شماره ۳۶۱ | ۱۳۹۳ يکشنبه ۲ شهريور
صفحه را ببند
گزارش «شهروند» از زشت و زيباي خرم‌آباد
قصه تناقض‌هاي يك شهر

|  مهدی افروزمنش  |

خرم‌آباد شهر قصه‌هاست، شهر افسانه‌های راست و دروغ. تو گویی مردمانش هر خاطره‌ای را اول قصه می‌کنند و بعد...، یک روز مهندسان ساسانی 365 کنگره ساختند تا خورشید هر روز از داخل یکی از کنگره‌ها نور خود را به داخل قلعه بتاباند، یک روز حاج علی عسگر کنار رود نشسته بود که زنان عشایر پاچه‌ها را بالا زدند تا از رودخانه رد شوند و ماست و شیر خود را بفروشند، حاج علی با خود گفت من که این‌قدر پول دارم چرا برای آنها پل نسازم. اولی قصه قلعه فلک‌الافلاک است و دومی پل حاج علی عسگر. یک روز دیگر یکی از خلافکارها ایستاد وسط کوچه و فریاد زد این‌جا کوچه زاهدانه و بعد از آن کوچه شد کوچه زاهدان. بازار مواد، بازار خلاف، پشت بازار مرکزی شهر، کوچه‌ای 50 متری که شهرتش تا 50 کیلومتر آن‌طرف‌تر هم رفته است. خرم‌آباد شهری است که از دل تاریخ می‌آید.
هر گوشه از شهر اثری از تاریخ را دارد، محله‌ای به جا مانده از زمان قاجاری، کاخی از زمان ساسانی، دیواره‌ای از زمان ایلام و اسمی که از زمان اشکانیان هم در ایران طنین‌انداز بوده است. خرم‌آباد جدید را محصول سیاست یکجانشینی رضاشاه می‌دانند و این هم از آن دست روایت‌هایی است که اگرچه سند تاریخی درباره آن وجود ندارد اما قصه سر زبان مردمان شهر است. احمدی یکی از 24 پسر یکی از خان‌های قدیم شهر است، پدری که هزاران هکتار از اراضی اطراف شهر را در اختیار داشت، او می‌گوید «اصولا مردم لرستان همگی کوچ‌نشین هستند اما بعد از دوره قاجار که تصمیم گرفته شد عشایر ساکن شوند شهر تغییرات گسترده‌ای کرد.
پایان حرف او آغاز حرف یکی از طلافروشان پیر شهر است، مطابق گفته‌های او که می‌گوید نقل اجدادش بوده است، خرم‌آباد زمان قاجار بیشتر محل استقرار کسانی بوده است که استطاعت مالی داشتن زمین را نداشتند و به کارهای كم‌اهميت اشتغال پیدا می‌کردند. حاج مراد ادامه می‌دهد، اما بعد که رضاشاه تصمیمش را گرفت و همزمان سازمان‌های دولتی هم درست شد و کارمندها استخدام شدند شهر کم‌کم تغییر کرد، خیلی از عشایر کارمند شدند و کم‌کم مشاغل دیگری هم در شهر درست شد.
در خرم‌آباد همه قدیمی‌ها متفق‌القولند که شهر خیلی بزرگ شده است و البته کارشناسان این بزرگ شدن را کاملا بی‌قواره و ناموزون می‌دانند. در شهر هم که قدم می‌زنی این نکته کاملا مشخص است، حاشیه‌نشینی گسترده یکی از بزرگترین مشکلات شهر است. محلاتی که همه جور مشاغل غیرعادی در آنها مرسوم است و اولین توصیه به هر غریبه‌ای آن است که گذرش به آن‌جا نیفتد. گراوند، پژوهشگر خرم‌آبادی البته دلایل دیگری هم برای این بی‌قوارگی شهر می‌داند و آن بیکاری گسترده در سطح استان است. گفته‌ای که استاندار لرستان نیز آن را تأیید می‌کند و می‌گوید که 200‌هزار نفر بیکار شرایط استان لرستان را بحرانی کرده‌اند. معادله ساده‌ای است، بیکاران شهرستان‌ها به مرکز استان می‌آیند و اولین مسأله‌شان یعنی سکونت را در اطراف شهر حل می‌کنند. در خانه‌های یک اتاقه آجری که سقف ایرانیتی دارد، حتی در خانه‌های حلبی‌ساز و بعد راهی شهر می‌شوند. در پارک‌ها می‌نشینند تا کسی به کارگری ببردشان یا اطراف میدان دانشجو جمع می‌شوند و به هر کاری بله می‌گویند. به همین خاطر است که خرم‌آباد شهر مردمان نشسته هم می‌تواند باشد. شهر مردانی که روی جدول جوی کنار خیابان، در ورودی پارک کیو، اطراف محله بازار، حاشیه کوچه زاهدان و داخل محله باجگیران نشسته‌اند و منتظر کار هستند. کاری که نیست.
لرستان هم‌اکنون بیکارترین استان کشور است و این درحالی است که تنها چند کیلومتر دور‌تر از مرکز آن آبشارهایی خودنمایی می‌کنند که درواقع ده‌ها فرصت شغلی بی‌استفاده‌اند یا دریاچه کیو که در وسط شهر است. دریاچه‌ای از دل زمین می‌جوشد و تصور کنید چه جلوه ایست شهر در دره و دریاچه‌ای که از دل زمین می‌جوشد. البته کیو تنها دریاچه نیست. نیم ساعت آنسوتر رودخانه کهمان است. رودخانه‌ای که فقط 2 یا 3 ماه ‌سال می‌توان از عرض آن عبور کرد. رودخانه‌ای که سرد است. اکبر راننده آژانس 5 سنگ را در عمق 20 سانتی آب رودخانه نشان می‌دهد و می‌گوید شرط ببندیم که نمی‌توانی آنها را برداری
مگه می‌شه که نتونم قطعا، اگر برداشتی کل مسیر رو کولت می‌کنم کرایه هم نمی‌خوام و من تنها به سه می‌رسم. دست‌هایم یخ می‌زند، سرد می‌شود و این درحالی است که دماسنج 41 درجه بالای صفر را نشان می‌دهد. خرم‌آباد چنین تناقص بزرگی است. مملو از امکانات اما فقیر، پر از فرصت اما بیکار، فقیر اما دست و دلباز، زیبا اما ناموزون، جنگجو اما منفعل در برابر طبیعت، تلاشگر در جهت اسکان اما عاشق کوچیدن، سال‌ها مبارزه برای کسب حقیقت در برابر شاهان قاجار و پهلوی اما قصه‌پرور.
و دریاچه کیو آینه‌ای است برای تمام اینها. کیو نام دختر یکی از خان‌های زمان قاجار بوده است، خیلی زیبا و دلربا که خان وقتی عاشق پسری فقیر می‌شود ناگزیر می‌کشدش اما نامش روی این دریاچه می‌ماند. این قصه یکی از خرم‌آبادی‌هاست درباره کیو اما بیشتر روایت‌ها معتقد است کیو از آن‌جا می‌آید که در زبان لری یعنی کبود و آب این دریاچه در پاییز و زمستان که جان می‌گیرد به رنگ کبود است. خرم‌آباد است و این قصه‌های طول و دراز درباره همه چیز. قصه بیکاری، فقر، حاشیه‌نشینی و کوچ کردن. قصه مردمان ساده و میهمان‌نواز اما خشن. قصه تبدیل محله‌های تاریخی به کلونی‌های خلافکاری.


تعداد بازدید :  237