شماره ۳۶۱ | ۱۳۹۳ يکشنبه ۲ شهريور
صفحه را ببند
بهاری برای خزان 5 بیمار

با رضایت خانواده دختر جوان اعضای بدن او اهدا شد تا چند بیمار فرصت تازه‌ای برای ادامه زندگی پیدا کنند. پیرمرد با چشمانی پر از اشک بالای سر دخترش ایستاده. این آخرین دیدار او و فرزندش است.  وقتی به او گفتند کار از کار گذشته، تصمیمش را گرفت.  با خودش گفت حالا که قرار است دخترم دیگر زنده نباشد بهتر است با اهدای اعضای بدنش در راه خدا، چند بیمار نیازمند جانی دوباره پیدا کنند.  26مرداد ماه برای خانواده «سالمی» شاید یکی از تلخ‌ترین روزهای عمرشان به شمار آید.  ظهر همین روز بود که بهاره آخرین فرزند صفرعلی سالمی، مرد 60 ساله کرجی، در یک سانحه رانندگی راهی بیمارستان شد.  باوجود تلاش‌های تیم  پزشکی، اما  دست سرنوشت چیز دیگری را برای بهاره رقم زده بود.  با اعلام مرگ مغزی دختر جوان و با تلاش تیم رضایت‌گیری واحد پیوند اعضای بیمارستان سینا اعضای بدن او به چند بیمار نیازمند اهدا شد.   اما ماجرای تصادف و اتفاق تلخی که قاتل جان دختر جوان شد چه بود؟
مصاحبه در بخش ‌آی سی یو
ساعت حدود یک  بعد از ظهر روز چهارشنبه 29  مرداد ماه‌سال جاری است.   همراه خانم پورحسینی مسئول قسمت رضایت‌گیری بیمارستان سینا  وارد بخش ‌آی سی یو می‌شویم.   بهاره  روی یکی از تخت‌ها خوابیده و کلی دستگاه به او وصل شده است.  پرستار جوان مدام وضع او را چک می‌کند.  صفرعلی پدر بهاره کنار دخترش ایستاده و با چشمانی پر از اشک به او نگاه می‌کند.  نزدیکتر می‌روم.   خودم را  معرفی می‌کنم.    پدر بهاره با روزنامه شهروند به گفت و گو می‌نشیند که در زیر می‌خوانید.  
بهاره چندمین فرزندتان است؟
من 6 فرزند دارم که بهاره آخرین فرزندم است.
از ماجرای تصادف دخترتان برایمان بگویید.
ما ساکن هشتگرد کرج هستیم. آن روز دخترم برای کاری به کمال‌شهر رفته بود که تصادف کرد. انگار وقتی کنار خیابان  منتظر تاکسی بوده است ناگهان یک پژو که می‌گویند سرعت زیادی داشته به او می‌زند و  دخترم را با شدت زیاد به زمین می‌کوبد.
کی متوجه ماجرا  شدید؟
آن روز در خانه بودم که یکی از فرزندانم با من تماس گرفت و خبر داد بهاره تصادف کرده و او را به بیمارستان البرز کرج برده‌اند. وقتی خبر را شنیدم خودم را سریع به بیمارستان رساندم.  
پزشکان چه می‌گفتند؟
وقتی از پزشک اورژانس درباره وضع دخترم پرسیدم  سری به نشانه تاسف تکان داد و گفت متاسفانه مغز بهاره آسیب زیادی دیده است. پزشک می‌گفت ضریب هوشیاری‌اش خیلی پایین است و این یعنی دخترم به کما رفته است.   تنها خدا می‌تواند او را به زندگی بازگرداند.   
امیدی به برگشت دخترتان نبود؟
چرا حتی همین الان هم که مرگ مغزی‌اش اعلام شده است به برگشتش امید داریم.  مگر می‌شود یک پدر بتواند مرگ فرزندش را باور کند.  
کی  تصمیم گرفتید که  اعضای بدنش را  اهدا کنید؟
بعد از این‌که دخترم را به بخش ‌آی سی یو انتقال دادند مدام چشم انتظار  این بودیم که خبری از سلامتی‌اش به ما بدهند اما روز  سه‌شنبه بود که به ما خبر دادند بهاره مرگ مغزی شده و دیگر به زندگی بازنمی‌گردد.  همان روز بود که از واحد فراهم‌آوری پیوند اعضای بیمارستان سینا با ما تماس گرفتند و موضوع اهدای عضو را مطرح کردند.  8سال تمام در جنگ بودم.  بعد از جنگ هم دوباره به سر کارم برگشتم و کارگری کردم. نان حلال به بچه‌هایم دادم و همیشه آرزویم این بود که  فرزندانم برای مملکتشان مثمرثمر باشند.   وقتی به من گفتند می‌توان با اهدای اعضای بدن دخترم، جان چند بیمار را نجات دهیم، تصمیم گرفتم این کار را انجام دهم.  شب سه‌شنبه بود که دخترمان را از بیمارستان البرز کرج به بیمارستان سینای تهران انتقال دادند.   
همسرتان هم با نظر شما موافق بود؟
همسرم، زندگی سختی را پشت سر گذاشته اما دل بزرگی دارد به همین خاطر وقتی به او گفتم قصد دارم برگه اهدای اعضا را امضا کنم قبول کرد.  
آیا خواسته‌ای هم  داشتید؟
ما فقط به خاطر رضای خدا اعضای بدنش را اهدا کردیم.    
به چند بیمار  قرار است  اعضای بدنش، اهدا  شود؟
به ما گفته‌اند دو کلیه و کبد و قلب دخترم را می‌خواهند اهدا کنند.  همین که می‌دانم قلب دخترم در سینه فرد دیگری می‌تپد احساس آرامش پیدا می‌کنم.  می‌دانم  با اهدای اعضای بدنش، روح  دخترمان نیز به آرامش ابدی دست پیدا خواهد کرد. 


تعداد بازدید :  269