شماره ۶۰۷ | ۱۳۹۴ سه شنبه ۱۶ تير
صفحه را ببند
خشونت و برداشت‌های دور از هم

اردشیر گراوند جامعه‌شناس

امروزه بشر ناظر انواع خشونت در ابعاد مختلف است و جای تاسف این‌جاست که گاهی تنها نقش تماشاچی را بازی می‌کند و به فکر راهی برای مقابله با آن نیست و راهکاری را برای کاهش آن ندارد. یکی از این خشونت‌ها، خشونت در خانواده است، البته خشونت در خانواده مساله‌ای نیست که بتوان با آن مقابله کرد؛
 من با شیوه مقابله‌کردن با برخی پدیده‌های اجتماعی از ریشه مخالفت جدی دارم، چون موضوع انسانی، اجتماعی و عاطفی است و با مسأله انسانی، اجتماعی و عاطفی نمی‌شود مقابله کرد ولی می‌توان آن را مدیریت کرد.
مدیریت‌کردن این مسأله به این معناست که ما باید با حق و حقوق انسانی چه مرد و چه زن آشنا شویم، البته باید تأکید داشت که همیشه خشونت، عملی نیست که مرد علیه زن اعمال کند، گاهی خشونت توسط زنان نسبت به مردان اعمال می‌شود؛ خشونت زنان نرم‌تر است و درمقابل خشونت مردان فیزیکی‌تر و خشن‌تر.
واقعیت این است ما با انواع خشونت در خانواده‌ها روبه‌رو هستیم؛ خشونت پدر نسبت به فرزند، خشونت مادر علیه فرزندان، خشونت فرزندان نسبت به مادر و پدر.
 با این تعریف و توضیح، با این برداشت که در جامعه ما جا افتاده و خشونت در خانواده را تنها خشونت مردان علیه زنان می‌داند، مخالف هستم؛ چون این امکان وجود دارد که فرزند نسبت به پدر و مادر خود خشونت داشته باشد، البته این خشونت تنها فیزیکی نیست و می‌تواند رفتار و کلامی باشد که نباید در برابر اولیا به‌کار برود. مسأله مهم در این زمینه این است که ما در خانواده‌هایمان، فرزندان خود را انسانی تربیت کنیم تا آنها مجبور نباشند از ابزارهای غیرانسانی علیه هم استفاده کنند، البته باید این موضوع را متذکر شد که بخشی از این مسأله حقوقی است.
 درمقابل مصادیقی هم هستند که گویای خشونت زنان علیه مردان هستند؛ برخی زنان، مردان را به‌جایی می‌رسانند که نمی‌توانند به‌طور لفظی، ادبی یا عاطفی عکس‌العمل نشان دهند در نتیجه عکس‌العمل فیزیکی نشان می‌دهند.
 ما برای کاهش چنین مسائلی نمی‌توانیم از راه مقابله وارد شویم و راهکار این است که مردم کشورمان را با ادبیات دیگری آشنا و تربیت‌کنیم تا آنها در شرایط و موقعیت‌های متفاوت بدانند که باید انسانی، اخلاقی، حقوقی و قانونی عمل کنند.
این‌که افراد نسبت به همنوعان خود خشونت به خرج می‌دهند، به عوامل متعددی بازمی‌گردد اما به‌نظر من، ریشه اصلی  بیشتر این‌گونه رفتارها این است که ما باید نسبت به همنوعان خود نگاهی انسانی داشته باشیم و دیگران را هم انسان فرض کنیم.
 این انسان فرض‌کردن طرف مقابل، مبنایی تربیتی، انسانی، اخلاقی است که از فلسفه زندگی انسان‌ها استخراج می‌شود. به‌عنوان مثال، مگر تذکر در زمینه اسیدپاشی یا اجرای احکام قضایی برای برخی جرایم، مشکلات و معضلات اینچنینی را کاهش داده است؟!

اگر جامعه‌ای در پی اصلاح چنین معضلاتی است، باید بر تربیت عمومی جامعه کار کند. ‌سال 82، 83 سنجشی ملی درباره خشونت خانوادگی علیه زنان انجام شد ولی متاسفانه جدیدا سنجشی در این زمینه صورت نگرفته تا بدانیم این نوع خشونت با پیشرفت جوامع بشری و بالا رفتن سطح سواد افراد، بالاتر رفته یا کاهش داشته است اما افزایش میزان طلاق در سطح جامعه با این‌که از ابعاد مختلف، معضل بزرگی محسوب می‌شود ولی حکایت از مهار این نوع خشونت دارد؛ برخی شاخص‌ها می‌توانند شاخص دیگری را توجیه‌کنند. در گذشته درمورد ازدواج این تفکر وجود داشت که با لباس سفید می‌روی و با لباس سفید برمی‌گردی ولی امروزه ما سالانه 60 تا 70‌هزار طلاق را شاهد هستیم. به‌نظر من، رفتار عمومی مردم درباره اعمال خشونت خیلی کمتر شده است. ما در زمینه تحصیلات با رقم بالای 80درصد باسواد روبه‌رو هستیم و نرخ تحصیلکردگی به بالای 19-18درصد رسیده است. این آمار و ارقام به‌طور طبیعی نشان از این دارند که آدم‌ها باید منطقی‌تر باشند. خشونت ریشه در تربیت اجتماعی افراد دارد؛ زمانی که ما به حاشیه شهرها می‌رویم با خشونت بیشتری از انواع مختلف آن روبه‌رو می‌شویم، کاملا واضح است منطقه‌ای که از نظر اقتصادی مشکلات عدیده‌ای دارد، اعتیاد معضل شناخته‌شده‌ای است، خانه مناسبی وجود ندارد و بُعد خانوارها بالاست و با انبوهی از آسیب‌ها روبه‌رو هستند، قاعدتا خشونت در بعد وسیعی در آن وجود دارد. با این تفاصیل می‌توان گفت محیط در بروز خشونت دخیل است اما در محیط‌هایی که از ابعاد و جنبه‌های مختلف مناسب هستند هم خشونت را شاهدیم. درواقع می‌توان گفت محیط دخالت دارد ولی پایه و مبنای این مسأله ریشه در تربیت فرهنگی- اجتماعی خانواده‌هاست. درحقیقت هیچ‌کسی از مادر خشن، بزهکار یا قاتل به‌دنیا نمی‌آید درواقع افراد با قرار گرفتن در شرایط آموزشی، فرهنگی و اجتماعی خاص و با استقرار در یک قشر خاص، به‌گونه‌ای دیگر رفتار می‌کنند. باید گفت یادگیری هم در این زمینه موثر است، به هر روی هیچ‌کدام از این موارد (آموزشی و...) را نمی‌شود رد کرد و هرکدام به نحوی تاثیرگذار هستند. نتیجه این بحث این است که برای رفع چنین معضلی باید تمام نظام‌های اجتماعی با هم عمل کنند و از آموزش گرفته تا فرهنگ، حقوق و... هماهنگ باشند. ما در برخی مناطق کشورمان با حجم بالایی از خشونت در خانواده‌ها روبه‌رو هستیم و این به ساختار سنتی این مناطق بازمی‌گردد؛ ساختار سنتی، ساختار مردسالار است و زمانی که مرد، سالار می‌شود به این نکته توجه نمی‌کند که باید در اداره امور زندگی سالار باشد- البته در افراد مختلف متفاوت است- به‌همین‌دلیل گاهی در امور مختلف از حد انسانی خود خارج می‌شود و ظلم می‌کند. ولی زمانی که همین افراد به کلانشهرها می‌آیند چون از آن ساختار خارج شده‌اند و ساختارهای اجتماعی جدید چیزهای دیگری را از آنها می‌طلبد و اعمال زور ساختارهای قدیمی دیگر به‌کار نمی‌آید، در نتیجه میزان چنین رفتارهایی کاهش می‌یابد. پایین آمدن آستانه تحمل افراد که خود بازتاب عوامل اجتماعی، اقتصادی و... است نیز در اعمال خشونت تأثیر دارد. مردی که از نظر اقتصادی تحت‌فشار است، با اصرارهای مکرر همسرش امکان دارد سیلی‌ای هم به او بزند اما این مورد با اعمال خشونت در شرایط عادی کاملا متفاوت است- مردی که از صبح تا شب در پی تأمین زندگی است و در این کار موفق ظاهر نمی‌شود بالطبع زمان برگشت به خانواده، فرد عادی نیست و عصبانیتی در او هست که با یک جرقه کوچک امکان ظهور آن می‌رود، البته باید توجه داشت که تعریف خشونت نیز درمیان افراد و خانواده‌های مختلف، متفاوت است. در خانواده‌ای به یک سیلی خشونت گفته شود و درمقابل کسی خشونت فیزیکی را خشونت نداند یا فرد دیگری بی‌مهری را خشونت تلقی کند.


تعداد بازدید :  112