شماره ۶۰۴ | ۱۳۹۴ شنبه ۱۳ تير
صفحه را ببند
بازخوانی سخنان ملاله یوسف‌زی، برنده جایزه صلح نوبل 2014
زمان آن رسیده که جهان، عمیق‌تر بیندیشد

برگردان |  مجتبی پارسا- فروغ فکری

به نام خداوندی که بخشنده‌ترین و مهربان‌ترین است
اعضای محترم کمیته نوبل، برادران و خواهران عزیز، امروز روز شادی بزرگی برای من است و من بسیار خرسندم که کمیته نوبل مرا برای این جایزه گرانبها انتخاب کرده است. از همه افراد دیگر هم برای عشق و حمایت‌های مداومشان سپاسگزارم. از شما به‌خاطر نامه‌ها و کارت پستال‌هایی که همچنان از سراسر جهان دریافت می‌کنم، ممنونم. محبت و صحبت‌های دلگرم‌کننده شما، برایم الهام‌بخش است و به من قدرت می‌دهند. همچنین مایلم از پدر و مادرم برای عشق بی‌قید و شرط‌شان سپاسگزاری کنم. ممنونم از پدرم برای آن‌که بال‌هایم را نشکست و اجازه پرواز به من داد. ممنوم از مادرم که همیشه برایم الهام‌بخش صبوری بود و برایم از حقایق اسلام می‌گفت چرا که ما عمیقا به پیام‌های حقیقی از اسلام اعتقاد داریم و علاوه‌بر آن ممنونم از همه شما معلمانم که اعتقاد یافتن به خود و شجاعت را به من یادآوری کردید.
من افتخار می‌کنم به این‌که نخستین پشتو، نخستین پاکستانی و جوان‌ترین فردی هستم که این جایزه را دریافت کرده است. درواقع من خاص‌ترین و همچنین نخستین دریافت‌کننده جایزه صلح‌نوبلم که همچنان به همراه برادرانش می‌جنگد. من می‌خواهم در پاکستان و سایر مناطق دنیا، صلح باشد اما من و برادرانم همچنان برای صلح می‌جنگیم! من همچنین مفتخرم که این جایزه را همراه با «کایلاش ساتیارتی» دریافت می‌کنم. کسی که مدت‌های طولانی برای حقوق کودکان مبارزه کرده است و من مفتخرم به این‌که می‌توانیم با یکدیگر کار کنیم و به جهان نشان دهیم که یک پاکستانی و یک هندی می‌توانند با یکدیگر در راستای به دست آوردن اهدافشان برای احقاق حقوق کودکان کار کنند. خواهران و برادران عزیزم، اسم من، ملاله به معنای غم‌زده و ناراحت است. اما به این منظور کمی شادی به آن قرض دهید. پدربزرگم همیشه مرا «ملاله، شادترین دختر جهان» صدا می‌زند.  من امروز بسیار خوشحالم که در کنار هم، برای دلیل مهمی می‌جنگیم. این جایزه تنها برای من نیست. این جایزه برای کودکانی است که می‌خواهند تحصیل کنند. برای بچه‌های وحشت‌زده‌ای است که خواهان صلح هستند. این جایزه برای کودکان بی‌صدایی است که خواهان تغییر‌ند.  من این‌جا هستم تا به‌خاطر حقوق آنها بایستم و صدایشان را به گوش همه برسانم. امروز زمان ترحم به آنها نیست. بلکه امروز زمان عمل است برای آن‌که آخرین باری باشد که کودکان محروم از تحصیل را می‌بینیم.
من دریافتم که مردم به طرق گوناگون مرا توصیف می‌کنند.
برخی مرا دختری صدا می‌کنند که طالبان به او شلیک کرده‌اند.
و برخی مرا دختری می‌دانند که برای حقوقش می‌جنگد.
برخی دیگر هم مرا برنده جایزه نوبل می‌نامند.
در هر حال، تا جایی‌که می‌دانم، من فرد متعهد و سرسختی هستم که می‌خواهد کودکان، تحصیلات با کیفیت داشته باشند. کسی‌که می‌خواهد زنان از حقوق مساوی بهره‌مند شوند و صلح در هر گوشه جهان وجود داشته باشد.
براساس آنچه در طول 17‌سال عمرم، تجربه کرده‌ام، تحصیلات یکی از نعمت‌های لازم زندگی است. در بهشت زندگی من، «سوآت»، همیشه عاشق آموختن و کشف چیزهای جدید بودم. به یاد می‌آورم زمانی را که با دوستانم، دست‌هایمان را با حنا رنگ می‌کردیم و به جای کشیدن نقاشی از گل‌ها، دستانمان را با فرمول‌های ریاضی و معادلات طرح می‌زدیم.
ما تشنه تحصیل بودیم. چراکه آینده ما دقیقا در این کلاس‌ها بود. ما می‌خواستیم با یکدیگر بنشینیم، یاد بگیریم و بخوانیم. ما عاشق پوشیدن لباس فرم مرتب و تمیز مدرسه بودیم، درحالی‌که رویاهای بزرگی در چشمانمان وجود داشت. ما می‌خواستیم پدرومادرانمان به ما افتخار کنند و ثابت کنیم که در درس‌هایمان بهترینیم و می‌توانیم به هدف‌هایی دست پیدا کنیم که برخی از مردم گمان می‌کردند تنها پسرها می‌توانند به آنها برسند.
اما اینگونه ادامه نیافت. زمانی‌که من در «سوآت» (که محل زیبایی برای گردشگری بود) به سر می‌بردم، آن‌جا ناگهان از مکانی برای توریسم به مکانی برای تروریسم تغییر یافت. من تنها 10ساله بودم که حدود 400 مدرسه نابود شد. زن‌ها را شلاق می‌زدند، مردم را می‌کشتند و خواب‌های زیبای ما به کابوس بدل شدند.
تحصیلات از حق بدل به جرم تبدیل شد.
دختران از رفتن به مدرسه منع شدند.
زمانی‌که دنیای من به‌طور ناگهانی تغییر کرد، اولویت‌های من هم عوض شدند.
من دو گزینه پیش‌روی خود داشتم. یکی آن‌که سکوت کنم و انتظار مرگ را بکشم؛ و دومی این‌که سخن بگویم و بعد کشته شوم. من راه دوم را انتخاب کردم. تصمیم گرفتم که حرف بزنم.  ما نمی‌توانستیم که بایستیم و نظاره‌گر بی‌عدالتی تروریست‌هایی باشیم که حقوق ما را انکار می‌کنند و بی‌رحمانه مردم را می‌کشند و به نام اسلام سوءاستفاده می‌کنند. ما تصمیم گرفتیم که صدایمان را بلند کنیم و به آنها بگوییم: شما نمی‌دانید که در قرآن مقدس، خداوند می‌گوید «اگر یک انسان را بکشید، مثل این است که همه بشریت را کشته‌اید؟»
می‌دانید که محمد(ص)، رحمت خدا بر او باد، پیامبر مهربانی،  می‌گوید «به خودتان و دیگران، آسیب نرسانید.»
و آیا می‌دانید که اولین سخن قرآن مقدس کلمه «اقراء»، به معنای «بخوان» است؟
تروریست‌ها همه تلاش‌شان را کردند که جلوی ما را بگیرند و به سرویس مدرسه من و دوستانم -که اکنون این‌جا هستیم-، در ‌سال 2012 حمله کردند. اما نه افکارشان و نه گلوله‌هایشان، هیچ‌کدام پیروز نشد.
ما نجات پیدا کردیم و از آن روز، صدای ما بلند  و بلندتر شد. من داستان زندگی‌ام را تعریف می‌کنم، نه به این خاطر که داستانی منحصربه‌فرد است؛ به این دلیل که داستان بی‌مانندی نیست. این، داستان زندگی بسیاری از دختران است.
امروز، من داستان آنها را هم تعریف می‌کنم. من بعضی خواهرانم را نیز با خود از پاکستان، نیجریه و سوریه به این‌جا آورده‌ام که در این داستان سهیم‌اند. خواهران شجاع من، «شازیه» و «کاینات» که مانند من در آن روز، در سرویس مدرسه، گلوله خوردند. اما آنها آموختن را متوقف نکردند. همچنین خواهر شجاع من، «کاینات سومرو» که تحت بدترین خشونت‌‌ها و توهین‌ها قرار گرفت، تا جایی که حتی برادرش کشته شد، اما او تسلیم نشد. همچنین، خواهرانم در این‌جا که من آنها را طی کمپین بنیاد ملاله ملاقات کردم. خواهر 16 ساله دلیرم، «مزون» از سوریه، که امروز در اردن به‌عنوان پناهنده سیاسی زندگی می‌کند و از خیمه‌ای به خیمه دیگر می‌رود تا دختران و پسران را تشویق به آموختن کند؛ و خواهرم «امینه» از شمال نیجریه، جایی که بوکوحرام، دختران را تهدید می‌کند و جلوی آنها را می‌گیرد و حتی آنها را می‌دزدد، فقط به این دلیل که می‌خواهند به مدرسه بروند.
اگرچه من به‌عنوان یک دختر ظاهر شده‌ام، یک فرد، کسی که قدش 5 فوت و 2 اینچ است (اگر کفش‌های پاشنه بلند 2 اینچی‌ام را به حساب آورید)، من یک صدای تنها نیستم، من یک صدای تنها نیستم، من صدای خیلی‌ها هستم. من ملاله هستم، اما من شازیه هم هستم، من کاینات هستم، من کاینات سومرو هستم، من مزون هستم.
من امینه هستم. من آن 66‌میلیون دختری هستم که از تحصیل محروم شده‌اند و امروز صدای من تنها نیست که بلند می‌شود. این صدای آن 66‌میلیون نفری دختر است.
گاهی، مردم دوست دارند که از من بپرسند چرا دختران باید به مدرسه بروند و چرا این برای آنها این‌قدر مهم است. اما من گمان می‌کنم سوال مهم‌تر این است که چرا نباید آنها به مدرسه بروند؟ چرا آنها نباید حق رفتن به مدرسه را داشته باشند؟
خواهران و برادران عزیز، امروز، در نیمی از جهان، ما شاهد توسعه و پیشرفت سریع هستیم. اما، هنوز کشور‌های زیادی وجود دارد که در آنها، میلیون‌ها نفر از مشکلات قدیمی جنگ، فقر و بی‌عدالتی رنج می‌برند.
ما هنوز شاهد نزاع‌هایی هستیم که در آنها انسان‌های بی‌گناه، جانشان را از دست می‌دهند و فرزندانشان، یتیم می‌شوند. ما مردمان زیادی را می‌بینیم که از سوریه، غزه و عراق، مهاجرت می‌کنند و پناهنده می‌شوند. در افغانستان، ما خانواده‌هایی را می‌بینیم که در انفجار‌ها و حملات انتحاری، کشته  می‌شوند.
بسیاری از کودکان در آفریقا، به دلیل فقر، دسترسی به تحصیلات ندارند و همچنان که گفتم، ما دخترانی را می‌بینیم که آزادی رفتن به مدرسه را در شمال نیجریه ندارند. بسیاری از کودکان در کشور‌هایی مثل پاکستان و هند، به دلیل تابوی مدرسه، از حق‌شان برای تحصیل، محروم‌اند؛ یا مجبور به کار یا ازدواج در سنین کودکی می‌شوند.
یکی از دوستان خوبم در مدرسه که همسن من بود،   همیشه دختری بی‌پروا و جسور بود و آرزوی دکتر شدن را داشت. اما آرزویش، یک رویا باقی ماند و خیلی زود، او یک فرزند داشت. او یک کودک داشت، درحالی‌که خودش هنوز یک کودک 14 ساله بود. من می‌دانم که او می‌توانست یک دکتر خوب شود اما نتوانست... چون یک دختر بود.
داستان او، سبب شد که پول جایزه صلح‌نوبل را به بنیاد ملاله اهدا کنم تا به دختران در همه جای جهان برای تحصیلات عالی کمک کنم و آنها بتوانند صدایشان را بلند کنند. اولین جایی‌که این منابع مالی به آن‌جا خواهند رفت، جایی است که قلب من برای آن می‌تپد؛ برای ساختن مدرسه در پاکستان- خصوصا در خانه من «سوآت» و «شانگه». در روستای من، هنوز حتی مدرسه راهنمایی برای دختران وجود ندارد و این آرزو و تعهد من است و اکنون تمام تلاشم را می‌کنم تا چنین مدرسه‌ای ساخته شود که خواهران من بتوانند به مدرسه بروند و تحصیلات عالی داشته باشند و شانس محقق کردن آرزو‌هایشان را به‌دست آورند.
این، همان جایی است که من از آن نقطه شروع خواهم کرد، اما آن نقطه‌ای نیست که من آن‌جا متوقف شوم. من این جنگ را تا زمانی ادامه خواهم داد که همه بچه‌ها را در مدرسه ببینم.
خواهران و برادران عزیز، انسان‌های بزرگ که تغییر ایجاد می‌کنند، مانند مارتین لوتر کینگ و نلسون ماندلا، مادر ترزا و آنگ سان سو‌کی، روزی همینجا، روی همین استیج ایستاده‌اند. امیدوارم که گام‌های «کایلاش ساتیارتی» و من که تاکنون در این مسیر برداشته‌ایم و ادامه خواهد یافت، بتواند موجب تغییر شود. آرزوی بزرگ من این است که این، بار آخری باشد که ما باید برای حق تحصیل و آموزش، بجنگیم. بیایید یک بار و برای همیشه، این مشکل را حل کنیم.
ما پیش‌تر، قدم‌های زیادی را برداشته‌ایم. اکنون زمان پرش رسیده است. امروز زمان آن نیست که به رهبران جهان بگوییم تحصیلات و آموزش تا چه اندازه مهم هستند، آنها خودشان این را می‌دانند. فرزندان آنها در بهترین مدارس تحصیل می‌کنند. اکنون زمان آن رسیده که به آنها بگوییم برای کودکان سایر جهان کاری کنند.  ما از رهبران جهان می‌خواهیم که متحد شوند و تحصیلات را در بالاترین اولویت خود قرار دهند.
15‌سال پیش، رهبران جهان درباره مجموعه‌ای از اهداف جهانی، برای توسعه اهداف هزاره بعد، تصمیم‌گیری کردند. در سال‌هایی که گذشته است، ما شاهد پیشرفت‌هایی بوده‌ایم. تعداد کودکان خارج از مدرسه، نصف شده است، آنچنان که کایلاش گفت. در هر حال، جهان، تنها روی تحصیلات ابتدایی تمرکز کرده است، اما این پیشرفت، شامل همه افراد نمی‌شود.
در‌ سال 2015، نمایندگان، در سراسر دنیا، برای هماهنگی سایر مجموعه اهداف پایدار، در سازمان‌ملل یکدیگر را ملاقات می‌کنند. این موضوع، باعث تحقق آرزوهای جهان برای نسل‌های آینده خواهد شد.
جهان بیش از این نمی‌تواند بپذیرد که تحصیلات ابتدایی کافی است. چرا رهبران جهان برای کودکان در کشورهای درحال توسعه، تنها سواد ابتدایی را می‌پذیرند،‌ درحالی‌که فرزندان خودشان در ریاضیات و جبر و فیزیک و علوم، درحال تحصیل‌اند؟ رهبران جهان باید شانس تحصیلات آزاد، عالی  هم ابتدایی و هم بالاتر  را برای همه کودکان تضمین کنند. ممکن است بعضی افراد بگویند که این موضوع نشدنی یا خیلی گران یا سخت است. شاید عده‌ای بگویند که غیرممکن است اما امروز زمان آن رسیده که جهان، عمیق‌تر بیندیشد.
خواهران و برادران عزیز، جهان به اصطلاح بزرگسالان شاید این را درک کند، اما ما کودکان، نه. چرا این‌گونه است که کشورهایی که ما آنها را «قوی» می‌نامیم، در ایجاد جنگ این‌قدر قدرتمند هستند اما در ایجاد صلح، ضعیف‌اند؟ چرا این‌گونه است که تفنگ‌دادن به دست افراد این اندازه آسان است، اما دادن کتاب، سخت؟ چرا این‌گونه است که ساختن تانک بسیار سهل است، اما ساختن مدرسه، سخت؟
ما در عصر مدرن زندگی می‌کنیم و باور داریم که هیچ‌چیزی غیرممکن نیست. ما 45‌سال پیش، قدم روی کره ماه گذاشتیم و شاید به زودی، قدم بر سیاره مریخ بگذاریم. بنابراین در قرن 21، باید بتوانیم به همه کودکان، آموزش عالی و با کیفیت ارایه دهیم. خواهران و برادران عزیز، دوستان کوچک من، ما باید کار کنیم، نباید بایستیم. نه‌تنها سیاستمداران و رهبران جهان، بلکه همه ما باید در این کار، مشارکت کنیم. من، تو، ما. این وظیفه همه ما است.
بگذارید ما نخستین نسلی باشیم که می‌خواهیم آخرین نسلی باشد که شاهد کلاس‌های خالی، کودکی از دست رفته و استعدادهای هدر رفته است.
بگذارید که این آخرین باری باشد که یک دختر یا پسر، کودکی‌اش را در یک کارخانه می‌گذراند.
بگذارید این آخرین باری باشد که یک دختربچه، مجبور به ازدواج زودهنگام می‌شود.
بگذارید این آخرین باری باشد که یک کودک، جانش را در جنگ از دست می‌دهد.
بگذارید این آخرین‌باری باشد که یک کودک را خارج از مدرسه    می‌بینیم.
بگذارید که همه اینها با ما پایان بپذیرد.
بیایید این پایان را با هم آغاز کنیم، امروز، همین‌جا، همین الان. بیایید این پایان را اکنون، آغاز کنیم.
منبع:   nobelprize.org


تعداد بازدید :  251