شماره ۳۶۳ | ۱۳۹۳ سه شنبه ۴ شهريور
صفحه را ببند
‌از بچه‌ها «انسان‌دوستی» را بیاموزیم

طاهره ایبد نویسنده کودک و نوجوان

دنیای کودکان دنیای دوست‌داشتنی است. دنیایی سراسر احساس و پر است از موضوعاتی که روابط انسانی را به خوبی نمایان می‌کند. ذهنم را که مرور می‌کنم، می‌بینم چقدر کار خوبی کردم که به دنیای کودکان پا گذاشتم. من کارم را حدود 25‌سال پیش در زمینه بزرگسالان شروع کردم، اما به این دلیل که در کانون پرورش فکری کودکان بودم، دایم با کودکان سر و کار داشتم.   آن زمان من برای بزرگسالان می‌نوشتم اما دنیای بزرگسالان به اندازه کافی موارد منفی داشت. پر بود از خدعه و نیرنگ. پر بود و هست از ریا و موضوعاتی که روابط انسانی را به محاق می‌برد و هر بار که می‌خواستم درباره این دنیا بنویسم باید آن را تجربه می‌کردم؛ تجربه‌ای که بارها و بارها اتفاق می‌افتاد و البته خوشایند نبود. اما با دنیای کودکان که آشنا شدم سراسر پر بود از احساس‌های پاک انسانی حتی آن‌جا که کودکان بدجنسی می‌کنند، جنس بدجنسی‌هایشان با بزرگسالان متفاوت است و کمتر آسیب می‌زند. از همین رو بود که از دنیای بزرگسالان فاصله گرفتم و به دنیای کودکان و نوشتن برای آنها کوچ کردم. جالب است هر چه کودکان از نظر سنی پایین‌تر باشند، دنیای پراحساس‌تر و انسان‌دوستانه‌تری دارند.  
طی این سال‌ها که برای کودکان و با کودکان کار کرده‌ام از این موارد زیاد دیده‌ام یک نمونه که در خاطرم هست مربوط به فرزند یکی از دوستانم است. روزی به خانه آنها رفتم و در آن‌جا دوست فرزند خانواده‌ام آن‌جا بود. پرسیدم کیست او را تا به حال ندیده‌ام.   پاسخ شنیدم این دختر داستان مفصل و البته آموزنده‌ای دارد.   دخترک فرزند خانواده‌ای بود که چند وقت پیش‌تر از آن روز، پدرش به دلیل خلافی که انجام داد، بازداشت شد و به زندان انتقال یافت. دوستم تعریف می‌کرد: از زمانی که پدر خانواده دستگیر شد روابط همسایه‌ها با خانواده او دچار چالش شد و همگی سعی می‌کردند ارتباط کمتری با آنها داشته باشند.   همسایه‌ها فرزندان خود را هم از ارتباط با فرزند او بازمی‌داشتند و به آنها تذکر داده بودند که با دختر آن مرد روابط خود را قطع کنند. می‌گفت: بعد از چند روز دیدم دخترم با دختر آن مرد در راه مدرسه همراه است. او را دیدم که با او دوستی‌ای ایجاد کرده و روابطی به هم زده است. ابتدای امر بسیار ناراحت شدم و می‌خواستم کاری کنم که ارتباط آنها قطع شود به همین دلیل با دخترم حرف زدم و نصیحت کردم که این رابطه را قطع کند اما به نتیجه‌ای نرسیدیم و او هم اصرار به این رابطه داشت و هم پیشنهاد داد او را به خانه دعوت کند. من هم به این دلیل که ترسیدم دور از چشم من با او ارتباط بیشتری داشته باشد، قبول کردم به خانه بیاید. جالب بود روزی که دختر آن مرد به خانه ما آمد دیدم دخترم به او ریاضی درس می‌دهد و از آن روز به بعد هر از چند وقت او را به خانه می‌آورد و در درس ریاضی به او کمک می‌کرد.  
دوستم وقتی این موضوع را تعریف می‌کرد، کاملا تحت‌تأثیر قرار گرفته بود و نشان می‌‌داد که از دختربچه‌اش و از رفتار انسان‌دوستانه او درس گرفته است. به همین دلیل من هم معتقدم در این موارد ما هم باید از بچه‌ها درس بگیریم زیرا در موضوعات روابط انسانی بچه‌ها، گرفتار دو دوتا چهارتا نیستند.    

 

 

 


تعداد بازدید :  65