شماره ۵۹۷ | ۱۳۹۴ پنج شنبه ۴ تير
صفحه را ببند
الگوهای حکمرانی «کین»

شروين وكيلي جامعه‌شناس

ظهور «کین» درون ‌خانواده، اگر با دیدگاه داروینی قدیم دیده شود، امری غریب می‌نماید. چون اصولا پیدایش خانواده و همکاری زن و مرد برای زادن و پروردن فرزند، روندی تکاملی است که تکثیر و بقای ژنوم هردو را تضمین می‌کند و از این‌رو انتظار داریم در این بافت با همیاری و همدلی کامل هردو سو، روبه‌رو باشیم. با این وجود داده‌هایی تکان‌دهنده، وجود دارد که در پایدارترین و باثبات‌ترین جوامع، بسامدی چشمگیر از درگیری و کشمکش درون‌خانوادگی را نشان می‌دهد. فیلم «دخترِ رفته» که چندی پیش به نمایش درآمد و بحث و جدل‌های بسیاری برانگیخت، به‌ظاهر بر نقطه‌ای عام و همگانی- اما شرم‌آور و پنهان‌شده- انگشت گذاشته و آن همانا کشمکش درون‌خانوادگی است.
عینی‌ترین و علنی‌ترین نمود «کین»، خشونت‌بدنی و حمله‌‌فیزیکی به دیگری است. بنابراین عریان‌ترین شاخص نشانگر «کین» در درون خانواده، همانا درگیری فیزیکی و ارتباط خشونت‌آمیز زن و مرد با هم است. درحال‌حاضر هم ساختار حقوقی و هم شرایط حضور اجتماعی زنان در جوامع توسعه‌یافته به‌گونه‌ای است که باید انتظار داشته باشیم خشونت درون‌خانوادگی (به‌خصوص امری عینی و خشن مانند ضرب‌وشتم زن توسط مرد) در این جوامع بسیار اندک دیده شود. با این وجود داده‌ها نشان می‌دهد که در ایالات‌متحده‌ آمریکا هرساله نیم‌میلیون زن از طرف شوهر یا نامزدشان مورد حمله و ضرب‌وشتم قرار می‌گیرند. به بیان دیگر در این کشور در هر ‌سال 16-14درصد کل زنان با این تجربه روبه‌رو می‌شوند. احتمال این‌که در این کشور یک زن در کل عمرش با خشونت خانگی روبه‌رو شود 34-30درصد است، این رقم در کانادا کمتر است اما باز به 27درصد می‌رسد. یعنی به‌طور خلاصه در جامعه‌ای مثل آمریکا و کانادا که به‌خاطر پایبندی‌های حقوقی یا سنت‌گرایی مذهبی، پایدارترین خانواده‌ها را در جهان توسعه‌یافته دارند، به‌طور متوسط یکی از هر سه زن در معرض خشونت بدنی از طرف همسر یا دوست‌‌پسرشان قرار می‌گیرند. این خشونت تنها ضرب و شتم هنگام دعوا را در بر می‌گیرد و اگر با تجاوز جنسی جمع بسته شود، ارقامی نگران‌کننده‌تر را به دست می‌دهد. در آمریکا هر ساله 14-10درصد زنان از سوی شوهرانشان مورد تجاوز واقع می‌شوند و این رقم در کل جهان 26-10درصد است. بدیهی است که اگر بدن زن را دارایی طبیعی خودش در نظر بگیریم، تماس جنسی ناخواسته و زورمدارانه با آن حتی اگر از سوی شوهرش انجام شده باشد، شکلی از خشونت بدنی محسوب می‌شود. در کشورهایی مانند ایران داده‌های آماری دقیقی در دست نداریم، اما شواهد جسته و گریخته‌ و تجربیات زندگینامه‌ای، که به‌ویژه در فضاهای مجازی بیش از پیش عیان می‌شود، نشان می‌دهد که احتمالا با آماری در خور تأمل سر و کار داشته باشیم.
داده‌هایی که نگارنده براساس پیمایش خبرهای خصوصی‌ منتشرشده بر فیس بوک انجام داده است، ارقامی وخیم‌تر و چشمگیرتر از این را نشان می‌دهد. در فاصله سال‌های 1392 تا 1394 بین سه تا پنج‌هزار دوست بر صفحه‌ فیس‌بوک نگارنده حضور داشته‌اند که بخش بزرگی از ایشان با بسامدی هفته‌ای (وگاه روزانه) اخباری را منتشر می‌کرده‌اند که حدود یک‌سوم آن به امور شخصی و خصوصی مربوط می‌شده است. در این میان پیمایش خوشه‌ای از خبرها که وضع ارتباط افراد با جنس مخالف را نشان می‌دهد با حجم زیاد و تعجب‌برانگیزی از ارجاع‌های منفی به پیوند صمیمانه درآغشته بود. در فاصله دو‌سال یاد شده از حدود 50 ‌هزار پیامی که توسط حدود 500 نفر منتشر شده، بیش از یک‌سوم به شکلی از «کین» در ارتباط با پیوند اشاره دارد. یعنی حدود یک‌سوم از مواردی که فرد به ارتباط مهرآمیز و صمیمانه با کسی از جنس مخالف اشاره می‌کرد، سخنش طنینی منفی داشت و از بی‌وفایی، حسد، خیانت، جدایی، تنهایی، پایان ارتباط، دریغ و از این دست سخنان درمیان بود. در بیش از نیمی از این پیام‌های منفی‌بافانه (یعنی حدود یک‌پنجم کل پیام‌هایی که به پیوند صمیمانه‌ زن و مرد اشاره داشت) اشاره‌هایی صریح به «کین»‌ورزی دیده می‌شد و اشکالی متنوع از خشونت زبانی در آن نمایان بود. جالب آن‌که اصولا اشاره به امور خصوصی‌ای از این دست در فرهنگ کشورمان چندان پسندیده نبوده و نیست و به‌ویژه اعلام پایان یک رابطه و «کین» که جایگزین مهر شود، امری غیرعادی محسوب می‌شود. این پنهانکاری در فضای فیس‌بوک درباره هویت افراد همچنان پا برجا بود و نویسندگانی که شرح حالی از خود را منتشر می‌کردند، معمولا نام و نشان یار منفور شده‌شان را پنهان می‌داشتند. اما باز هم حجم و بسامد این نوع پیام‌ها
تکان دهنده بود و نشان می‌داد که رابطه مهرآمیز میان دو جنس تا چه پایه شکننده است و به چه‌سادگی به «کین»‌ورزی تغییر مسیر می‌دهد.
در پیمایش دیگری که نگارنده با روش مشاهده‌ همدلانه طی سال‌های دهه 1380 در تهران انجام داده، الگوی روابط عاطفی بیش از 300 نفر ثبت و بررسی شده است. همه این افراد در سنین 40-20‌سال قرار داشتند و به طبقه متوسط و قشر فرهیخته و دانش‌آموخته پایتخت‌نشین تعلق داشتند. داده‌های تأمل‌برانگیز برآمده از این مشاهدات نشان داد که در میان جوانان ساکن تهران (و احتمالا شهرهای دیگر ایران) چرخه‌هایی مشخص در ارتباط مهرآمیزشان با جنس مخالف وجود دارد. این چرخه از ارتباطی شتابزده و عجولانه آغاز می‌شد که محور آن میل جنسی (بیشتر در مردان) یا دستیابی به منابع اقتصادی (بیشتر در زنان) بود. این ارتباط در کمتر از یک ماه به هم‌آغوشی منتهی می‌شد، بعد از آن به‌طور متوسط بین 3 تا 6 ماه با مهر و خشنودی ادامه می‌یافت، بعد کم‌کم به ارتباطی خصمانه و «کین»‌ورزانه دگردیسی می‌یافت و در این دوره ناخوشایند هم تا مدتی شگفت‌انگیز که به‌طور متوسط 6 تا 10 ماه به درازا می‌کشید، تداوم می‌یافت. بعد این ارتباط قطع می‌شد و معمولا پیش از قطع شدن دست‌کم یکی از دوطرف ارتباطی مشابه را با کس دیگری برقرار کرده بودند. چرخه‌های یاد شده به‌خصوص از این نظر جای بحث و تأمل داشت که حجم حس‌های منفی و رنجی که تولید می‌کرد نسبت به لذت و شادکامی‌ای که به بار می‌آورد اندک بود و به‌خصوص تلاش برای کنترل بر دیگری و حس‌هایی منفی از جنس حسد و خشم در آن بسیار زاده می‌شد. حتی دوره‌های زمانی‌ای که افراد با حسی آغشته به «کین» درگیر جدا شدن بودند، معمولا از زمانی که در همنشینی با مهر صرف پیوند کرده بودند، افزون‌تر بود.
اگر در چارچوبی تکاملی به این داده‌ها بنگریم، فراوانی و شیوع الگوهای حکمرانی «کین» را چالشی نظری خواهیم یافت. به‌ویژه وقتی این داده‌ها با آمار‌های جهانی درباره‌ خشونت خانگی و کشمکش‌های درون‌خانوادگی ترکیب شوند، معنادارتر جلوه می‌کنند. پرسش کلیدی‌ای که با مرور این داده‌ها پیش می‌آید، آن است که چرا و چگونه پیوندی که قاعدتا باید براساس مهر شکل گرفته و بنیاد شده باشد، این حجم چشمگیر از «کین» را نیز پدید می‌آورد؟ هم در بافت خانوادگی‌ و هم در ارتباط نزدیک فراخانوادگی‌، چرا درست در جایی که انتظار داریم فشار تکاملی همراهی و همکاری دو جنس را ایجاب کند، با عریان‌ترین شکل ناهمراهی و تنش یعنی «کین» و نفرت و گاه خشونت بدنی سروکار داریم؟ آیا خشونت میان زن و مرد امری بیمارگونه، استثنایی و مجرمانه است که انحرافی از وضع طبیعی محسوب می‌شود، یا این‌که باید به‌کلی در تفسیرمان از رابطه‌ زناشویی و اندرکنش زن و مرد تجدیدنظر کنیم؟
خشونت و جنسیت
درباره‌ خشونت و رواج چشمگیر آن در گونه‌ انسان هوشمند پژوهش‌های فراوانی انجام شده است. تردیدی نیست که انسان به‌خاطر نوع و شدت خشونتی که بر همنوعان خویش روا می‌دارد، گونه‌ای استثنایی در میان پستانداران است. تا مدت‌ها فرض بر این بود که خشونت سازمان‌یافته و جنگ امری متاخر است که از تراکم بالای جمعیت، انباشت منابع و تغییر الگوی زندگی و «غیرطبیعی» شدن آن ناشی شده باشد. به بیان دیگر نگاه کلاسیک تا حدودی زیر تأثیر آرای «روسو» مردمان بدوی و طبیعی را مردمی صلح‌جو و آرام و ملایم و عاری از «کین» در نظر می‌گرفت که تنها پس از یکجا نشین شدن و تشکیل جوامع پیچیده به جنگ و کشتن یکدیگر روی آورده‌اند. اما پژوهش‌های باستان‌شناسانه تازه نشان می‌دهد که حتی در دورانی که آدمیان به‌صورت گردآورنده و شکارچی زندگی می‌کرده‌اند، همچنان خشونت به شکلی تکان‌دهنده و بیشتر از دوران یکجا نشینی وجود داشته است. یکی از خونین‌ترین جنگ‌های دوران پیشامدرن در اروپا نبرد «گیتسبورگ» است که چهار روز به درازا کشید و در آن چهار‌درصد کل جمعیت حاضر در منطقه به قتل رسیدند که بخش عمده‌شان هم غیرنظامی بودند. این سطح از خشونت را معمولا به کمبود منابع کشاورزانه، تراکم جمعیت بالا و ساختار شهرنشینی و حضور فناوری پیشرفته کشنده منسوب دانسته‌اند. یکی از کتاب‌های «دزموند موریس» که به پارسی هم برگردانده شده، اصولا این بروز عام خشونت را حالتی بیمارگونه و ناشی از محبوس شدن جمعیتی بزرگ از مردمان در شهرها یعنی «باغ‌وحش انسانی» می‌داند.

اما چنین می‌نماید که در دوران‌های باستانی نیز چنین سطحی از خشونت رواج داشته باشد. پژوهش بر جمجمه‌های بازمانده از سرخپوستان گردآورنده و شکارچی منطقه کالیفرنیا در فاصله ‌هزار‌ سال (500 پ.م تا 500.م) نشان می‌دهد که در این فاصله 5درصد کل جمعیت به‌خاطر برخورد نیزه و سلاح‌های دیگر به سر کشته شده‌اند. ردپای زخم سلاح‌های دیگر بر استخوان‌ها در این پیمایش یک‌سوم کل جسدها را
 در بر می‌گیرد و این به‌راستی چشمگیر است و نشان می‌دهد که سطح خشونت در گذر زمان به‌خاطر نظمی نو مثل یکجا نشینی افزایش نیافته، بلکه از آن کاسته شده است.
در دوران‌های جدید هم که امکان مقایسه رفتار آدمیزاد با سایر جانوران وجود دارد، کاملا مشخص است که سطح و نوع خشونت در انسان به کلی با سایر گونه‌ها متفاوت است. این خشونت تنها در ارتباط میان شکار و شکارچی نمی‌گنجد، بلکه ارتباط انسان با تمام گونه‌های زنده را دربر می‌گیرد و به‌خصوص در میدانی درون‌گونه‌ای متمرکز است و در اعمال خشونت بر آدمیان دیگر تخصص یافته   است.
با این مقدمه آشکار است که اعمال خشونت در انسان امری شگفت‌انگیز یا نوظهور نیست. انسان در کل گونه‌ای وحشی و ویرانگر است و انقراض عمومی مهیبی که در بوم‌های طبیعی ایجاد کرده، پیامدی از این خلق‌وخوی اوست. به این شکل می‌توان کشتن جانوران دیگر را در قالب ارتباط شکار و شکارچی یا حالت افراطی و بی‌رویه آن و جنگ و غارت همنوع را در قالب ارتباط رقابتی بی‌رویه و افراطی فهم کرد. با این همه، خشونت درون خانوادگی امری غیرعادی و نامعقول می‌نماید. چون بر خلاف دو الگوی پیشین سود تکاملی‌اش روشن نیست و برعکس چه‌بسا که در زادن و پروردن فرزند که هدف نهایی تکامل همه جانداران است، اختلال ایجاد کند.
درباره ارتباط هم‌آغوشی و خشونت دو دیدگاه اصلی و چند رویکرد فرعی وجود دارد. مهم‌ترین دیدگاه‌های رقیب را می‌توان با برچسب زن‌گرایانه و تکاملی برچسب زد. رویکرد زن‌گرایانه مدعی است که خشونت در کل پدیداری مردانه و برساخته‌ای اجتماعی است که از سلطه پدرسالارانه مردان بر طبقات فرودست برخاسته است. از دید زن‌گرایان مهم‌ترین تمایز در جوامع انسانی شکافی است که بین زنان و مردان وجود دارد. اما از دید این نویسندگان تمایز یاد شده نیز خاستگاهی اجتماعی دارد و امری ذاتی یا سرشتی نیست. به بیان دیگر زن‌گرایان در کنار تأکید متافیزیکی‌ای که بر مفهوم «زن بودن» دارند، با تعین‌گرایی زیست‌شناسانه یا ذات‌انگاری مخالف هستند و معتقدند چیزی به‌نام ذات زنانه یا مردانه وجود ندارد و تمایزهای زیست‌شناختی و فیزیولوژیک دو جنس چیزی را در رفتارشان تعیین        نمی‌کند.
از این رو برای توضیح اموری مانند نظم سیاسی پدرسالارانه یا خشونت مردانه به‌دنبال متغیرهای جامعه‌شناسانه و فرهنگی می‌گردند و سلسله‌مراتب سیاسی یا کلیشه‌های تربیتی را زادگاه این عناصر می‌شمارند. در حدی که برخی از نظریه‌پردازان تندرو حتی خودِ مردانگی و زنانگی را نیز برساخته‌ای اجتماعی و امری مصنوعی و غیراصیل در نظر می‌گیرند. از دید زن‌گرایان، مهم‌ترین و بزرگترین تنش و کشمکش انسانی همان است که بین زنان و مردان برمی‌خیزد و این دو همچون دو طبقه و دو رده‌ متمایز درنظر گرفته می‌شوند که در برابر هم صف‌آرایی کرده‌اند. یعنی زنان درمیان خودشان متحد پنداشته می‌شوند و رقیب و دشمنی بزرگ به‌نام مردان را پیشاروی خویش دارند که این گروه اخیر هم به دنبال شکل‌دادن به دسته‌های شکارچی و جنگجو اتحاد درونی ناگسستنی‌ای دارند که هدف اصلی‌اش چیرگی بر زنان و ستم بر ایشا      ن  است.
خشونت بدنی بیشتر در مردان وجود دارد و زاینده‌ اصلی آن هم هورمون مردانه یا همان تستوسترون است که در ضمن رشد بدن، توسعه‌ دستگاه عضلانی و صفات ثانویه‌ جنسی مردان را نیز موجب می‌شود. در این معنی مردان برای اعمال خشونت بر بدن دیگری آمادگی روانی بیشتری دارند و توانایی کالبدی‌شان هم در این زمانه از زنان بیشتر است. اما این نه بدان‌معناست که زنان به‌کلی از خشونت بی‌بهره‌اند و نه پرهیز و پارسایی روانشناختی‌شان از خشونت را نشان می‌دهد. بحث تنها بر سر کمتر بودن آمادگی روانی و توانایی عضلانی در جنس زنان است و سوگیری تکاملی مردانه‌ای که به شکار و جنگ تمرکز یافته است. به همین ترتیب توانایی و استعداد زنان برای زادن و پروردن و تیمار بدن دیگری به شکلی چشمگیر بیش از مردان      است.
پیوند میان زن و مرد مهم‌ترین گرانیگاهی است که مهر در شورانگیزترین شکل در آن زاده می‌شود و می‌بالد و گسترش می‌یابد. در صورتی که این هسته‌ مرکزی سست و ابتر و فرسوده شود، سرچشمه اصلی زایش مهر در نظام اجتماعی دستخوش تباهی و افسردگی می‌شود و نتیجه، فروپاشی نظم‌های سودمند و کارساز است و رواج خشونت و نابخردی. در میانه دوقطبی مهر و «کین» جایگاهی تهی وجود ندارد و مهر در آن هنگام که فرو بریزد جایگاه خویش را به «کین» خواهد داد. در نهادهای مبتنی‌بر پیوند که رسمی‌ترین‌شان خانواده تک‌همسره است، نادیده‌انگاشتن حقایقی تکاملی، غفلت از ارج و ارزش انسان خودمختار خوداندیش را به دنبال می‌آورد و این یک خود ،به تحریف‌شدگی و نامفهوم ماندن تنش‌های بنیادین نهفته در پیوند دامن می‌زند. در این حالت پیوندی که با مهر آغاز شده بود و قرار بود قرارگاه ارتباطی برنده- برنده باشد و تندرستی و شادکامی و توانمندی و معنا تولید کند، کم‌کم به «کین» آلوده می‌شود و رنج و بیماری و ناتوانی و پوچی می‌زاید. دیگری که در بنیاد موجودی مستقل و خودمختار و آزاد است و به همین دلیل هم ابتدا به ساکن لایق مهرورزی است، به تدریج تا مرتبه منبعی برای دستیابی به قلبمِ شخصی فرو کاسته می‌شود و مورد استثمار و بهره‌کشی قرار می‌گیرد. خشونتی که گاه در قالب رفتارهای نمایان زیانکارانه در رسانه‌ها بازتاب می‌یابد، تنها جرقه‌هایی است که از این آتش نهفته زیر خاکستر نادانی و کژفهمی تراوش
می‌       کند.
خشونت میان دو جنس امری تکاملی است و کژکارکرد یا انحرافی از یک الگوی نهادینه دیگر محسوب نمی‌شود. یعنی ساخت خانواده تک‌همسری از همان ابتدا تنشی بنیادین را در خود نهفته که به خشونت دو زوج نسبت به هم می‌انجامد. این خشونت بسته به توانایی‌های وابسته به جنس، بیشتر در زنان از جنس خشونت کلامی و در مردان از نوع خشونت بدنی است. هرچند اعمال خشونت بدنی از سوی زنان نیز اندک نیست، اما الگویش با مردان تفاوت می‌کند  و مشابه این امر را درباره خشونت کلامی مردانه نیز
 می‌توان       پذیرفت.


تعداد بازدید :  252