شماره ۵۹۱ | ۱۳۹۴ پنج شنبه ۲۸ خرداد
صفحه را ببند
توبه

مردي در زمان‌هاي گذشته زندگي مي‌كرد، در جست‌وجو بود دنيا را از راه حلال به دست آورد و ثروتي فراهم نمايد ولي نتوانست. از راه حرام جديت كرد باز نتوانست. شيطان برايش مجسم و آشكار شده گفت از راه حلال خواستي ثروتي فراهم كني نشد و از راه حرام هم نتوانستي اينك مايلي من راهي به تو بياموزم كه به خواسته خود موفق شوي ثروت سرشاري به دست آوري و عده‌اي هم پيرو و تابع پيدا كني؟ گفت آري مايلم. شيطان گفت از خود كيش و ديني اختراع كن مردم را به سوي كيش اختراعي دعوت نما. به دستور شيطان رفتار كرد، مردم گرداش را گرفته پيروي‌اش كردند و به آنچه مايل بود از ثروت دنیا رسيد. روزي ناگاه متوجه کار خود شد و با خویش گفت چه كار ناشايستي كردم، مردم را گمراه نمودم، خيال نمي‌كنم توبه‌اي داشته باشم، مگر اشخاصي كه به واسطه من گمراه شده‌اند متوجه كنم كه آنچه از من شنيدند باطل و ساخته شده خودم بود. اگر آنها را برگردانم شايد توبه‌ام پذيرفته شود. به پيروان خود يك يك مراجعه كرد و آن‌ها را گوشزد نمود كه آن چه من مي‌گفتم باطل بود، اساس و پايه‌اي نداشت. آن‌ها جواب مي‌دادند دروغ مي‌گویي. گفتار سابق تو حق بود و اكنون در كيش و دين خود شك كرده و گمراه گشته‌اي. اين جواب را كه از آن‌ها شنيد
غل و زنجيري تهيه کرد، به گردن خود آويخته گفت باز نمي‌كنم تا خدا توبه‌ام را بپذيرد. خداوند به پيغمبر آن زمان وحي نمود به فلاني بگو قسم به عزتم اگر آنقدر ما را بخواني و ناله نمایي كه بند بندت از هم جدا شود دعايت را مستجاب نمي‌كنیم مگر كساني كه به كيش تو در آمده‌اند و کسانی که به کیش تو مرده‌اند را به حقيقت كار خود اطلاع‌دهي و از كيش تو  برگردند.

 


تعداد بازدید :  297