شماره ۳۶۰ | ۱۳۹۳ شنبه ۱ شهريور
صفحه را ببند
مزه قهوه

|  گابریل گارسیا مارکز |

در روشنایی روز، چراغ‌های سالن کافه روشن بودند و ارکستر چهار نفره ساز زهی، قطعه‌ای از موتسارت را به زیبایی می‌نواخت.   رئیس‌جمهوری از روی پیشخوان روزنامه‌ای را، از میان نشریات که برای مطالعه مشتریان در نظر گرفته شده بود، برداشت. کلاه و عصایش را به جالباسی آویخت و عینک قاب طلایی‌اش را به چشم گذاشت تا سر میز دور افتاده‌ای به مطالعه بپردازد و تازه در این هنگام، متوجه شد که پاییز سر رسیده بود. در صفحه اخبار بین‌المللی، جایی که به ندرت خبری از آمریکای لاتین می‌یافت، آغاز به خواندن کرد. به خواندن روزنامه از انتها به ابتدا ادامه داد، تا این‌که زن پیش‌خدمت، بطری روزانه آب معدنی اِویان agua de Evian او را آورد. بیش از 30‌سال بود که به دستور اطبایش، از عادت نوشیدن قهوه اجتناب می‌کرد. اما یک بار گفته بود: «اگر روزی یقین داشته باشم که به‌زودی خواهم مرد، دوباره نوشیدن قهوه را از سر می‌گیرم.» شاید زمان آن فرا رسیده بود.
«برایم فنجانی قهوه بیاورید.» این را با فرانسوی سلیسی سفارش داد و بی‌توجه به معنی دو پهلوی آن، افزود:
«به سبک ایتالیایی، برای جان بخشیدن به یک مرده.»
قهوه را بدون شکر و با جرعه‌های کوتاه نوشید، سپس فنجان را سر و ته روی نعلبکی گذاشت تا رسوب قهوه، پس از این همه سال، مجالی برای رقم زدن سرنوشت او بیابد. مزه قهوه، برای آنی او را از اندیشه ناگوارش به دور کرد. لحظه‌ای بعد، چون بخشی از همان جادو، احساس کرد کسی او را زیر نظر دارد. روزنامه را با ژستی معمولی ورق زد و از بالای عینکش نگاه کرد. مرد رنگ پریده‌ای دید با صورتی اصلاح نشده، که کلاهی ورزشی به سر و ژاکتی از پوست گوسفند به تن داشت. مرد فورا نگاه خود را چرخاند تا با نگاه او تلاقی نکند.
برشی از کتاب
 «سفر بخیر، آقای رئیس‌جمهور»


تعداد بازدید :  96