شماره ۶۰۷ | ۱۳۹۴ سه شنبه ۱۶ تير
صفحه را ببند
‌شهید عدالت

حمیدرضا   عظیمی طرح نو

نسیمی می‌وزد و باز بامداد 19 رمضان فرا می‌رسد. چشم بر هم زدنی، موسمی رسیده و باز، می‌گذرد. گویا عادت هر روزه و همیشه ماست؛ فراموشی! 19 رمضان که می‌رسد، «یاد»، چند روزی سایه خود را بر ذهن و هم بر جامعه ما، می‌افکند و بعد گویا فراموشمان می‌شود که چه بوده، چه شده و چه گذشته است.
19 رمضان که می‌شود، «یاد»، دوباره بر ذهن‌هامان حک می‌شود اما گویا چنان نیست که تمام سال‌مان را پر کند. گویا چنان نیست که بتواند خود را با ما، به هر طرف بکشاند. اشکال اما کجاست؟ شاید ذهن‌های ما در دنیایی که حالا به صفت مدرن متصف شده، درگیری‌هایی از نوع دیگر پیدا کرده است؛ درگیری‌هایی که بیش از همه، در «انباشت» خلاصه می‌شود. «انباشت» برای چه، برای کِه؟ به احتمال خودمان هم نمی‌دانیم. پای ادعا که پیش می‌آید این گزاره که «یاد» بر ذهن و جان ما مستولی است و رفتارمان را در می‌نوردد، بیش از هر چیز نمود می‌یابد، اما گویا اینها یک مشت حرف است که هنگامه عمل، باد آنها را با خود می‌برد و ما باز دوباره «آن کار دیگر می‌کنیم».
19 رمضان فارغ از تمام خودگویه‌ها، واگویه‌ها و خداگویه‌هایی که داریم (و همه آنها بیش از هر چیز برای خودمان است)، باید فراموشی‌ای عمیق را از جان خود بشوییم. فراموشی‌ای درباره 19 رمضان؛ این‌که اساسا این روز گرامیداشت چه مقامی است؟
19 رمضان یک شهید داشت؛ علی(ع)؛ برای چه؟ برای «عدالت»؛ «عدالت»اش چنان معروف بود و هست که پیروان ادیان دیگر هم آن را می‌دانند. مگر جرق جرداق مسیحی نگفت: «قُتِلَ عَلِیٌّ فِی مِحْرَابِ عِبَادَتِهِ لِشِدَّةَ عَدْلِهِ»؛ علی را در محراب عبادتش کشتند، به خاطر شدت عدالتش. علی(ع) شهید عدالت بود و هست. عدالتی که گاهی به‌رغم تلاش‌هایی که برای گسترش آن می‌شود، هنوز عنصر مفقوده در جامعه ماست و بیشتر از آن عنصر مفقوده جهان امروز. عدالتی که به طرق مختلف هلاک می‌شود و نمونه‌های آن در شعاع چند متری ما، به وفور دیده می‌شود. همین چندی پیش بود که در شبکه‌های مجازی عکس کودکی را گذاشته بودند و روایت این بود که از او پرسیده‌اند: ایرانی‌ای، ترک یا کرد؟ جواب آن کودک اما از همه جانگدازتر است. پاسخ سه کلمه بیشتر نیست. سه کلمه‌ای که زیر زرق و برق زندگی این روزهای ما گم شده است؛ زیر «انباشت» زیر ...؛ دخترک پاسخ داد: من گرسنه هستم! عدالت عنصر مفقوده این روزهای ماست. مسئولی که امکانات را به قرینه خویشاوندی و دوستی، سهم‌بندی می‌کند، ثروتمندی که بی‌توجه به اطراف، «انباشت» می‌کند و به همان میزان «گرسنگی» را افزون؛ در مسیر «عدالت» پای نمی‌گذارد.  جالب این‌جاست به کرات درباره بی«عدالت»ی حرف زده شده و از قضا ( چه آن مسئولی که به نسبت خویشاوندی و دوستی امکانات تسهیم می‌کند و چه آن ثروتمند که انباشت را سرلوحه کار خود دارد) همه خود را متصف به صفت عادل می‌دانند.
«عادل» اما نه دوست می‌شناسد و نه خویشاوند؛ شاید بارها و بارها باید داستان علی(ع)و عقیل را در این زمانه تکرار کنیم تا کمی از «عدالت» و فهم آن بیشتر بهره ببریم. عقیل برادر علی(ع) که اگر به ما بود، تمام شرایط کمک و سهم‌خواهی بیشتر از بیت‌المال را داشت، به علی(ع) مراجعه کرد تا سهم بیشتری از بیت‌المال به او داده شود. عقيل سومين پسر ابوطالب بود؛ در كودكى كور شد. همين عامل باعث تهیدستى وى شده بود و به علاوه مردى عيال‌وار و در عين حال مرد گشاده‌دست و میهمان نوازى هم بود. در حکومت برادر، خشنود از این بود که از مال دنيا توانگر خواهد شد. درخواست عقیل از علی(ع) این بود که يك صاع (3 کیلو)گندم افزون‌تر از ديگران به او بدهد.  واکنش «عادل» به این درخواست که از نظر اهالی امروز بسیار بجا و طبیعی هم می‌نمود، چه بود؟ دیگر همه می‌دانند على(ع) آهنى را به آتش سرخ كرد و برخلاف انتظار عقيل در مقابل تمنا و درخواست او، آهن گداخته را جلو برد و فرمود: ‌ای عقيل اين است عطاى تو، عقيل دستش را دراز كرد تا عطاى على (ع) را بگيرد و...
علی(ع) درباره اين ماجرا خطابه‌اى ايراد فرموده كه ترجمه مختصرى از آن را از نهج‌البلاغه برگرفته‌ایم:  به خدا اگر بستر آسايش من بر خارهاى جانگزاى بيابان گذاشته شود، اگر دست و پايم را در پيچ و خم زنجير بپيچند و مرا به خار و خس صحرا بسته بكشانند، بيشتر دوست مى‌دارم تا روز رستاخيز در پيشگاه عدالت الهى در صف ستمكاران قرار گيرم... سرانجام به گودال گور فرو خواهيم غلتيد...با چنين عاقبت كجا سزاوار است كه پيشه ستم به پيش گيريم... او چنين پنداشته بود كه دين مرا خواهد ربود و زمام مرا به مشت خواهد گرفت و در اين هنگام آهن پاره‌ای را در دل آتش به رنگ آتش درآوردم و آن فلز تفتيده را به مشتش گذاشتم، چنان فرياد كشيد كه پنداشتم هم اكنون سراپا شعله ور خواهد شد، اما من در پاسخ اين فرياد دردناك گفتم: در عزاى تو بنالند عقيل، تو از اين پاره آهن كه با دست آدميزاده‌ای به بازيچه داغ شده، مى‌خروشى و من بر آتشى كه غضب الهى به لهيبش درآورده بردبار بمانم ...

 


تعداد بازدید :  248