شماره ۵۹۳ | ۱۳۹۴ يکشنبه ۳۱ خرداد
صفحه را ببند
سامره در گفت‌وگو با «شهروند»: به همه می‌گفتم اگر روزی بخواهم از این قاتل بگذرم خودم می‌میرم اما حالا به آرامش نسبی رسیده‌ام
خدا دستانش را بر شانه‌هایم گذاشت؛ بخشیدم
حال‌وهوای مادری که 7‌سال به قصاص فکر کرد اما سرانجام بخشید

طرح‌نو- راضیه زرگری| دقایقی قبل از طلوع آفتاب 26فروردین1393، طناب دار را به گردن قاتل پسرش، آویختند. 7‌سال از زمانی که فرزندش در یک درگیری به‌قتل رسید، می‌گذشت؛ از وقتی حکم نهایی اعدام صادر شد، دوستان، آشنایان، همشهری‌ها و حتی چهره‌های سرشناس ورزشی و هنری از او و همسرش تقاضای بخشش داشتند و خواستار عفو مجرم بودند. همسرش تصمیم‌گیری درباره سرنوشت قاتل را به او سپرده بود. هرچه او می‌گفت همان می‌شد.  ماجرا مربوط به چند‌سال پیش بود. در‌سال 86 یک درگیری در شهر نور اتفاق افتاد که منجر به قتل «ع - ح» توسط فردی به نام «ب- ق» شد. خودش می‌گوید در این 7‌سال یک لحظه هم به بخشش فکر نکرده بود و هر وقت کسی درباره گذشت از قصاص با او صحبت می‌کرد، ناراحت می‌شد چون قصاص قاتل تنها پسرش، حق شرعی و قانونی او بود. هر روز صبح با این امید که یک روز به مجازات قاتل نزدیک می‌شود، از خواب بیدار می‌شد؛ تنها چیزی که می‌توانست کمی دل داغدیده‌اش را تسکین دهد، دیدن آن جوان بالای چوبه‌دار بود. صبح روز 26 فروردین هم با این‌که خواب دخترش کمی دلش را به لرزه انداخت، با این حال تصمیمش همان حرف اول بود؛ قصاص. در لحظه آخر اما ورق برگشت. وقتی که رفته بود تا صندلی را از زیر پای قاتل پسرش بکشد، کاری کرد که همه غافلگیر شدند. سیلی محکمی بر صورت قاتل زد و طناب دار را از گردنش باز کرد. خودش می‌گوید، دستان خدا را بر شانه‌هایم حس کردم و همه‌چیز در یک لحظه اتفاق افتاد. قصاص جایش را به بخشش داد یا شاید بیراه نباشد اگر بگوییم رحم وجودش را آکنده کرد. امروز 15ماه از آن روز پرهیاهوی شهرستان نور می‌گذرد و «سامره علی‌نژاد» می‌گوید:   «آرام شده‌ام». گفت‌وگوی «شهروند» را با این مادر، درباره تصمیم به بخشش و احساسی که امروز از این تصمیم دارد در خلال بحثی پیرامون رحم،  در ادامه می‌خوانید:   
حکم اعدام در کشور ما قانونی است. قصاص حق قانونی و شرعی شما بود؛ با این حال حس این‌که پایان زندگی یک‌نفر به تصمیم شما بستگی دارد، مسأله سنگین و پیچیده‌ای است. از احساس خودتان در این 7 سال، می‌گویید؟ آیا در این مدت، به رحم و بخشش هم فکر می‌کردید؟
راستش را بخواهید شاید چیزهایی که می‌گویم به‌نظر شما عجیب باشد و نتوانید قبول کنید.
کسانی که اطراف من بودند موقعیت مرا می‌دانستند. در طول این 7سال، حتی یکبار هم به بخشش فکر نکردم. قبل از کشته‌شدن پسر بزرگم، پسر کوچکترم را هم در تصادف از دست داده بودم؛ یعنی تمام امید و زندگی من همین پسرم بود. اصلا کسی جرأت نمی‌کرد با من درباره بخشیدن قاتل صحبت کند. حتی شوهرم که حق تصمیم‌گیری در این مورد را به من داده بود هم، صحبتی با من نمی‌کرد چون حال مرا درک می‌کرد. پیش از آن مردم شهرستان ما
جسته و‌گریخته می‌گفتند که شوهرت به بخشیدن قاتل رضا است تو هم بیا و از خون این بچه بگذر. اما این حرف‌ها بدتر حالم را خراب می‌کرد و وقتی به‌خانه می‌آمدم با همسرم دعوا می‌کردم که چطور دلت می‌آید از خون بچه‌ات بگذری؟ همسرم می گفت اینها حرف‌های مردم است. همین شد که اختیار تام و حق تصمیم‌گیری را به من داد و گفت هر تصمیمی بگیری من با تو هستم. چه بخشش باشد چه اعدام.
چه‌چیزی باعث شد که در آخرین لحظه تصمیم به بخشیدن قاتل گرفتید؟
حکم اعدام سه‌بار صادر شد. بار اول ماه محرم بود که ما راضی به اجرای حکم در ماه حرام نشدیم؛ تاریخ دوم 7 روز مانده به عید بود؛ یعنی هفت‌مرده می‌شد شب‌عید؛ پیش خودم گفتم پدر و مادر او چه گناهی کرده‌اند که روز اول عید باید خانه‌شان عزاداری باشد. به همین خاطر درخواست کردیم که اجرای حکم بعد از تعطیلات عید انجام شود که نهایتا 26فروردین تاریخ اجرای حکم اعلام شد. قبل از این‌که حکم اعدام اول قاتل بیاید، خیلی از اطرافیان در این رابطه خواب دیده بودند و با من صحبت می‌کردند تا رضایت بدهم ولی من اصلا قانع نمی‌شدم و می‌گفتم اگر بچه خودتان بود، چه می‌کردید؟ و آنها دیگر جوابی نداشتند. در این ماجرا فقط خدا کمکم کرد. شاید باور نکنید ولی خدا چنان دستانش را بر شانه‌هایم گذاشت و کمکم کرد که توانستم آن تصمیم سخت را بگیرم. البته خواب دخترم هم بر من خیلی اثر گذاشت. وقتی برادرش را از دست داد 7 ساله بود و در طول این سال‌ها پیش نیامده بود که خوابی دیده باشد و او هم مثل من هر روز می‌پرسید مامان پس کِی حکم اعدام اجرا می‌شود تا حال تو خوب شود؟ تا این‌که شب‌ سال‌نو خواب برادرش را دیده بود که می‌گوید، «به مامان بگو دیگه بسه؛ دیگه به فکر قصاص نباشه؛ حالا دیگه باید فقط به تو فکر کنه». وقتی خوابش را برایم تعریف کرد به او گفتم حالا تو چه می‌گویی؟ آیا باید بگذریم؟ که دخترم گفت تنها به‌شرطی که تو خوب شوی. چون من در طول این سال‌ها هنوز لباس عزا بر تن داشتم و پا به هیچ مجلس شادی نگذاشته بودم. با این حال گفتم من اگر بمیرم هم دیگر نمی‌توانم به روزهای پیش از این اتفاق برگردم و فقط به قصاص فکر می‌کنم. عقده‌های خشم و کینه آن‌قدر در دلم بزرگ شده بود که فقط قصاص می‌توانست آرامم کند. شب قبل از اجرای حکم رسید. آن شب خیلی‌ها به منزل ما زنگ زدند تا جایی که همسرم گفت هرکسی زنگ زد بگویید خانم بیمار است و جواب نمی‌دهد. همان شب اتفاقی جواب تلفن‌همراه همسرم را دادم که عادل فردوسی‌پور پشت‌خط بود و با من صحبت کرد. ولی دلم به هیچ‌وجه به بخشش رضا نبود .
الان هم از استان‌های دیگر هستند خانواده‌هایی که در شرایط من قرار دارند، با آنها صحبت می‌کنم اما اصلا نمی‌گویم ببخشید؛ فقط به آنها می‌گویم قصاص حق قانونی شماست ولی من که این حقم را بخشیدم، الان حالم بهتر از روزهایی است که به قصاص فکر می‌کردم. حقیقتا هم همین‌طور است. در طول این یک‌سال دیگر حالت‌های پیش از روز اجرای حکم را ندارم و به آرامش نسبی رسیده‌ام. این درحالی است که من به همه می‌گفتم اگر روزی بخواهم از این قاتل بگذرم خودم می‌میرم؛ طوری بود که برای قصاص لحظه‌شماری می‌کردم. هر روز صبح به خدا می‌گفتم خدایا من زنده بمانم تا مردن او را ببینم. اصلا فکر نمی‌کردم که روزی بیاید که من به او (قاتل) فکر نکنم. اما الان وضع فرق کرده است؛ دیگر می‌دانم که چیزی بین من و او نیست. من از حقم گذشتم و دیگر او است و خدای خودش. در گیلان با مادری که شرایطش مثل من است صحبت کردم؛ خیلی سخت است با مادری که داغ فرزند دیده بخواهی صحبت کنی. خودم آن‌قدر حالم بد شد که بستری شدم. تمام وجود یک مادر، بچه‌هایش  است.
روز اجرای حکم را تعریف می‌کردید؛ دخترتان خوابی دیده بود که درنهایت در تصمیم شما تاثیری نداشت. رفتید که شاهد اعدام باشید اما در آخرین لحظه سیلی محکمی به‌گوش او زدید و از اعدام صرف‌نظر کردید...
بعد از زدن سیلی بخشیدمش. لحظه‌ای که رفته بودم پای حکم اعدام، قبل از اجرای حکم با مردم صحبت کردم، از حال خودم گفتم، چون همه از من خواسته بودند از اعدام قاتل صرف‌نظر کنم و ببخشم. اما این داغ برای هر مادری غیرقابل تحمل است. در همین حین او فریاد می‌زد به‌جوانی‌ام رحم کن، به پدر و مادرم رحم کن... دلم به‌درد آمد و همه کینه‌ها و عقده‌ها سرباز کرد... سیلی محکمی به‌صورتش زدم و گفتم تو مگر به‌جوانی و پدر و مادر فرزند من رحم کردی... وقتی سیلی را زدم هیچ‌کس دیگر فکر نمی‌کرد من او را ببخشم. خشم مرا همه دیده بودند. اما همه‌چیز در یک‌لحظه اتفاق افتاد و خواست خدا بود که در یک‌لحظه تصمیم به بخشش بگیرم و طناب دار را از گردنش باز کنم.
امروز که یک‌سال از آن روز می‌گذرد، با خانواده‌های دیگری که مثل شما هستند هم از بخشش صحبت   می‌کنید؟
من، هم برای همدردی‌کردن با آنها صحبت می‌کنم و هم به‌دلیل این‌که بتوانم حس‌وحال امروز خودم را بعد از بخشش برایشان توصیف کنم و بگویم، بخشش و رحم‌کردن انسان را به مقامی می‌رساند که شاید بتوان گفت بهشت را در همین دنیا می‌خریم؛ پس چرا باید کینه، خشم و عقده را جایگزین این احساس خوشایند کنیم. به آنها نمی‌گویم ببخشید و از حقتان بگذرید. بلکه اتفاق‌هایی که بر من گذشت را برایشان می‌گویم. از روزهایی که محکم ایستاده بودم که قاتل پسرم را بالای چوبه‌دار ببینم تا امروز که بخشیده‌ام و آرام شده‌ام. ولی هیچ‌وقت اجبار نمی‌کنم که ببخشند؛ چراکه شاید در مواردی بخشش حق طرف نباشد. مثل موردی که پارسال اتفاق افتاد و چندین نفر یک جوان را آن‌قدر کتک زدند تا جانش را از دست داد؛ این موارد شاید جای بخشش نداشته باشد. چون عمدی اتفاق می‌افتد. بعضی از افراد شرور هستند و کارشان این است که پول بگیرند و به مردم آسیب بزنند یا کسی را بکشند. اینها دیگر رحم کردن و بخشیدن ندارند و باید اعدام شوند.
ولی ماجرایی که پسر مرا به کام مرگ کشاند یک حادثه بود؛ قاتل با نیت این‌که با فرد دیگری دعوا کند تند راه می‌رفت که به پسر من خورد و او را به زمین انداخت، وقتی بحث‌شان شد، قاتل که قصدش زدن فرد دیگری بود، چاقو را از جورابش درآورد و به شاهرگ فرزند من زد. همان یک لحظه عصبانیت و کار نابجا که یک عمر پشیمانی به‌همراه داشت و خانواده ما را از هم پاشاند. همین قاتل پسر من زمانی در کلاس فوتبال شاگرد همسرم بود و هیچ‌کس فکر نمی‌کرد این جوان بلد باشد چاقو دست بگیرد. ولی این اتفاق افتاد و من فرزندم را از دست دادم؛ روزی نیست که یادش نباشم و تا عمر دارم این داغ بر دلم باقی خواهد ماند. مادر نمی‌تواند فراموش کند. به‌خاطر دخترم مجبور شدم چندبار به مجالس شادی بروم اما حالم با دیدن عروسی‌ها و شادی‌ها بد می‌شود؛ چون پسر جوانم را از دست داده‌ام و نمی‌توانم گذشته‌ها را فراموش کنم. اگر خدا کمکم نمی‌کرد نمی‌توانستم به آرامش برسم.


تعداد بازدید :  253