شماره ۳۶۰ | ۱۳۹۳ شنبه ۱ شهريور
صفحه را ببند
وای از این طایفه زنده‌کش و مرده‌پرست...

مهم‌ترین خبر هفته پیش که بدون زمان است و همچون درد، قدیمی نخواهد شد، مرگ «غزال غزل» ایران بود. «سیمین بهبهانی» هفته پیش درگذشت. این خبر هر چقدر که از زمانش بگذرد، تازه‌ی تازه است. انگار که در «آن» رخ داده است. هر وقت که تکه‌ روزنامه‌ای با عکسی و عنوانی از او ببینیم و به آن بنگریم، یا قطعه‌ای شعر و غزل از «سیمین» را بخوانم، درد از دست دادنش چنان تازه است که از تازگی‌اش دل آدم می‌گیرد.   
«سیمین» رفت اما آنچه برخی از اهالی این سامان، چه اهالی فرهنگ و ادب و چه اهالی حوزه‌های غیرفرهنگی، با او کردند، نه در خور او بود نه در خور برخی اخلاقیات. «یکی» رفت پیش «سیمین» تا از نمد نامش کلاهی برای نان و نام خود بسازد و با نامش خود را بزرگ کند. رفت پیش «سیمین» نه این‌که او را دوست داشته باشد؛ نه! می‌خواست از خوان بزرگی او خوشه‌ای بچیند. درد نان داشت او، درد نام؛ نه درد ادب؛ نه درد فرهنگ و نه درد هنر!
دیگری «شعرش» را خواند، نه آن زمان که او زیست؛ بلکه آن زمانی خواند که او بیمار شد. خواند و با نام «سیمین»، آبرویی کسب شد اما «سیمین» باز هم مهجور ماند. «سیمین» حالا نماد کسی است که درباره‌اش بداخلاقی کرده‌ایم. انسانیت درباره او را از یاد بردیم و هر چه کردیم درباره‌اش، برای خود کردیم.  پس از مرگش سیلی از تسلیت‌ها، اشک‌نامه‌ها و اندوه‌نامه‌ها، منتشر شد. افرادی که تا دیروز «سیمین» را نه در خور شأنش تکریم می‌کردند و نه در خور نامش، بر پیکرش گریستند و برایش مویه کردند، حتی آنهایی که به زور یا به زر می‌خواستند و می‌خواهند خود را به ادبیات بچسباند، به هنر الحاق کنند برایش سوگنامه منتشر کردند. ‌ای‌کاش سیمین را در زندگانی‌اش درمی‌یافتیم و این تجربه را بارها تکرار نمی‌کردیم که پس از مرگ، انسان‌ها را عزیز بشماریم.


تعداد بازدید :  94