دیوید جکسون کوک|یلدا جهاندار| اوایل امسال در یک دانشگاه کلاسی درباره مطالعات صلح داشتم. در کلاسی با دانشجویان سال آخری که دکترها، فعالان اجتماعی، معلمها، سازماندهندگان اجتماعی و رهبران آینده میشدند. برای شروع این ترم درسی، یک سوال ساده دو کلمهای را روی تخته نوشتم: «صلح چیست؟» با این سوال کوچک سکوتی طولانی برقرار شد. هیچکس چیزی نگفت. آنها پاسخی نداشتند و من بعدها دلیل آن را فهمیدم: این اولینبار در زندگیشان بود که یک معلم از آنها میخواست صلح را تعریف کنند.
هر سال میلیونها نفر از دبیرستانها و دانشگاهها فارغالتحصیل میشوند، مدارک آنها سالهایی را که به مطالعه علوم، ریاضیات، ادبیات و نوشتن گذراندهاند تأیید میکند. اینها موضوعاتی است که ما در جامعه برایشان ارزش قایلیم، بنابر این پافشاری میکنیم که جوانان آنها را یاد بگیرند و دانش را در جهان گسترش دهند. با این حال این دانشآموزان بدون اینکه یک بار درباره حل منازعات چیزی مطالعه کرده باشند، فارغالتحصیل میشوند. آنها در کل دوران تحصیلات دانشگاهیشان هرگز برای گذراندن واحدهای ایجاد صلح، ساختن اجتماع یا بخشیدن دشمن احساس نیاز نمیکنند. اصول خشونت و ضدخشونت برایشان تحلیل نمیشود و مسکوت میماند. ما از آموزش اساسیترین و ضروریترین درسها به دانشآموزانمان غفلت میکنیم: اینکه چگونه در دنیای اطرافشان صلح را ایجاد کنند و با فراموش کردن این کار به نوعی خشونت را ترویج میدهیم. همانطور که دوست و همکار من کالمن مک کارتی بهعنوان آموزگار صلح میگوید: ما به فرزندانمان صلح را یاد نمیدهیم، دیگری به آنها خشونت را یاد میدهد. پس هر روز در کلاسهایی که تدریس میکنم، روی تقابل با خشونت، تلنگرزدن به وجدان و آزادسازی افکار کار میکنم. من صلح
تدریس میکنم.
از میان بردن خشونت
اساسیترین پایه برای تدریس صلح یاد دادن این است که خشونت نباید اتفاق بیفتد. مدتهای طولانی در غرب، طوری عمل میکردیم که انگار خشونت اجتنابناپذیر است و بخشی طبیعی از موقعیت بشر است که گویی مانند پوست به ما چسبیده است. صلح بهعنوان راهچاره از ذهنمان پاک شده است. در بهترین حالت بهعنوان راهی انفعالی و در بدترین حالت بهعنوان یک فانتزی شناخته میشود.
پاسخ خشونت با خشونت تنها راهحل عملی به نظر میرسد که نتیجه آن هم خشونت بزرگتری است. اما این شرایط درحال بهبود است. صدها کالج و دانشگاه در سراسر جهان در مطالعات صلح مدرک میدهند و ایده مرکزی همه آنها این است که صلح و عدالت یک رویای اتوپیایی نیست بلکه راهی عملی و واقعی است که مردم بتوانند با آن در کنار هم زندگی کنند و بر دنیای اطرافشان اثر بگذارند. در یک دورنمای گسترده این تلاشهای آکادمیک در مسیر ساختن صلح بخشی از بیداری عظیمی است که در پاسخ به مشکلات این عصر به وجود آمده است. مشکلاتی که زیادند.
برای یک دانشجوی صلح لیست مشکلاتی چون موادمخدر، سوءتغذیه کودکان، فقر، بيسوادی و تجاوز به کودکان تعجب برانگیز نیست. خشونت چون ویروس درحال انتشار است و از یک قانون طبیعی تبعیت میکند که میگوید خشونت به اضافه خشونت مساوی خشونت بیشتر است. خشونت هرگز به صلح منجر نمیشود و هرچه ما بیشتر خشونت را پاسخ دهیم، خشونت بیشتری خلق میکنیم. پس آموزش صلح به معنای برچیدن لیست بلندبالای مشکلاتی است که از خشونت منتج میشوند.
آموزش صلح، آموزش گاندی است
در کلاس تاریخ از دانشآموزان راهنمایی پرسیدم: آیا صلح میتوانست هیتلر و نازی را متوقف کند؟ دانشآموزان یک اروپای خیالی میسازند که ماموریت آن توسعه استراتژی صلح برای متوقف کردن نازی متجاوز است. کلاس من صلح را در تمام داستانهای خشونتآمیز نشان میدهد. دانشآموزان یک نمایش طولانی را درباره مردمی با وجدان که در مقابل خشونت ایستادند اجرا میکنند. از دانشآموزان دبیرستان در کلاس مطالعات دموکراسی میپرسم: «کدام قویتر است،عشق یا نفرت؟» تازه زندگینامه گاندی را تمام کردهایم و درباره ایدههایش صحبت کردهایم. گاندی، توماس ادیسون صلح است. او فهم ما از فشار جهانی را بیشتر از هر کس دیگری روشن کرد و مطالعه و آموزش صلح، مطالعه و آموزش گاندی است. گاندی در نافرمانی مدنی ماهر بود اما در گسترش راهحلهای عملی حتی از آن هم بهتر عمل کرد. گاندی مقابل بيعدالتی ایستاد با ساختن جایگزینهایی که آنها را برنامههای سازنده مینامید. برنامه مورد علاقهاش چرخ ریسندگی بود که به هندیها اجازه داد تا از لباسهای انگلیسی چشمپوشی کنند و خودشان نخهایشان را بریسند.