کامران عدل عکاس
آنچه امروز با به کار بردن واژه غرور در ذهنها نقش میبندند بار معنایی منفی است که این کلمه با خود به همراه دارد. بهعنوان یک فرد از جامعه، خودم را چندان جدی نمیگیرم و به همین مناسبت حالم خوب است. درحالیکه افراد مغرور اینگونه نیستند. آنها خود را بیش از آنچه هستند، بزرگ میدانند و این خود عین کوچکی و خواری است و نشان از عقدههایی دارد که هیچ وقت گشایش را تجربه نکردهاند.
اگر بنا باشد از یک فرد فقیر که به واسطه جنگزدگی یا زلزلزله یا هر دلیل دیگری در این وضع قرار دارد عکسی بگیرم همیشه سعی میکنم شأن انسانی او را لحاظ کنم. بهطورکلی معتقدم غرورهای این چنینی مردود است و نیازی به بحث در مورد آنها وجود ندارد.
بهطورکلی من نمیدانم غرور مثبت به چه معناست. غرور یعنی اینکه شما قهرمان بوکس دنیا باشی و چون حریفان خود را از میدان به در میکنی در کوچه و خیابان هم سینه خود را سپر کنی و با دیگران برخورد ناشایست (و از بالا به پایینی) داشته باشی. موضوع غرور ملی بهطورکلی با بحث پیش رو متفاوت است. چرا که به زمینه فرهنگی و ملی ما باز میگردد. بهعنوان یک عکاس ایرانی وقتی به خارج از کشور میروم از ایرانی بودن و میراثی که در پشت سرم بهعنوان یک ایرانی وجود دارد احساس خوبی دارم.
در مورد خودبینی که فرد از پس غرور به دنبال آن میگردد باید بگویم برای من عکاس این قضیه کاملا واضح است. من کوچکی افرادی مثل صدام حسین و پوتین را از پس حرکاتشان میبینم. وقتی پوتین در جلسهای شروع به سخنرانی میکند و از فتح کریمه میگوید قیافهاش هنگام گفتن این سخنان انزجارآور است. اما این هم نوع دیگری از غرور ملی است با این تفاوت که در این بین سخنی از فرهنگ در بین نیست. چنین کسی وقتی سر میز مینشیند سر خود را به طرف پایین خم میکند. شغل من ایجاب میکند متوجه شوم او از گرفتن این جزیره، احساس غرور زایدالوصفی میکند.
بلاهایی که سر این مردم بدبخت میآورد چه میشود؟ در جای دیگر حرکات داعش را در نظر آورید. اینجا دیگر صحبت از غرور نیست. صحبت بر سر جنایاتی است که به بهانه غرور ملی یا دینی به وقوع میپیوندد. غرور من این است که فرهنگ، تمدن، ادبیات و فلسفه کشورم روی دنیا اثر مثبت گذاشته است اما این غرور انسان را فروتن میکند. بنابراین در این حوزه خبری از سرکشی نیست.
وقتی من ایرانی به خارج از کشور میروم بهعنوان یک عکاس به ایرانی بودنم احساس غرور میکنم. این یک احساس شبیه پز فرهنگی است نه مغرور بودن به خونریزی و جنگ و.... ما به داشتن فردوسی و حافظ افتخار میکنیم. یادم میآید در یکی از سفرهایی که به بنگلادش داشتم با گروهی از آرشیتکتها هم صحبت شدم. سخنان ما تا آنجا ادامه پیدا کرد که به شاهنامه فردوسی رسیدیم.
خیلی جالب بود که آن دوستان فردوسی را از ما بهتر میشناختند و او را ستایش میکردند. وقتی مردم خارج از ایران از بزرگان ما اینگونه صحبت میکنند حال انسان خوب میشود.
در این بین اما نوعی وظیفه هم وجود دارد. احساس غرور داشتن به شاعری چون حافظ (با وزن فرهنگی و فلسفی که این مرد دارد) این وظیفه را در پی دارد که او را بشناسیم و کتاب شاعر بزرگمان را تنها برای فال گرفتن استفاده نکنیم. وجود انسانهایی مثل حافظ، سعدی، مولانا و... باید به ما نحوه درست زندگی کردن را بیاموزد.