شماره ۳۶۳ | ۱۳۹۳ سه شنبه ۴ شهريور
صفحه را ببند
بازی خودِ زندگی است

|  طرح نو| شادی خوشکار|  همان‌طور که برای رسیدن به قلب طبیعت، باید راه پرپیچ و خمی را طی کنی، این‌جا هم کوچه‌ها در هم پیچ می‌خورند و بالا و پایین می‌شوند تا به جایی برسی که آدم‌هایش اسم آن را باغچه گذاشته‌اند. باغچه‌ای که باغبان‌های آن بچه‌های کوچکی هستند که هنوز راه باغچه‌ها و جنگل‌ها و طبیعت را یادشان نرفته است. درِ سبز رنگ باغچه باز می‌شود و دو مجسمه باغبان، هم‌قد و اندازه بچه‌های 4-3 ساله به تو لبخند می‌زنند. کنارشان تابلویی است از همه گل‌هایی که بچه‌ها کاشته‌اند و حالا جزیی از باغچه شده است. بعد تنه درخت‌هاست و باید کفش‌هایت را دربیاوری و از روی تنه‌های کوچک بپری تا به باغچه برسی.
این‌جا یک ساختمان نسبتا قدیمی و بزرگ است با حیاطی جنوبی که از توی اتاق‌ها می‌توانی نور را که خودش را به داخل می‌کشاند ببینی. چند نفر مشغول جمع کردن وسایل باقی‌مانده از جشن دیروزند. این‌طرف و آن‌طرف کاردستی‌های بچه‌ها، شاهنامه‌خوانی متفاوتشان و روستای کاهگلی‌شان خودنمایی می‌کند. کفپوش‌های رنگی جابه‌جا می‌شوند و بچه‌ها به سرعت از یک اتاق به اتاق دیگر می‌دوند؛ با شادی و خنده. این‌جا باغچه کودکی است. آموزش مبتنی بر ارتباط با طبیعت
 40- 30سالی می‌شود که در دنیا مرسوم است. در ایران هم تک و توک موسسه‌هایی را می‌بینیم که کودکان پیش‌دبستانی را به‌طور محدود با طبیعت و کشت‌وکار آشنا می‌کنند. اما کاری که در «باغچه‌کودکی» با همکاری گروه «شیوه‌کودکی» صورت می‌گیرد، فراتر از یک کلاس باغبانی معمولی است. ارتباط با طبیعت، بازگشت به طبیعت و به‌نوعی بازگشت به خود، حرف اول مسئول باغچه است که اعتقاد دارد: «وقتی این ارتباط به خوبی اتفاق بیفتد، صلح هم به وجود می‌آید.» هر کشت‌وکار بخشی از زندگی خود ما است و هرکدام با فراز و نشیب‌ها و ویژگی‌هایی که دارند، یک بخش از زندگی را به بچه‌ها یاد می‌دهند. درسی که گندم می‌دهد با درس زعفران فرق دارد. سال 91 وقتی باغچه کودکی شروع به کار کرد، هنوز مرجعی در ایران برای این شیوه آموزش نبود.
هما زندیه و همکارانش که تا پیش از این به‌طور داوطلبانه در موسسات دیگر برای کودکان فعالیت کرده بودند، کشت و کار و ارتباط با طبیعت تجربه زیسته هما زندیه و همراه خوبی برای آموزش هر دو فرزندش
بوده است.
او و همکارانش با مطالعه منابع خارجی و کتاب‌های مرجع شروع کردند و با توجه به تغییرات آب‌وهوایی ایران تغییراتی در شکل و مدل اجرا دادند. طرح درس‌ها را که آماده کردند، نوبت پذیرش بچه‌ها بود. بچه‌هایی که قرار بود هیچ مرزی آنها را از هم جدا نکند. بچه‌هایی که با برچسب‌هایی چون بیش‌فعال، ناآرام، مبتلا به اوتیسم و غیرآموزش‌پذیر درهای موسسات آموزشی دیگر را به روی خود بسته دیده بودند، این در سبز رنگ به رویشان باز شد و پذیرش دیگران با همه تفاوت‌هایشان اولین درسی بود که ناخودآگاه از باغچه یاد گرفتند. امنیت در محیط با این گره می‌خورد که من می‌توانم در طبیعت لذت ببرم و اگر هر برچسبی هم داشته باشم، می‌توانم آزاده در طبیعت آواز بخوانم، تولید کنم و این تولید حس توانمندی و اعتماد به نفس می‌دهد.
این‌جا اتاق صلح است
گروه شیوه‌کودکی کمی بعد به باغچه اضافه شد. یکی از اعضای گروه، می‌گوید: به شکلی معجزه‌آسا. این گروه هم پیش از این در موسسات دیگر به‌طور داوطلبانه همراه بچه‌ها بودند و با دغدغه‌های جدی تصمیم گرفته بودند مهدکودکی را با معیارهای خودشان برای آموزش همراه با صلح باز کنند.

اما مسائل مالی و سختی‌های دیگری که انگار نمی‌خواهند به یاد بیاورند، راهشان را بست تا این‌که به باغچه و هما زندیه رسیدند که حالا همه خاله صدایش می‌زنند. مراقبت، توجه و آگاهی، چیزهایی که این گروه روی آن تأکید دارند چراکه از نظر آنها صلح همین است.
همین که به جای قضاوت دنیای پیرامونم اگر تلاش بر دیدن و شنیدن همدلانه همچنین به جای مقایسه و رقابت، تلاش برای مشارکت و همراهی باشد، آنطور که در بازی‌ها وجود دارد قدمی است رو به صلح.
یکی از بچه‌ها در اتاق را باز می‌کند و ببخشید می‌گوید و می‌بندد. چند دقیقه بعد دوباره باز می‌کند و من صدای بچه‌هایی را که مشغول بازی‌اند می‌شنوم. همان وقت نرگس می‌گوید: «ابزار اصلی ما بازی است.» می‌گویم: با مطالبات خانواده‌ها چه می‌کنید؟ می‌خندد. راضی کردن خانواده‌هایی که به دنبال آموزش زبان‌های مختلف و موسیقی از این مهدکودک به مهدکودک دیگر می‌روند با بازی و باغبانی کار راحتی به نظر نمی‌رسد. خانواده‌هایی که به دنبال آموختن نظم به بچه‌هایشان آنها را وارد سیستمی می‌کنند که شبیه مدرسه باشد. خانواده‌هایی که می‌خواهند بچه‌ها را کنترل کنند و نگران آینده‌شان هستند. بالاخره این بچه‌ها باید در همین مملکت زندگی کنند. باید بتوانند حق خودشان را از دیگران بگیرند و باید بتوانند برنده باشند. واکنش مربیان باغچه به این سوال‌ها یک لبخند است که نشان از سختی‌کار دارد. اما بچه‌ها کارشان را خوب بلدند. نرگس می‌گوید: «بعد از مدتی خانواده‌ها هم پذیراتر می‌شوند. آنها وقتی اشتیاق بچه‌ها را برای آمدن به این‌جا می‌بینند، فکر می‌کنند لابد این‌جا کار خاصی صورت نمی‌گیرد و برای ما نظم اهمیت کمی دارد. بعضی‌هایشان که نمی‌توانند در مقابل خواسته بچه‌ها مقاومت کنند بعد از این‌جا آنها را به کلاس‌های زبان و کامپیوتر و موسیقی می‌برند. اما نزدیک شدن به این فضا به آنها تغییرات را نشان می‌دهد. البته برای ما این نگرانی‌ها قابل درک است و تلاش می‌کنیم خانواده و خواسته‌هایشان را همدلانه بشنویم آنها هم بعد از مدتی که می‌بینند بچه‌هایشان دیگر مثل قبل ناآرامی و اضطراب ندارند و این رویشان تأثیر می‌گذارد.»
بازی خود زندگی است. بازی هم می‌تواند مثل زندگی تقلب و برنده و بازنده داشته باشد و مشارکت و جِر زدن و همین‌جاست که پرسش‌ها ایجاد می‌شود. مربیان از همه نوع چالشی استقبال می‌کنند و کافی است حواسمان باشد که اختلاف نظرها را به رسمیت بشناسیم و در دعواها به جای اینکه دنبال مقصر باشیم به دنبال ترمیم ماجرا باشیم. پرسش از این‌که چه راه‌های دیگری به جای دعوا و درگیری برای رسیدن به چیزی که می‌خواهیم وجود دارد؟ می‌توانید انتخاب کنید و وقتی ببینید راه‌های زیادی برای رسیدن به خواسته‌ها و خوشحال شدن هست، جنگی به وجود نمی‌آید. کافی است بخواهیم تا زمین سخاوتمند برای همه جا داشته باشد.
دست‌هایشان در خاک، همان‌طور که دارند اندازه گل‌ها را هماهنگ می‌کنند تا نور آفتاب به همه‌شان برسد، شمردن را یاد می‌گیرند و اندازه‌گیری و اعداد را. همان‌طور که به رشد گندم نگاه می‌کنند و برایش انتظار می‌کشند، علوم را یاد می‌گیرند و بعد که با گندم‌هایی که خودشان پرورش داده‌اند نان می‌پزند، از نزدیک قلب طبیعت را لمس می‌کنند. جایی که آرامش جریان دارد و امنیت. بچه‌هایی که به آنها برچسب‌های مثبت و منفی داده‌ایم، بچه‌های خوب، بچه‌های بد، بچه‌های بیش‌فعال، مبتلایان به اوتیسم، آموزش‌ناپذیرها این‌جا در کنار هم بازی می‌کنند و سر یک میز غذا می‌خورند و دوستی عمیق‌شان با پذیرش تفاوت‌ها شکل می‌گیرد.
بچه‌های این‌جا قرار نیست منفعلانه عمل کنند تا از خشونت جلوگیری کنند. آنها اول از هرچیز مراقبت از خود را یاد می‌گیرند. و هماهنگی و مشارکت و نظم را. نظم و قانونمندی در باغچه مترادف با رنج و کنترل نیست و چه‌چیزی بیشتر از کاشت و برداشت گندم می‌تواند به آنها نظم را یاد بدهد؟ چه‌چیزی راحت‌تر از چرخاندن یک آسیاب سنگین با 8 دست می‌تواند اهمیت همکاری را به آنها نشان دهد؟ دلگرمی از این‌که اگر یک روز من نباشم، دوست من گلدانم را آب خواهد داد، عین دوستی است که از حالا در ذهن این بچه‌ها شکل می‌گیرد.
خاطره یکی از بچه‌ها و رفتارش در مدرسه که می‌خواست از ایجاد خشونت جلوگیری کند، زبانزد مربیان باغچه شده است. آنها پسربچه‌ای را توصیف می‌کنند که نسبت به همسن و سال‌هایش جثه درشت‌تری داشت و خانواده‌اش او را ترغیب می‌کردند که درمقابل خشونت، خشونت نشان دهد و در دعوا با برخورد فیزیکی حق خود را بگیرد. پسربچه‌ای که خودش درمقابل همه این تشویق‌ها مقاومت کرد و یک روز نتیجه‌ای گرفت که برق شادی را نه‌تنها در چشم‌های مربیانش که در چشم‌های هرکسی که داستان او را می‌شنود، می‌آورد. او یک درگیری فیزیکی در مدرسه را با صلح پاسخ گفت. مربیان می‌گویند: «درمقابل کسی که او را زد، ایستاد و خیلی جدی و قاطعانه گفت، اگر من بخواهم می‌توانم تو را بزنم اما این کار مرا خوشحال نمی‌کند. می‌توانیم با هم بازی کنیم و این‌طوری هردو خوشحال باشیم.» او با این رفتار جلوی همه آنهایی ایستاد که اعتقاد داشتند چون در جامعه‌ای سرشار از خشونت زندگی می‌کنیم، باید بتوانیم با دیگران مثل خودشان رفتار کنیم تا خودمان را حفظ کنیم. اما او در باغچه یاد گرفته بود که این بازتولید همان چیزی است که ما از آن به‌عنوان فرهنگ خشونت که در جوامع حاکم شده است یاد می‌کنیم.
این بچه‌ها مطالبه دارند. در زمان جشن‌ها مثل مربیان احساس مسئولیت می‌کنند و می‌دانند که هر تصمیم مثل خراب‌کردن یک بازی یا یک دیوار می‌تواند به همه آسیب برساند. کسی جلوی آنها نمی‌ایستد بلکه مربیان آنها را همراهی می‌کنند و ذره‌ذره درون آنها تغییر ایجاد می‌شود چراکه بچه‌ها در این سن خیلی پذیرا هستند.
دست بچه‌هایی که با هم درگیر شده‌اند را می‌گیرند و به چند اتاق آن‌طرف‌تر می‌برند. روی زمین صخره‌های ابری وجود دارد و دیوار با تصویری از کهکشان تزیین شده است. این‌جا اتاق صلح است. جایی که دو کودک روبه‌روی هم می‌نشینند و بدون این‌که دنبال مقصر باشند، از این حرف می‌زنند که چه‌چیزی آنها را ناراحت کرده است. مربیان درباره این گفت‌وگو می‌گویند: «آگاهی به خود، آگاهی به همه‌چیز که باعث می‌شود کمتر با دیگران بجنگی چون حس نمی‌کنی کسی جای تو را تنگ کرده است کمک می‌کند فکر کنی چه نیازی داری و چه راه‌هایی برای رسیدن به آنها وجود دارد. این‌جا اگر بچه‌ها ظرفی را بشکنند، کسی به آنها خرابکار و شرور نمی‌گوید. چون تأکید ما بر مشاهده است و دوری از قضاوت و مقایسه‌کردن با دیگران.» در اتاق صلح بچه‌ها سعی می‌کنند حال خودشان و طرف مقابل را بهتر کنند.
در اتاق‌های دیگر قدم می‌زنم و نگاهی هم به باغچه می‌اندازم که پس از جشن دیشب از حضور بچه‌ها خالی است. کفپوش‌های رنگی دارند مرتب می‌شوند و دو بچه دنبال هم می‌دوند و صدای خنده‌هایشان می‌آید. به این فکر می‌کنم که این بچه‌ها وقتی از باغچه بیرون می‌آیند و وقتی وارد مدرسه می‌شوند، چقدر از چیزهایی که در کنار گیاهان یاد گرفته‌اند باقی می‌ماند. یاد صحبت یکی از مربیان باغچه می‌افتم: «احتمالا همه ما تاثیر حضور آدم‌ها و اتفاق‌هایی را در زندگی تجربه کرده‌ایم که هرگز فراموش نمی‌کنیم، پس نگران این نیستیم که بچه‌ها از اینجا بروند و روز از نو و روزی از نو. چون اگر قرار باشد تاثیر بگذاریم، حتما می‌گذاریم.»


تعداد بازدید :  52