شماره ۳۶۰ | ۱۳۹۳ شنبه ۱ شهريور
صفحه را ببند
‌آرزویم فقرزدایی از لبخند است

|  سهراب گل‌هاشم  |   کاریکلماتوریست و طنزپرداز |

آرزو و رویا، بخشی از زندگی ما انسان‌هاست. بخشی که بعضی وقت‌ها چنان دور می‌شود که در دسترس نیست و بعضی وقت‌ها چنان نزدیک که گویی همه چیز در مشت آدمی قرار دارد.   آرزوهایی که گاهی آن‌قدر بزرگ هستند که رسیدن به آنها محال است و گاهی آن‌قدر درونی هستند که حتی در عالم بیرون هم تصورشان، سخت می‌شود. اینها آرزویند، آرزوی من، آرزوی شما.   چیزهایی از جنس بودن و شدن! چیزهایی از جنس‌ ای‌کاش! گاهی حسرت و گاهی شعف. جنسشان چیزی شبیه رویاست؛ رویایی که گاهی در خواب می‌بینیم و گاهی حتی در روشنایی روز، پیش چشمانمان تلألو دارند.  
آرزوها اینهایند. چیزهایی که گاهی دنیای آدم‌ها را از هم دور می‌کند و گاهی فصل مشترکی می‌شود برای بودن؛ حتی فصل مشترکی می‌شوند برای دور هم جمع شدن و زبان مشترک پیدا کردن. رویاپردازی از همین روست که در برخی موارد، ممکن است به خوبی‌هایی بینجامد که ماندگار خواهند بود. رویاهایی که امید در آنها موج می‌زند و شوق به دست آوردن آرزوها؛ مانند شاعری که می‌گوید:  
امیدی گرم و شادی بخش
با نگاهی مست و رویایی
دخترک افسانه می‌خواند
نیمه‌شب در کنج تنهایی
بی‌گمان روزی ز راهی دور
می‌رسد شهزاده‌ای مغرور
می‌خورد بر سنگفرش کوچه‌های شهر
ضربه سم ستور باد پیمایش
می‌درخشد شعله خورشید
بر فراز تاج زیبایش
تار و پود جامه‌اش از زر
... می‌کشاند هر زمان همراه خودسویی
باد... پرهای کلاهش را
یا بر آن پیشانی روشن
حلقه موی سیاهش را
مردمان
در گوش هم آهسته می‌گویند
آه... او با این غرور و شوکت و نیرو
در جهان یکتاست
بی‌گمان شهزاده‌ای والاست
آرزوها اینگونه‌اند. گاهی دختری بر فراز کوهی یا در جاده‌ای منتظر شاهزاده‌ای می‌ماند که از راه برسد و خوشبختی را به او ارزانی دارد و گاهی مانند این است که تلاش کنید تا فقط کسی «جان نکند» حالا آرزوی ماهم از این نوع است. گاهی اینچنین است که آرزوهایتان را باید از دل ظاهری خشن بیرون بکشید. ظاهری که بوی مرگ دارد. گاهی هم مانند آن دخترک همه چیز مانند رویای کودکانه‌ای است نرم و ظریف و بالطبع عاشقانه.  
این روزها، آرزویم خیلی بزرگ است چون به اندازه ارزش جان آدمی است. جانی که گاهی از ارزش تمام زمین بیشتر است. رویای ما در خواب نیست. رویا و آرزویی است که اگر کمی حس گذشت باشد، امکان‌پذیر و شدنی است. آرزوی من دور نیست.   
آرزویم این است که از «لبخند فقر زدایی» شود. یک کاریکلماتوریست و طنزپرداز چه آرزویی غیر از این می‌تواند داشته باشد. در زمانی که «همه لب‌ها آلزایمر گرفته‌اند». می‌خواهم و می‌گویم،‌ ای‌کاش لب‌ها همه لبخند بر لب می‌داشت، فقر لبخند داریم و کم می‌خندیم. این موضوع آرزویی نیست که به موضوعات سیاسی ربط پیدا کند و من هم درواقع و هم در عالم رویا و آرزو، از سیاسی بودن موضوعات پرهیز دارم.  
لبخند را نباید سیاسی کرد. باید اجازه داد در فضای معمول، مسیر شاد شدن جامعه طی شود. گاهی طوری می‌شود که تا می‌گویی شادی نیست و لبخند کم است، این گمان پیش می‌آید که در پی آن هستید که جامعه را جامعه‌ای سیاه و افسرده تصویر کنید و در پشت لبخند، منویات سیاسی را پنهان کرده‌اید. این آرزو، یعنی فقرزدایی از لبخند، ورای همه تصورات سیاسی است و به هیچ عنوان به آن آلوده نمی‌شود.   
آرزوی دومی هم دارم. سال‌هاست در خدمت دختری هستم که در کودکی (یک سالگی) به دلیل ابتلا به بیماری، به معلولیت ذهنی و جسمی دچار شد. حالا 23‌سال از آن روزها گذشته است و در این مدت سعی کرده‌ام غیر از این‌که پدر هستم، خادم خوبی باشم. در بعد شخصی آرزویم این است «او» سلامتی خود را بازیابد و رو به بهبود برود.  طی این سال‌ها تلاشم این بوده که در حوزه عمومی و در معرض جامعه «خوب» باشم و «خوب» زندگی کنم و به همین دلیل هم آرزو دارم دنیایی خوب و دور از مخاصمه داشته باشیم، آرزو دارم دنیایی بدون جنگ داشته باشیم. صلح در آن باشد و هر جایی که پا می‌گذاریم، آرامش باشد. امیدوارم غزه هم روی آرامش ببیند به زبان کاریکلماتور: «هیچ آزمایشگاهی نمی‌تواند جواب خون شهدای غزه را بدهد»؛ «هروقت زنگ زدم فلسطین دیدم اشغال بود»


تعداد بازدید :  98