همی تا برآید به تدبیر کار مدارای دشمن به از کارزار
چو نتوان عدو را به قوت شکست به نعمت بباید در فتنه بست
گر اندیشه باشد ز خصمت گزند به تعویذ احسان زبانش ببند
عدو را بجای خسک در بریز که احسان کند کند، دندان تیز
چو دستی نشاید گزیدن، ببوس که با غالبان چاره زرق است و لوس
به تدبیر رستم درآید به بند که اسفندیارش نجست از کمند
عدو را به فرصت توان کند پوست پس او را مدارا چنان کن که دوست
حذر کن ز پیکار کمتر کسی که از قطره سیلاب دیدم بسی