شماره ۵۹۳ | ۱۳۹۴ يکشنبه ۳۱ خرداد
صفحه را ببند
کیمیای رحم در جهان بي‌رحمي‌ها

محمد  بقايي‌ماكان نويسنده و پژوهشگر

جهان از آغاز پيدايي، پيوسته با عناصر متضاد مواجه بوده است. به اين معنا كه در برابر هر عامل سازنده، نيرويي مخرب هم وجود داشته و در برابر هر عنصر مثبت، نيرويي منفي پديدار بوده است. براي مثال، ظلمت در برابر نور بوده و نيكي در برابر بدي. به همين ترتيب رحم هم در برابر شقاوت قرار مي‌گيرد. به‌نظر مي‌رسد اينكه نيروهايي اينچنيني تا چه اندازه توانسته‌اند بر هم اثر بگذارند و يكي سبب از ميان رفتن يا حداقل تضعيف ديگري شده باشد، بيشتر بستگي به جامعه و بافت اجتماعي هر محيط داشته است. در آيين «مزدیسنا» تعريف درخور تأملي از اين بابت وجود دارد. درباره از ميان رفتن بدي، گفته مي‌شود كه چيزي به‌نام بدي وجود ندارد بلكه بدي حاصل فقدان توجه آدميان به‌خوبي است. هرچه بي‌توجهي نسبت به امور نيك كم شود، بر بدي افزوده مي‌شود. درباره مهرباني‌كردن و روحيه‌اي آميخته به رحم و شفقت‌داشتن، مي‌توان از همين مثال استفاده كرد، به اين معنا كه گفت هرچقدر نيروي رحم و عنصر مهرباني در يك فرد يا به‌طوركلي در يك جامعه كمتر شود، به همان ميزان هم بر نيروي متضاد آن يعني شقاوت و بي‌رحمي افزوده خواهد شد. اين‌كه شقاوت و بي‌رحمي از كجا سر‌برمي‌آورد هم، البته بي‌علت و دليل نمي‌تواند باشد. زيرا با مراجعه به صفحات تاريخ در طول زندگي بشر، مي‌بينيم كه هرگاه مشكلات و گرفتاري‌هاي جوامع فزوني‌يافته، رحم و مروت از ميان رفته يا به‌قول
 « عبدالواسع جبلی» : «مهرباني و مروت تبديل به كيميا شد». يعني جامعه آن‌قدر رو به نامهرباني و سنگدلي آورد كه نشاني از مهرباني و شفقت به‌جاي نماند. علت اين امر بيشتر در نبود رفاه و آسايش جوامع قابل پيگيري است. براي مثال در يونان باستان، زماني كه «آتن» و «اسپارت» در كنار هم به‌عنوان دو دولتشهر سرمي‌كردند، در آتن پيوسته صحبت از امور معنوي و امور مبتني‌بر عقل و انديشه جريان داشت. مردم حتي در كوچه و خيابان هم با يكديگر به زبان شعر سخن مي‌گفتند و افتخارشان به اين بود كه بر بنياد خرد زندگي مي‌كنند. درميان همين مردم بود كه اكابر تاريخ فلسفه مثل «سقراط» و «افلاطون» و «ارسطو» سر برآوردند. درست در همين زمان است كه مي‌بينيم دولتشهر ديگري به‌نام «اسپارت» در كنار آتن نه‌تنها در تاريخ اين كشور نماد بي‌رحمي و شقاوت، بلكه به نمونه‌اي در تاريخ جهان مبدل شد. به‌طوري‌كه دزدي و چپاول و تزوير درميان اين مردم به‌عنوان ارزش محسوب مي‌شد و به اصطلاح «كلاه از سر يكديگر برداشتن» نوعي زيركي به‌شمار مي‌آمد. چندان كه والدين به فرزندان خود جيب‌بري و دست‌درازي به اموال مردم و چگونه سرقت‌كردن را مي‌آموختند و اين را براي خود افتخار مي‌دانستند. وقتي
 اين دو دولتشهر را با هم قياس مي‌كنيم، مي‌بينيم آنچه سبب پديدآمدن چنين وضع متفاوتي در اين دو شهر (كه هردو در يك منطقه و در كنار هم وجود داشتند) شد، آن است كه آتن در دوره «پريكلس» از توان مالي و مديريت اقتصادي قوي برخوردار بود و توزيع ثروت در اين شهر در زمان خود زبانزد بود، بنابراين مردم به لحاظ مادي در آسايش و رفاه به‌سر مي‌بردند. حال آن‌كه مردم اسپارت در تهيدستي و فقر زندگي مي‌كردند. در آموزه‌هاي ديني هم به اين نكته فراوان برمي‌خوريم. گفته شده است كه: «انسان گرسنه به دين و ايمان نمي‌انديشد». مثل معروفي هم هست كه مي‌گويد:   «اول وجود، بعدا سجود». ترحم، رحمت‌آوردن و مهرباني و دلسوزي‌كردن براي همنوع و ديگران را بايد در مقوله اخلاق موردبررسي قرار داد. اخلاق هم به‌عنوان مجموعه اصول رفتاري، مفهومي است اعتباري. درست مثل زمان و زندگي كه تابع شرايط خاصي است. يعني اگر شرايط مقتضي و مناسب فراهم نباشد، اخلاق هم معناي خود را از دست مي‌دهد. بنابراين اگر بخواهيم مهرباني‌كردن به ديگران، رأفت‌داشتن، اهل مدارا بودن و تسامح‌داشتن را به‌عنوان يكي از اصول اخلاقي مورد بررسي قرار دهيم به اين نتيجه مي‌رسيم كه زيرساخت‌هاي روي‌آوردن به چنين ارزش‌هايي بايد در يك جامعه وجود داشته باشد. در حقيقت مي‌شود گفت مهرباني‌كردن، اهل ترحم و مدارا بودن و دوري‌گزيدن از خشونت و پرخاشگري، نياز به زمينه‌اي دارد كه آن زمينه بايد فراهم باشد. اگر مجموعه ارزش‌ها را به مشتي بذر مرغوب تشبيه كنيم، نياز به زمينه‌اي است كه بتوان بذر را در آن پروراند وگرنه به قول سعدي: «زمين شوره سنبل برنيارد». به اين معنا كه هرچقدر هم آدميان اهل مدارا، تساهل و صفا و صميميت باشند و حتي بخواهند كه چنين باشد، انساني كه فاقد رفاه و آسايش در زندگي است، به اين علت كه از چوب و آهن ساخته نشده و از جنس گوشت و پوست و استخوان است به‌طور طبيعي تحت‌تاثير شرايط محيطي قرار مي‌گيرد و روحيه‌اي خشك و سخت پيدا مي‌كند. البته اين روحيه خشك و سخت ناگهان پديد نمي‌آيد بلكه رفته‌رفته در طول چند‌ سال به‌وجود مي‌آيد. به قول حافظ، قضيه همان: «كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكل‌ها»ست. يعني در آغاز هر انساني سعي در انسان بودن دارد، يا تلاش مي‌كند به معناي واقعي انسان باشد ولي وقتي در شرايطي قرار مي‌گيرد كه نمي‌تواند ايده‌آل‌ها و آرمان‌هاي خود را متحقق سازد به‌ناچار از راه ثواب دور مي‌افتد. مثالي است معروف كه مي‌گويند: «در ميان همه حيوانات شامپانزه بيش از هر موجود زنده‌اي به فرزندش علاقه دارد». ولي محققان براي اين‌كه ثابت كنند هر موجود زنده‌اي نخست به خويش مي‌انديشد و بعد به عشق و مهرباني‌كردن، شامپانزه‌اي را همراه با فرزندش بر سيني بزرگي قرار دادند و رفته‌رفته زير اين سيني‌ را گرم کردند. چون سيني در حد گرماي مطلوب قرار گرفت، شامپانزه فرزندش را به آغوش گرفت. اما زماني كه گرماي سيني به مرحله سوزندگي رسيد و چنان داغ شد كه ديگر غيرقابل‌تحمل بود، شامپانزه فرزند خود را زيرپا گذاشت و بر پيكر او ايستاد. از اين مثال مي‌توان اين نتيجه را گرفت كه يك فرد و طبيعتا جامعه اول به خويشتن مي‌انديشد نه مسائل ديگر. خواه اين مسأله مربوط به عالي‌ترين انديشه‌ها باشد، خواه درحد مهرباني‌‌كردن به همنوع. از اين‌رو وقتي فردي نيازمند و محتاج در جامعه، ملاحظه مي‌كند همنوع او داراي بهترين امكانات است، به قول باباطاهر با خود مي‌انديشد كه چرا: «يكي را مي‌دهد صد ناز و نعمت/ يكي را قرص جو آلوده در خون».
از آن‌جا كه عامه مردم داراي فرهنگ و انديشه متعالي براي تجزيه و تحليل امور نيستند و غالبا به سطح قضايا مي‌نگرند، بنابراين خيلي زود فريب وسوسه‌هاي نفساني را مي‌خورند و به‌سوي مسائل ناصوابي كشيده مي‌شوند كه طبيعتا از حيطه اخلاق دور است. با اين وجود در يك بررسي روانشناسانه و تحقيقي- عالمانه مي‌توان نتيجه گرفت انسان محتاج طبيعتا بيشتر تحت‌تاثير موضوعات مادي قرار مي‌گيرد و كمتر به معنويت مي‌انديشد.

از اين‌جا مي‌توان دريافت از چه رو در برخي جوامع يكباره در عرض چند سال، ناگهان چهره مهرآميز و رفتار مهر‌انگيز مردم عوض مي‌شود، چندان كه حتي با كوچكترين تاثيرات منفي بيشترين واكنش‌هاي خشونت‌آميز را نشان مي‌دهند. امروزه در كشورهايي كه مديريت اقتصادي در آنها ضعيف است و توزيع ثروت به‌درستي انجام نمي‌گيرد، خشونت بيش از جوامعي كه راه درستي به لحاظ اقتصادي طي مي‌كنند، وجود دارد. در بسياري از جوامع كه در همين چند‌سال گذشته وضع اقتصادي سالمي داشته‌اند، صفحات مطبوعات از قساوت‌هاي دهشتناك خالي بود. ولي هرچه كه جامعه نيازمندتر شد، مشكلات و مسائل روحي و رواني مردم فزوني پيدا كرد و در نتيجه خشونت در بين آدميان نهادينه شد. در نگاهی كلي مي‌توان گفت رفاه مادي در اين ميان نقشي اساسي دارد. اين‌كه گفته مي‌شود ميزان طلاق روزبه‌روز درحال افزايش و بيش از 1.5 ميليون نفر در جوانان كشور مجرد هستند و تن به ازدواج نمي‌دهند، به‌طور طبيعي سبب مي‌شوند كه نيازهاي قبلي و احساسي جامعه برآورده نشود و چون اين نيازهاي فطري مكتوم مي‌ماند و ارضاء نمي‌شود، در نتيجه حاصل چنين روندي چيزي جز خشونت و بيماري‌هاي رواني نخواهد بود. از اين موضوع كه بگذريم، خشونت در جامعه حالت طبيعي و فطري هم دارد. اين موضوع به اهميت نخستين مورد نيست ولي تا حدي درخور توجه و قابل‌تامل است به اين معني كه مي‌توان آدميان را از اين منظر به دو دسته تقسيم كرد: در محيط‌هايي كه طبيعت بيشتر حالت خشونت‌آميز دارد و كمتر بر سر مهر و لطف است، كساني كه در چنين مناطقي زندگي مي‌كنند، نسبت به آنان كه در مناطق حاصلخيز و با بركت سر مي‌كنند، داراي روحيه‌اي صلب و غيرقابل انعطاف هستند، چنان‌كه فرهنگشان از همين خصوصيت مايه مي‌گيرد. ايرانيان تا آن‌جا كه تاريخ گواه است در طول همين تاريخ پيوسته داراي روحيه‌اي صلح‌آميز و طالب آرامش و صفا بوده‌اند. چنان كه از دورترين ايام شاهديم در دوره امپراتوري هخامنشیان آزادي مذهب، اعتقادات، عقيده و انديشه يكي از الگوهاي معتبر آن ايام بود و بر خلاف ملت‌هاي ديگر و امپراتوري‌هاي مشابه مانند روم و بيزانس، به هيچ روي آدميان را مجبور به پذيرش عقايد خاصي نمي‌كردند. بعدها در دوره ساسانيان نيز از موسس اين سلسله اردشير بابكان كه بگذريم، بقيه پادشاهان اين سلسله اهل تسامح و مدارا بودند و موجب برآشفتن جامعه از طريق محدود كردن انديشه‌ها و عقايد نمي‌شدند. نتيجه اين‌كه اگر سررشته‌داري در يك كشور انديشه‌ها و عقايد را هم محدود كند، علاوه‌بر مسائل مادي، يكي از علت‌هاي برآشفته‌شدن جامعه و ايجاد خشونت به‌خصوص در ميان نسل جوان خواهد بود كه شواهد آن را در سال‌هاي گذشته در كشورهاي عربي شاهد بوديم كه موجب زوال و از ميان‌رفتن برخي حكومت‌ها و سران خودكامه شد. درمجموع مي‌توان نتيجه گرفت دو عامل مهم موجب از ميان رفتن شفقت، مهرباني و صفاي باطن در فرد و جامعه مي‌شود كه عامل اصلي وضعيت نابسامان اقتصادي و عامل مهم كه مي‌تواند مكمل علت اصلي باشد در محدوديت‌هاي اجتماعي يا به‌طور كلي از ميان رفتن آزادي‌هاي فردي است.


تعداد بازدید :  303