شماره ۳۶۴ | ۱۳۹۳ چهارشنبه ۵ شهريور
صفحه را ببند
واکاوی فیلم «امروز» در گفت‌و گو با رضا میرکریمی
خواستم بگویم مسئولیت داشته باشیم

|  دنيا عيوضي   |   روزنامه‌نگار   |

«امروز» نام هفتمين و آخرين اثر رضا میرکریمی است كه اتفاقات ساده و معمولي جامعه را دستمايه ساخت فيلم‌هايش قرار مي‌دهد، کارگردان «به همین سادگی» اين‌بار سراغ یک حكايت جمع‌وجور و برخلاف «یه حبه قند» خلوت رفته است، حكايتي كه شايد در كنار گوش‌مان رخ دهد اما ما آن را گاهي نمي‌بينيم يا نمي‌خواهيم ببينيم. «امروز» حكايت راننده‌تاکسی درونگرایی به نام «يونس» است كه فارغ از شلوغي‌هاي شهر، عنصر سكوت را براي خود برگزيده است، عنصري كه او را از همه شخصيت‌هاي همانند خودش در سينماي پيش از اين متمايز كرده است. ميرکريمي در گفت‌وگو با «شهروند» از يونس در «امروز» مي‌گويد.
کاری که «یونس» این قصه برای یک شهروند همنوعش انجام می‌دهد در جامعه چندان قابل تعریف نیست، شما با خلق این شخصیت در فيلم امروز به دنبال معنا بخشيدن به کدام صفت انسانی در جامعه بودید؟
 می‌توانم به برخی از خصلت‌های بنیادین اخلاقی مثل گذشت، بردباری و خوش‌گمانی اشاره کنم. ولی بحث اصلی فیلم در تضاد بین رفتار اخلاقی با محدوده مسئولیت‌های فردی و اجتماعی شکل می‌گیرد. گاهی‌اوقات ارتقای حس مسئولیت‌پذیری در تعارض با محدوده وظایف به ظاهر قانونی افراد قرار می‌گیرد و به‌عهده گرفتن مسئولیت‌های اجتماعی بیش از آن چیزی که قانون برای فرد مشخص کرده، یعنی پذیرفتن مسئولیت دیگران و مسئولیتی که شهر، سازمان و سیستم شهری برایش تعریف می‌کند، حق عمل دارد. وقتی کسی مسئولیت دیگری را می‌پذیرد درواقع آن شخص را نسبت به وظایف خود تنبل می‌کند و او را لاابالی می‌سازد. با این تعریف، «یونس» نباید بپذیرد که شوهر آن زن است چون عملا یک گناهکار را تبرئه می‌کند و این تعریف در جهان مسئولیت‌محور، منطقی است. در برابر شخصیت یونس تعریف «وجدان» و «انسانیت» پیش کشیده می‌شود، تعاریفی مثل «آبرو» معنی می‌دهد که اصلا قابل محاسبه نیست. اینجاست که وجدان فرد اجتهاد می‌کند و باعث می‌شود یونس به خاطر آبروی این شخص نقش دیگری را بازی کند و مسئولیت بزرگتری از مسئولیتی که اجتماع برعهده او گذاشته را عهده‌دار شود. جامعه برای راننده‌تاکسی مسئولیت مشخصی تعیین می‌کند که اگر یک بیمار را به بیمارستان رساند، می‌تواند بعد از تحویل بیمار از بیمارستان خارج شود و کسی هم از او نپرسد که آیا این مجروح را خودت کتک زدی یا در خیابان با آن تصادف کردی؟ بنابراین تعریف مسئولیت یونس، رساندن «صدیقه» تا بیمارستان بوده و از این بخش قصه به بعد فراتر از تکلیف معین اجتماعی‌اش عمل می‌کند و کار بزرگتری را انجام می‌دهد. فیلم «امروز» به دنبال زنده‌کردن وجدان‌عمومی جامعه برای پذیرفتن مسئولیت‌های بزرگتر در گمنامی است. گمنامی مبحث بسیار مهمی است و به انسان‌ها یاد می‌دهد، فقط در لحظاتی که در دوربین‌های شهری و چهارراه‌ها دیده می‌شوند تخلف نکنند بلکه حتی اگر برق قطع شد و دوربین‌ها از کار افتاد باز هم قانون را رعایت کنند.
پیش از این گفته بودید که شخصيت‌های فیلم «امروز» را از دل جامعه برگزیدید، با چه معیاری دنبال این شخصیت‌ها رفتید؟ آیا این خصوصیات آن‌قدر  برایتان جذاب بود که تصمیم گرفتید در قاب سينما آنها را به تصویر بکشید؟
وقتی قرار است حرفی را در فیلمی مطرح کرد، شخصیت‌ها را باید طوری انتخاب کرد که علامت‌های آشکاري برای آن حرف داشته باشند. مثلا وقتی می‌خواهم در فیلمم درباره قضاوت حرف بزنم، بدترین و سخت‌ترین نوع قضاوت شاید موقعیت سوءتفاهم برانگیز یک زن باردار باشد که همراهی ندارد و دایم سعی دارد از خود درباره خطرات موجود دفاع کند. او آدم آبروداری است و این نوع دفاع آدم را بيشتر به شک می‌اندازد. این یک مورد حاد در قضاوت است، نیرویی در ناخودآگاه افراد شکل می‌گیرد، این‌جا دیگر همان جايي است كه مي‌شود قضاوت کرد! وقتی فیلم چنین مورد حادی را می‌گذارد و بعد قضاوت در این مورد را هم جایز نمی‌داند، یعنی در این مورد نمی‌توان قضاوت کرد، چه برسد به موارد بسیار بی‌اهمیت‌تر. البته وقتی سراغ این شخصیت رفتیم، تحقیق کردیم و به بیمارستان‌ها سرزدیم، مواردی مشابه و به مراتب تلخ‌تر دیدیم که وجود دارد. این موارد و آمارها برای جامعه ما خوب نبود، همچنان که آمار طلاق و زندانیان ما تأسف‌آور است. ما سعی کردیم تلخی این قصه را تا جایی که ممکن است بگیریم و تا آن‌جا که ممکن است کمرنگش کردیم.  
چرا سعی کردید تلخی ماجرا را تعدیل کنید؟
چون خود این معضل اجتماعی بحث اصلی ما نبود، بلکه این قصه‌ای بود برای بیان بحث اخلاقی.  
مشاغل زيادي در جامعه است كه با مردم سر و كار دارد، انتخاب شغل راننده‌تاکسی بر چه اساسي بود؟
این شغل‌ها متفاوت هستند. به غیر از شغلی مانند راننده‌تاکسی و راننده‌اتوبوس بقیه شغل‌هایی که با ارباب رجوع سروکار دارند مثل خیاط و نجار ساکن هستند، يعني نشسته‌اند و مردم به آنها مراجعه می‌کنند. مراجعه‌کننده‌ها هم تقریبا ثابت هستند و متغیر چندان زیادی وجود ندارد. اما من و شادمهر راستین می‌خواستیم یک سفر اتفاق بیفتد. این تم سفر در همه فیلم‌های من بوده است. در عین حال که کاراکتر فیلم من انگار دفتر کار آکواریومي و شیشه‌ای‌اش را به وسط شهر آورده است. درواقع خودرو، دفتر کارش است، دفتر کاری که از داخلش می‌توان بیرون را دید و مراجعه‌کننده‌هایش مردم شهر هستند که تقریبا هیچ‌کدام تکراری نیستند مثل خود ما؛ ما وقتی در شهر قدم می‌زنیم، آدم‌ها با ما غریبه‌اند، ما از کنار هم رد می‌شویم و تماس‌هایمان با هم کوتاه است، مثلا برای فردی سیگاری‌ ممکن است پیش‌ آید که به کسی بگوید، آقا آتش داری؟ یا کسی دیگر بپرسد فلان خیابان کجاست؟ اینها تماس‌های کوتاهی است که ما با هم داریم و در این تماس کوتاه همدیگر را می‌بینیم و بلافاصله از یک برخورد در ذهن‌مان یک قصه می‌سازیم. از چهره، لباس، نگاه، لحن حرف‌زدن، غم و شادی که در چهره کسی است یا حتی خریدی که در دستش است قصه‌اي مي‌توان در ذهن ساخت که این آدم از چه طبقه اجتماعی است و از چه‌چیزی خوشحال یا ناراحت است. گاهی‌وقت‌ها هم قصه‌ای نمی‌سازیم و از کنار هم به سادگی عبور می‌کنیم. تعداد آدم‌هایی که در شهر از کنار هم بی‌اعتنا عبور می‌کنند، درحال افزایش است. من خودم کسی هستم که به خاطر شغلم دایم با چهره آدم‌ها در ذهنم قصه می‌سازم، وقتی با خودروام در خیابان در حال حرکت هستم و زن خسته‌ای را می‌بینم که کیسه‌های نایلونی خرید در دست دارد و به یک سمتی می‌رود، سریع در ذهنم می‌گویم این احتمالا مهمان دارد یا بچه‌هایش از شهرستان به دیدنش آمده‌اند و احتمالا این رنجی که الان می‌برد، برایش لذتبخش است. از یک جایی انگار گوش‌شنوایی برای شنیدن قصه‌های همدیگر نداریم، تعداد آدم‌هایی که می‌خواهند حرف بزنند و قصه خودشان را تعریف کنند زیاد است اما معلوم نیست برای چه کسی باید تعریف کنند، چون کسی نیست که گوش کند. رسالت «امروز» دعوت به گوش‌کردن است. یک راننده‌تاکسی که اتاق کارش را در شهر آورده، گوش شنوای متحرکی است، در شهر می‌چرخد و اجازه می‌دهد مردم اطرافش درد دل کنند.
به همین دلیل برای کاراکتر اصلی فیلم تم سکوت را انتخاب کردید؟
تم سکوت در اعتراض به حرافی زیاد جامعه ما است، در جایی که خیلی شلوغ است و صدا به صدا نمی‌رسد، بهترین کار سکوت است. وقتی گوش شنوایی نیست برای چه کسی باید حرف زد.  برای این‌که حرف دیگری را گوش داد، یک از خود گذشتگی باید داشت و آن این است که خودت کمتر حرف بزنی. یکی باید سکوت کند تا دیگری حرف بزند. برای این‌که دیگری بخواهد درددل کند تو باید درددل‌هایت را برای خودت نگهداری، یکی باید فداکاری کند و سنگ‌صبور شود. این فداکاری از یک جایی باید آغاز شود، اجازه بدهیم آنهایی که رنج بیشتری می‌کشند، حرف بزنند. این روزها با هرکسی حرف می‌زنی، از آدم بی‌نیاز و غنی گرفته تا طبقات پایین‌تر همه گله می‌کنند. همه ما در تلاش و تقلا هستیم برای رسیدن به مقصدی که در آن زندگی آرامی را تجربه کنیم ولی آنچه که در بهترین حالت به‌دست می‌آوریم، آسایش است و لزوما آرامش نیست. آسایش برای فرداست و تمامی ندارد اما آرامش را می‌توانی همین امروز با اختیار خودت انتخاب کنی و داشته باشی، «امروز» همان‌طور که از اسمش پیداست، دعوت می‌کند که همین حالا به این آرامش برسیم یا کمک کنیم که دیگری به این آرامش برسد.  
دیدن اتفاقات ساده‌اي كه هر روز در جامعه با آن مواجهيم برای مردم عادی شده است، چه دلیل جذابی می‌توان داشت که با به تصویر کشیدن آدم‌هايي که شايد هر روز در جامعه از كنار آنها مي‌گذريم، مخاطب را به سینما بکشانیم؟
اتفاقا من برعکس شما فکر می‌کنم، مهم‌ترین چیزی که باعث بی‌هدف‌شدن در زندگی می‌شود، عادی‌شدن است، برای این‌که از این عادت و روزمر‌گی نجات پیدا کنیم، گاهی راه‌های طولانی می‌رویم. مثل تعطیلاتی که گاهي در کشور رخ می‌دهد و می‌بینیم که تمام جاده‌ها بسته می‌شود و مردم حاضر می‌شوند ساعت‌های طولانی را با سختی از شهری به شهر دیگر بروند. گاهی برای فرار از روزمرگی این سفرها را انتخاب می‌کنیم، درحالی‌که فایده ندارد و آن هم خودش تبدیل به روزمرگی می‌شود. آن چیزی که می‌تواند ما را از شرایط برهاند، تغییر همه‌چیز نیست، تغییر نگاه‌مان است. در دل همین اتفاقات به ظاهر تکراری باید موضوع جدیدی پیدا کنیم. برای این‌که بپذیریم همه‌ اتفاقات تکراری نیست، باید دم و لحظه را غنیمت شمریم. دم و لحظه یعنی امروز.  
 قصه فيلم‌هاي قبلي‌تان نیز با همين تفكر انتخاب شدند...  
بله، من در «به همین سادگی» و «یک حبه قند» نیز همین کار را کردم. از دل اتفاقات بسیار عادی، روزمره و از دل جزییاتی کاملا تکراری و آشنا برای مخاطب سعی کردم معانی دیگری به تصویر بکشم. همین سه موضوع، با همان قصه‌های ساده که هرکس حداقل یک‌بار در زندگی‌اش تجربه کرده است و چیز جدید و خارق‌العاده‌ای در آن اتفاق نمی‌افتد، موجب شد با آدم‌هایی که به‌ظاهر در زندگی روزمره‌شان دچار عادت شده‌اند، ارتباط برقرار و  خرق عادت کند و فضای آنها را بشکند.  
با شناختی که ما در جامعه و محیط پیرامونمان داریم، آدمی با مختصات یونس در جامعه کم است، فکر می‌کنید جهت‌دادن به فیلمی کاراکترمحور و شخصیتی که در جامعه کمتر دیده می‌شود، چقدر درک موضوع از سمت مخاطب را مشکل می‌کند؟
من معتقد نیستم که این دست آدم‌ها کم هستند، به نظر من کم دیده می‌شوند و این دو گذاره جدا است.  
براساس توضیح شما باید بپذیریم که یونس از دل همین جامعه و مردم آمده است، اما افراد جامعه آن را ندیده‌اند...  
بله، یونس از جامعه ما می‌آید و من آن را از دل همین جامعه برداشتم. در میان شخصیت‌های فیلم چه‌کسی او را دید؟ چه‌کسی در بیمارستان فهمید که او چه‌کار کرده است؟ هیچ‌کس. فرض کنیم این قصه واقعی است و این آدم‌ها وجود دارند و ما این امکان را داشته باشیم که فردای روز واقعه به همان بیمارستان برویم و درمورد راننده‌تاکسی که شب قبل حضور داشته سوال کنیم.  اهالی بیمارستان درمورد او چه خواهند گفت. این درحالی است که آنها با این‌که حتی او را دیده‌ و از کنارش رد شده‌اند، در بیمارستان او را کتک زده‌ و به او فحش داده‌اند، باز می‌گویند نه چنین آدمی وجود ندارد. این یعنی که این آدم‌ها دیده نمی‌شوند، رسالت این فیلم دعوت به گمنامی است. این‌که ما او را ندیده‌ایم دلیل بر این نمی‌شود که او نیست. او وجود دارد و چون گمنامی را انتخاب کرده است کمتر دیده می‌شود و به چشم می‌آید.
مخاطب بعد از پایان فیلم در ذهن خود چيزهاي زيادي را تداعی می‌کند، شايد يكي از آنها اين باشد كه به لحاظ قانوني، يونس نمي‌تواند چنين كاري كند، این را چگونه تحلیل می‌کنید؟
ما این را با ذهن محاسبه‌گر خودمان می‌اندیشیم و به قصه اضافه می‌کنیم. یعنی به‌عنوان یک مخاطب محاسبه‌گری که به بحث وجدان و مسئولیت فکر می‌کنیم معتقدیم مسئولیت کار هرکس برعهده خودش است و قانون به مسئولیت خودش عمل خواهد کرد، در نتیجه مثل یک دومینو گردن این آدم را خواهد گرفت.  درحالی‌که یونس در آن شرایط به این موضوع فکر نمی‌کند. شاید لازم است کمی مثل یونس فکر کنیم، رها باشیم تا به تفکر او نزدیک شویم و آن‌وقت قضاوت کنیم که کارش درست یا غلط است. یونس آدم متوکلی است.  
 پیش از این در سینما کاراکترهایی نزدیک به جنس شخصیت یونس که مظلومانه سکوت می‌کنند را دیدیم، اما شخصیتی همانند یونس را برای اولین‌بار می‌بینیم و خالق این شخصیت در سینما شما هستید؟
ما قبلا در سینما قهرمان اخلاقگرا داشتیم، ولی شاید شخصیتی که اینچنین در گمنامی سکوت کند و البته کنش‌مند باشد را نداشتیم.  قهرمان ما مظلوم نیست، پیشتر کاراکترهایی را دیدیم که قهرمان ما خودخواسته و خودآگاه سکوت می‌کند، از خودش دفاع نمی‌کند، درنتیجه اگر کتک هم بخورد، ناراحت نیست. این یک سکوت توأم با استغنا و بی‌نیازی است، سکوتی توأم با کنشگری و کاملا موضع‌گیرانه است.  
با به تصویر کشیدن بیمارستان، چه نمادی را می‌خواستید تصویر کنید؟
فضای درحال‌گذر و کمی شلوغ که متاسفانه یک عصبیت پنهان در آن است. در رفتار و کلام تمام آنهایی که به نظر می‌رسد انسان‌دوستانه از صدیقه حمایت و علیه یونس رفتار می‌کنند، عصبیت و خشونتی وجود دارد، به‌رغم این‌که متهم اصلی که صدیقه را به این روز انداخته و غایب است را نمی‌شناسند، فکر می‌کند که همه به نوعی متهم هستند و همه این قابلیت را دارند که روزی این بلا آنها سرکسی بیاورند. نقدی به این است که قبل از این‌که درباره دیگران قضاوت کنید، کمی در رفتار خودتان دقیق شوید. شاید شما هم زمانی دچار این اشتباه بشوید.
«امروز» در جشن منتقدان هم مانند جشنواره فیلم‌فجر نادیده گرفته شد، چه تحلیلی در این‌باره دارید؟
به نظر من، این موضوعی است که کارشناسانی باید آن را تحلیل کنند. قبل از هر حرفی باید دانست که هرکسی حق دارد فیلمی را دوست داشته باشد یا دوست نداشته باشد. این عدم همراهی منتقدان نباید فیلمساز را ناراحت کند. طبیعتا هر فیلمسازی دوست دارد مخاطبان بیشتری فیلمش را دوست داشته باشند، اما اگر اینچنین نشد هم باید پذیرفت که این حق مخاطب است. اما باید این تعارض را حل کنیم که چرا منتقدان داخلی فیلم را دوست ندارند درحالی‌که مردم فیلم را دوست دارند.  
نظر منتقدان را در اقبال مردم از فیلم موثر می‌دانید؟
 بله بدون‌شک نظر منتقدان در فروش یک فیلم اثر دارد. قطعا اگر فیلم من در جشنواره‌فجر شرکت نمی‌کرد و حتی در جشن‌منتقدان هم عرضه نشده بود، فروش بیشتری می‌داشت. من این را در دفاع از اهمیت نظر منتقدان می‌گویم. در غیر این صورت باید بپذیریم که جشنواره‌فجر، جشنواره بی‌خاصیتی است و منتقدان هم برای خودشان نظر می‌دهند. اگر بپذیریم که منتقدان بر تعیین سلیقه بخش وسیعی از مردم اثر دارند، مردم هم به آنها اعتماد دارند و نظر آنها را می‌پذیرند، باید بپذیریم که «امروز» تا الان نصف فروشی که باید می‌داشته را کرده است.  
از نظر شما حواشی فیلم‌ها در سال گذشته مانع انتخاب‌های شایسته جشنواره فیلم‌فجر شد؟
 بحث من امسال و سال‌های اخیر نیست. من مدت‌هاست که فریاد می‌زنم، جشنواره‌فجر از حالت تخصصی و حرفه‌ای خود خارج شده است. کمیت‌گرایی که در جشنواره‌فجر است، مانع انتخاب‌های کارشناسی شده و هوشمندانه است، جنجالی که در جشنواره است خیلی اجازه نمی‌دهد فیلم‌های جدید و تجربه‌های جدید در سینما دیده شوند. این اتفاق جدیدی برای من نیست در «به همین سادگی» و «یک حبه قند» هم این‌طور شد. یعنی ما در جشنواره‌های داخلی چندان با اقبال مواجه نشدیم، اما بعد از آن در اکران عمومی دیده شدیم.
شما در «امروز» با تیم نسبتا جوانی همکاری کردید. این همکاری چطور بود؟
من با تیمی جوان اما توانا که خیلی‌چیزها از آنها یاد گرفتم، در این فیلم همکاری کردم. محسن قرایی، دستیار و برنامه‌ریز من بود و خودش کارگردان سینما است ولی در این کار به من کمک کرد، شادمهر راستین که در نوشتن فیلمنامه، نقش‌کلیدی داشت و بدون او این کار انجام نمی‌شد. هومن بهمنش که حرفه‌ای است و ایده‌های زیادی در فیلم آورد. امین هنرمند، استعداد جدیدی در موسیقی فیلم است و بعدها بیشتر از او خواهیم شنید. مجید کریمی، مدیر تولید و مرجان گلزار، طراح صحنه‌ام بود که کارشان بسیارخوب بود. نفیسه ذاکری منشی صحنه، سعید بجنوردی صدابردار فيلم، محمود دهقانی چهره‌پرداز فيلم، علیرضا علویان و کار فوق‌العاده‌اش در صداگذاری که متاسفانه فهمیده نشد و همه دیگرانی که در گروه‌های مختلف به ساخته‌شدن فیلم کمک کردند. 


تعداد بازدید :  158