نیز زبان حال خود را در میان اشعار آنان درمی‌یابد، اما شاید بتوان این موضوع که چرا ما پس از قرن‌ها هنوز با همان مصائب و مشکلات فکری و شناختی دست به گریبان هستیم را از نداشتن تجربه انقلابات فکری، فلسفی و علمی در کشورمان دانست.
در این‌جا زمان آن است تا به این پرسش که «آموزه‌های ادبی، فلسفی یا دانش سنتی تا چه حد می‌تواند پاسخگوی سوالات در زمینه مسائل فلسفی، طبیعت شناسانه یا حتی زندگی روزمره ما در عصر حاضر و دنیای مدرن امروزی باشد؟» پاسخ داده شود.  نگارنده بر این باور است که هیچ عقل سلیمی، حکم بر تبعیت از آموزهای نادقیق و بعضا ناصحیح گذشتگان نمی‌دهد و آموزه‌های علمی به مراتب دقیق‌تر، عمیق‌تر و صحیح‌تر از باورها و پند و اندرزهای گذشتگان خواهد بود. به‌طور مثال گذشتگان مرکز پردازش و تحلیل مسائل عقلی و شناختی را جگر می‌دانستند و پس از آن برخی قلب را فرمانده بدن دانسته‌اند و بعدها برخی مغز را رهبر بدن خوانده‌اند. اما نکته مهم آن است که همان دانشمندانی که مغز را فرمانده و رهبر بدن می‌دانستند نیز از مکانیزم فعالیت آن و چگونگی این رهبری کاملا بی‌خبر و بی‌اطلاع بودند. لذا نگارنده بسیار بعید می‌داند در زمانه ما هنگامی که کسی نارسایی‌های شناختی یا رفتاری داشته باشد به اختلالات جگر یا قلب مشکوک شود و به احتمال قریب به یقین بی‌درنگ مشکل خود را در حوزه روانشناسی، روانپزشکی و مغز و اعصاب پی‌جویی می‌کند. در خاتمه و به‌عنوان جمع بندی سخن، می‌توان این‌گونه اشاره کرد که انسان سالم فردی است که از دانش و آگاهی امروز در مورد حل‌وفصل مشکلات خود استفاده کند و نه آموزه‌های گذشتگان اما بیان این نکات نباید به این معنا تلقی شود که همه گزاره‌ها و آموزه‌های گذشتگان نادرست بوده است اما می‌توان نتیجه گرفت که بی‌گمان همه آموزه‌های ایشان صحیح و دقیق نیست. از متون و آثار گذشتگان می‌توان به‌عنوان تاریخچه تحول بشری یاد کرد و چگونگی تلاش‌های این بزرگان را در طول تاریخ مورد شناسایی و تحسین قرار داد اما اگر کسی بخواهد با تکیه بر دانش و دانایی گذشتگان زندگی خود را به پیش برد، بدون‌شک زمینه اضطراب، افسردگی و دیگر اختلالات روانی را در خود مهیا می‌سازد. انسان سالم کسی است که با شناخت تاریخچه و با داشتن فلسفه از علم امروز بهره می‌برد و برای ساختن آینده، درحال زندگی می‌کند.


تعداد بازدید :  368