شماره ۳۶۰ | ۱۳۹۳ شنبه ۱ شهريور
صفحه را ببند
من آینه هستم

بخشعلی قنبری  استاد دانشگاه

ای بسا ظلمی که بینی از کسان     خوی تـو باشد در ایشان ‌ای فلان
حمله بر خود می‌کنی ‌ای ساده مرد!              همچو آن شیری که بر خود حمله کرد

نگرش مولوی، نگرش خاصی است که بر پایه رابطه انسان با سایر انسان‌هاست. مولوی اصل را بر خود فرد قرار می‌دهد؛ به این معنی که فرد هر طور زندگی کند و هر نوع نگرشی داشته باشد، در افراد دیگر نیز همین نگرش را خواهد دید. چنین تفکری در سنت پیامبر نیز کم و بیش دیده می‌شود. مولانا داستانی را نقل می‌کند که دو نفر به‌صورت جداگانه پیش پیامبر می‌روند. اولی که ابولهب بوده است، خطاب به پیامبر می‌گوید: «محمد! چقدر تو زشتی!» پیامبر می‌گوید: «راست می‌گویی». نفر بعدی که پیش پیامبر می‌آید، خطاب به او می‌گوید: «چقدر زیبایی». پیامبر اینبار نیز همان پاسخ را می‌دهد و می‌گوید: «راست می‌گویی». شخص سومی که شاهد این ماجرا بوده است، از پیامبر می‌پرسد: «زشتی و زیبایی، نقیض یکدیگرند و این دو در آن‌واحد قابل جمع نیستند؛ چطور سخن شخص اول و دوم که نقیض یکدیگر بود را تأیید کردید؟» حضرت ختمی مرتبت پاسخ بسیار دقیقی می‌دهد که همان چیزی است که مولوی در این دو بیت مطرح می‌کند. پیامبر می‌فرماید: «این دو نفر از درون خودشان به من نگاه کردند.  من آینه هستم؛ کسی‌که من را زشت دید» درواقع خودش را در من، زشت دید و همین‌طور شخص دوم که من را زیبا دید، خودش را در من، زیبا دید. مولانا بر این اساس تعاملات انسانی را مورد بررسی قرار می‌دهد و در این ابیات و داستان شیر و نخجیران که در آن‌جا شیر در چاه آب عکس خودش را دید و به آن حمله کرد، همین نکته را ذکر می‌کند؛ مولانا در مورد آن شیر می‌گوید:  
«عکس او را او عدوی خویش دید
 لاجرم بر خویش شمشیری کشید»
یعنی چه بسا ظلمی که در دیگری می‌بینی و خطایی که او  مرتکب شده است همان خوی درون تو  است که هنوز اصلاح نشده است؛ اگر درونت از زنگار پاک شده بود، این را طور دیگری می‌دیدی؛
در بیت دوم، مولوی دست بر این نکته می‌گذارد که در بسیاری از ظلم‌هایی که رخ می‌دهد، مردم، ظلم خودشان را نمی‌بینند و فقط ظلم دیگران به چشمشان می‌آید و به آنها حمله می‌کنند؛ درحالی‌که به خود حمله می‌کنند و به روی خویش شمشیر می‌کشند. مرحوم فروزانفر در مورد این ابیات، شواهدی را از سایر قسمت‌های مثنوی
آورده است؛
آن یکی در چشم تو باشد چو مار
هم وی اندر چشم آن دیگر، نگار
زانکه در چشمت خیال کفر اوست
وان خیال مومنی در چشم دوست
یا این ابیات:
یوسف اندر چشم اخوان چون ستور
هم وی اندر چشم یعقوبی چو حور
از خیال بد مرورا زشت دید
چشم فرع و چشم اصلی ناپدید
در همین داستان شیر و نخجیران، مولانا ابیات دیگری را در همین مورد می‌آورد که مضمون آن این است که نگاه آلوده، همه چیز را آلوده می‌بیند و برای رفع شدن این آلوده بینی، باید آلودگی نگاهت را بزدایی:
پیش چشمت داشتی شیشه کبود
 زان سبب عالم کبودت می‌نمود
گر نه کوری این کبودی دان ز خویش
خویش را بد گو مگو کس را تو بیش
به همین دلیل است که مولانا معتقد است اگر درون انسان صفا پیدا کند، دیگر به کسی حمله نمی‌کند.
هر که را بینی شکایت می‌کند
که فلان‌کس راست طبع و خوی بد
این شکایت‌گر بدان که بدخو است
 که مر آن بدخوی را او بدگو است
نکته مهمی که در این میان وجود دارد، این است که مولانا، همواره قاعده «زرین و سیمین» را در نظر دارد؛ این قاعده می‌گوید هرآنچه برای خود می‌پسندی، برای دیگران بپسند و هرآنچه که بر خود روا نمی‌داری، برای دیگران هم مخواه و لذا هرگاه ظلمی را در دیگری دیدی، پیش از آن‌که بر او شمشیر بکشی، خود را جای او بگذار و آنگاه آن رفتاری که خود می‌پسندی دیگری با تو بکند، همان رفتار را انجام بده.


تعداد بازدید :  102