شماره ۵۹۳ | ۱۳۹۴ يکشنبه ۳۱ خرداد
صفحه را ببند
گلچینی از مناجات‌های شهید چمران

پرگشايم
«خوش دارم که در نيمه‌هاي شب در سکوت مرموز آسمان و زمين به‌مناجات برخيزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتني آسمان بگشايم. آرام‌آرام به عمق کهکشان‌ها صعود نمايم، محو عالم بي‌نهايت شوم. از مرزهاي علم وجود درگذرم و در وادي ثنا غوطه‌ور شوم و جز خدا چيزي را احساس نکنم.»
توکل و رضا
«تو را شکر مي‌کنم که از پوچي‌ها، ناپايداري‌ها، خوشي‌ها و قيد‌و‌بندها آزادم کردي و مرا در طوفان‌هاي خطرناک حوادث رها ننمودي و در غوغاي حيات، در مبارزه با ظلم و کفر غرقم کردي، لذت مبارزه را به‌من چشاندي، مفهوم واقعي حيات را به‌من فهماندي... فهميدم که سعادت حيات در خوشي و آرامش و آسايش نيست، بلکه در جنگ و درد و رنج و مصيبت و مبارزه با کفر و ظلم و بالاخره در شهادت است.
خدايا تو را شکر مي‌کنم که به‌من نعمت «توکل» و «رضا» عطا کردي و در سخت‌ترين طوفان‌ها و خطرناکترين گرداب‌ها، آنچنان به‌من اطمينان و آرامش دادي که با سرنوشت و همه پستي‌ها‌ و‌ بلندي‌هايش آشتي کردم و به آنچه تو بر من مقدر کرده‌اي رضا دادم.
خدايا در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتي، تو در کوير تنهايي، انيس شب‌هاي تار من شدي، تو در ظلمت نااميدي، دست مرا گرفتي و کمک کردي... که هيچ عقل و منطقي قادر به محاسبه پيش‌بيني نبود، تو بر دلم الهام کردي و به رضا و توکل مرا مسلح نمودي و درميان ابرهاي ابهام و در مسيري تاريک مجهور و وحشتناک مرا هدايت کردي.»
مي‌خواستم شمع باشم
«هميشه مي‌خواستم که شمع باشم، بسوزم، نور بدهم و نمونه‌اي از مبارزه و کلمه حق و مقاومت درمقابل ظلم باشم. مي‌خواستم هميشه مظهر فداکاري و شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به‌دوش بکشم. مي‌خواستم در درياي فقر غوطه بخورم و دست نياز به‌سوي کسي دراز نکنم. مي‌خواستم فرياد شوق و زمين و آسمان را با فداکاري و آسمان پايداري خود بلرزانم. مي‌خواستم ميزان حق و باطل باشم و دروغگويان و مصلحت‌طلبان و غرض‌ورزان را رسوا کنم. مي‌خواستم آنچنان نمونه‌اي در برابر مردم به‌وجود آورم که هيچ حجتي براي چپ و راست نماند، طريق مستقيم روشن و صريح و معلوم باشد و هرکسي در معرکه سرنوشت مورد امتحان سخت قرار بگيرد و راه فرار براي کسي نماند...»
فقر مرا پروراند
«فقر و بي‌چيزي بزرگترين ثروتي بود که خداي بزرگ به من ارزاني داشت. همت و اراده مرا آن‌قدر بلند کرد که زمين و آسمان‌ها نيز در نظرم ناچيز شدند. هنگامي که شهيدي خون پاکش را در اختيارم مي‌گذارد و فقر اجازه نمي‌دهد که يتيمانش را نگهباني کنم. هنگامي که مجروحي در آخرين لحظات حيات به‌من نگاه مي‌کند و با نگاه خود از من تقاضاي کمک دارد، من مي‌سوزم، آب مي‌شوم و قدرت ندارم کمکش کنم. هنگامي که در سنگر خونين‌ترين قتال‌ها و جنگ‌آوري، از گرسنگي شکمش خشک‌شده و نمي‌تواند آب را از گلو فرو بدهد من که اينها را مي‌بينم و صبر مي‌کنم ديگر ترس و وحشتي از فقر ندارم. اين قفس آهنين را شکسته‌ام و آن‌قدر احساس بي‌نيازي مي‌کنم که زير سخت‌ترين ضربه‌ها و کوبنده‌ترين هجوم‌ها از هيچ‌کس تقاضاي کمک نمي‌کنم.»
گذشت
«من اينقدر احساس بي‌نيازي مي‌کنم که در زير شديدترين حملات هم از کسي تقاضاي کمک نمي‌کنم، حتي فرياد برنمي‌آورم، حتي آه نمي‌کشم، در دنياي فقر آن‌قدر پيش مي‌روم که به غناي مطلق برسم و اکنون اگر اين کلمات دردآلود را از قلب مجروحم بيرون مي‌ريزم براي آنست که دوران خطر سپري شده است و امتحان به‌سر آمده و کمر فقر شکسته و همت و اراده پيروز شده است.»
بي‌نياز
«خدايا از آنچه کرده‌ام اجر نمي‌خواهم و به‌خاطر فداکاري‌هاي خود بر تو فخر نمي‌فروشم، آنچه داشته‌ام تو داده‌اي و آنچه کرده‌ام تو ميسر نمودي، همه استعدادهاي من، همه قدرت‌هاي من، همه وجود من زاده اراده تو است، من از خود چيزي ندارم که ارایه دهم، از خود کاري نکرده‌ام که پاداشي بخواهم.
خدايا هنگامي که غرش رعد آساي من در بحبوحه طوفان حوادث محو مي‌شد و به کسي نمي‌رسيد، هنگامي که فرياد استغاثه من در ميان فحش‌ها و تهمت‌ها و دروغ‌ها ناپديد مي‌شد... تو اي‌خداي من، ناله ضعيف شبانگاه مرا مي‌شنيدي و بر قلب خفته‌ام نور مي‌تافتي و به استغاثه من لبيک مي‌گفتي. تو اي‌خداي من، درمواقع خطر مرا تنها نگذاشتي، تو در تنهايي، انيس شب‌هاي تار من شدي، تو در ظلمت نااميدي دست مرا گرفتي و هدايت کردي. در ايامي که هيچ عقل و منطقي قادر به محاسبه نبود، تو بر دلم الهام کردي و به رضا و توکل مرا مسلح نمودي... خدايا تو را شکر مي‌کنم که مرا بي‌نياز کردي تا از هيچ‌کس و از هيچ‌چيز انتظاري نداشته باشم.»


تعداد بازدید :  697