شماره ۵۹۱ | ۱۳۹۴ پنج شنبه ۲۸ خرداد
صفحه را ببند
گفت‌وگویی درباره آموزش‌های لازم در سنین زیر10‌سال
الگوهای مناسبی برای کودکانمان باشیم
چگونه می‌توان به کودکان شخصیت اجتماعی بخشید

طرح‌نو-  لیلا مهداد| جامعه‌ای که خواهان پیشرفت در ابعاد مختلف است، افراد و هسته‌های اجتماعی توانمند می‌خواهد. به‌ویژه خانواده‌ها در این اجتماعات، اهمیتی بیشینه دارند. خانواده‌ها در هر جامعه، به‌ویژه جوامعی‌ که طالب پیشرفت و توسعه‌اند، وظیفه دارند در اولین گام با تمرکز و حساسیت در تربیت فرزندانشان، بکوشند تا از مجموع کوشش‌های اینچنین، فرزندانی که جامعه پیش‌رو را می‌سازند و هرکدام عضوی از این جامعه هستند و خواهند بود، افرادی سالم (چه از نظر روانی و ذهنی و چه از نظر جسمی) باشند.  کودکی چه از منظر فردی و چه از منظر اجتماعی، مهم‌ترین دوران زندگی افراد است و تمام آموزش‌ها و مهارت‌هایی که فرد در این دوران می‌آموزد، در بزرگسالی او به کار خواهد آمد؛ با این توصیف هرچند والدین وظیفه دارند تلاش‌هایی برای بهبود کیفیت تربیت فرزندان خود
 (از جمله کسب اطلاعات به روز) انجام دهند اما باید به این نکته توجه کرد، تربیت مناسب، رویه واحدی ندارد و رویه‌تربیتی مناسب بسته به محیط، وراثت و... هر کودک، متغیر است. صرف‌نظر از این‌که چه رویه‌ای برای تربیت کودکان اخذ می‌شود باید به این نکته هم توجه کرد که والدین باید رویه یکسان و مشترکی برای به کار بستن اصول تربیتی، در پیش بگیرند زیرا فقدان هماهنگی، کودکان را دچار تعارض می‌کند. «سپیده‌شبان» دارای دکترای مشاوره با «شهروند» به گفت‌وگو نشسته و از کم و کیف این موضوعات بحث به میان آورده است. مشروح این گفت‌وگو در ادامه آمده است:

در اهمیت سنین کودکی، به‌ویژه دوران ابتدایی زندگی، به اندازه کافی بحث شده و اهمیت آن روشن است. آموزش‌های لازم و ضروری در این دوران، چیست و چگونه باید آنها را اعمال کرد؟
در سنین اولیه تولد، کودک رفتارهای رشدی و حرکتی دارد و والدین باید رفتارهای مناسبی در مقابل رفتارهای کودک داشته باشند تا رشد حسی و حرکتی راحت‌تری را  پشت‌سر بگذارد. در این دوره باید برخی اطلاعات را هم داشته باشیم؛ مثلا این‌که چطور فرزندمان احساس امنیت کند تا در آینده فردی ایمن و از نظر روانی، شهروندی سالم باشد. در سنین بعدی، کودک می‌خواهد مهارت‌هایی را به دست بیاورد به‌عنوان مثال می‌خواهد در دستشویی رفتن استقلال داشته باشد. کودک در این دوره، ارتباط کلامی با دنیای اطراف را آغاز می‌کند و... ما به‌عنوان والدین موظف هستیم کارهایی انجام بدهیم که کودک به شیوه‌ای درست این موارد را انجام دهد. باید این نکته را در نظر داشته باشیم که کودکان با هم قابل‌مقایسه نیستند. به‌عنوان مثال در عرف، معمول است که از فلان سن دیگر کودک را نباید پوشک کرد درحالی‌که از نظر روانشناسان برای این عمل و اعمال مشابه سن خاصی مدنظر نیست. والدین باید توجه داشته باشند که برای این اعمال یک طیف سنی مدنظر است؛ از دو تا چهار سالگی.
اینها برخی از رفتارهایی است که بیشتر به موضوع رشد فیزیکی کودک ارتباط دارد، برای تربیت کودکان باید از چه سنی اقدم کنیم؟ و دیگر این‌که والدین برای اتخاذ رویه تربیتی مناسب، باید چه آموزش‌هایی   ببینند؟
از‌ سال دوم تولد به بعد، مسائل تربیتی کودکان اهمیت خاصی می‌یابد. شاید تا این سن بیشتر روی مسائل رشدی تمرکز شود اما از‌ سال دوم عملا کودک می‌فهمد که هویت جداگانه‌ای از پدر و مادرش دارد چون قبل از این سن، کودک خود و پدر و مادرش را یک هویت می‌پندارد. در این سن در رفتارهای کودک تغییر ایجاد می‌شود برای این‌که کودک می‌خواهد هویت خود را ثابت کند. در این دوران «من»م‌های کودک و پافشاری‌هایش شروع می‌شود و  نوع بازی‌ها و عقایدش تغییر می‌کند. تمام اینها برای این است که به دنیا بفهماند که من هم هستم، مرا ببینید، بشنوید یا حتی این‌که من هم می‌توانم نظر بدهم. برای کودکان زیر چهار سال، رفتار درمانی جدی مبتنی‌بر سبک تنبیه یا پاداش را شروع نمی‌کنیم و معمولا برای بازداشتن کودک از کارهای منفی، شرطی‌سازی یا از پرت کردن حواس کودک بهره می‌بریم. مسأله مهمی که والدین درباره آن باید مطالعات زیادی انجام بدهند این است که کودکان ما سه نوع رفتار از خود نشان می‌دهند. یک رفتارهایی، رفتارهای سبز هستند؛ رفتارهایی که رفتارهای روتین و خوب هر کودک است و مورد پسند هرکدام از والدین؛ بازی می‌کند، حرف گوش‌کن است، با همسالان خود سرگرم می‌شود. یکسری از رفتارها اما، رفتارهای قرمز هستند؛ رفتارهایی که فرزندان ما نباید آنها را در هیچ سنی انجام بدهند؛ هل دادن، جیغ‌زدن، فحاشی‌کردن، گریه و پافشاری برای به دست آوردن چیزی و ...! برای جلوگیری از اینها باید راهکارهای تربیتی داشته باشیم. رفتارهایی هم وجود دارند که رفتارهای زرد محسوب می‌شوند؛ رفتارهایی که برای همان سن هستند و با گذشت از آن سن، دیگر نباید تکرار شوند. اطلاع داشتن والدین از رفتارهای زرد باعث می‌شود که واکنش اشتباهی نسبت به آن رفتارها نداشته باشند. به‌عنوان مثال 3 سالگی، سن لجبازی بچه‌هاست. و اگر کودک در این سن شروع به لجبازی کرده و می‌خواهد جنگ اقتدار داشته باشد، چون مختص این سن است والدین باید بدانند چگونه رفتار کنند تا این رفتار در کودک تثبیت نشود.
تثبیت برخی رفتار در کودکان، به چه دلیل است؟
یک رفتار زمانی باقی می‌ماند و در کودک تثبیت می‌شود که واکنش والدین نسبت به آن رفتار، اشتباه باشد. درنتیجه داشتن اطلاعات از رفتارهای مختلف در سنین متفاوت برای والدین ضروری است. از چهار سالگی دیگر می‌شود رفتار درمانی را برای کودکان انجام داد. به نظر من والدین در دوران ابتدایی تولد فرزندانشان باید به اطلاعاتی مجهز باشند و مثلا بدانند که هر 6ماه یک بار باید رشد کودک را از نظر ذهنی و روانی با روانشناس چک کنند و راهکارهایی که برای 6ماه آینده کودک باید انجام بدهند را بدانند و درباره رفتارهای احتمالی کودک اطلاعاتی کسب کنند. از 4سالگی به بعد باید رفتار درمانی و تنبیه و پاداشی که  برای کودک در نظر گرفته می‌شود را آموخته باشند. یکی از مشکلاتی که متاسفانه والدین در زمینه تربیت کودکان با آن روبه‌رو هستند، عقیده‌ای است که بسیار رواج دارد، مثل این‌که تا 7 سالگی نباید به‌طور جدی به تربیت کودکان ورود کرد، البته که این تفکری اشتباه است. در ضمن باید این را در نظر گرفت که ما بچه‌هایی داریم که از ابتدای تولد و از همان روزهای اول زود گریه می‌کنند، بدغذا و بدخواب هستند. درواقع، کودکان سختی به  حساب می‌آیند. این کودکان به هر دوره‌ای که وارد می‌شوند، ممکن است با مشکل روبه‌رو شوند که البته والدین این کودکان باید هوشیارانه ‌تر عمل کنند و به اطلاعات لازم مجهزتر باشند. از طرفی بچه‌هایی هم هستند که در دوران ابتدایی زندگی‌شان هیچ مشکلی ندارند. خوابشان به‌اندازه است، دل‌دردهایی که بی‌تابشان کند، ندارند. درواقع مسیر ساده‌ای را طی کرده‌اند و شاید بشود سیستم‌های دیگر تربیتی را برای آنها اجرا کرد.

رفتاردرمانی که در گفته‌های شما هست، به چه مباحثی می‌پردازد؟ آیا می‌شود با ارایه الگوی مناسب، کودکان سالم‌تری از نظر ذهنی و روانی داشت؟
ما دو نوع رفتاردرمانی داریم؛ یک مکتب رفتاردرمانی موافق تنبیه و تشویق است و مکتب دیگری موافق این است که بچه‌ها باید درونی و به صورت معنوی طوری تشویق شوند که ذاتا به کارهای مثبت علاقه پیدا کنند و درمقابل ذاتا از کارهای ناپسند پرهیز کنند. نکته مهم این است که امکان دارد از کودکی به کودک دیگر، سیستم و رویه تربیتی، متفاوت باشد. به‌عنوان مثال امکان دارد وقتی با کودکی صحبت می‌کنید خیلی زود تأثیر بگیرد و دیگر نیاز به تشویق نباشد. از طرف دیگری کودکی هست که بعد از چندبار ایستادگی در مقابل رفتار بدش، مقاومت می‌کند و باز همان عمل را تکرار می‌کند. درنتیجه روش برخورد با اینها متفاوت است و نمی‌شود با یک شیوه با آنها برخورد کرد. چون عکس‌العمل ما روی رفتارهای آینده آنها تأثیر دارد. این را باید در نظر داشت که ما با مسائل تربیتی، محیط را کنترل می‌کنیم. به‌عنوان مثال وقتی می‌گوییم والدین الگو هستند، یعنی می‌خواهیم محیط خوبی داشته باشیم این‌که پدر و مادر زمانی‌که عصبانی می‌شوند چه برخوردی دارند چون تمام اینها تأثیر دارند البته نباید وراثت را نادیده گرفت چون یکسری از خلق‌وخوها از طریق وراثت به افراد می‌رسند. مثلا برخی از کودکان از نظر اجتماعی کمی خجالتی هستند و اعتماد‌به‌نفس پایینی دارند این خلقیات می‌توانند جنبه وراثتی داشته باشند، البته اگر در محیطی بزرگ شوند که به این رفتارها تشویق شوند یا پدر و مادر همچنین الگویی را فراهم کنند، ممکن است این خلقیات تشدید شوند، البته عکس این قضیه نیز صادق است یعنی امکان دارد در محیطی بزرگ شوند که از این رفتارها بکاهد و راهکارهایی را برای داشتن اعتمادبه‌نفس بالاتر به فرد ارایه کند. پیشینه پزشکی و مسائل ذهنی و روانی والدین باید بررسی شود تا با تلاش در رفع موانع موجود بتوانیم فرزندان سالم‌تری از نظر ذهنی و روانی داشته باشیم. باید یادمان باشد برای فرزندان حمایتگر منفی نباشیم و کارهایی که آنها متناسب با سنشان می‌توانند انجام بدهند را اصلا انجام ندهیم. سعی کنیم فرزندان مستقلی داشته باشیم و متقابلا خودمان الگوهای مناسبی برای آنها باشیم و اگر قرار است هیجاناتی را در کودکمان رشد دهیم و روی هوش  هیجانی آنها کار کنیم باید به این نکته دقت کنیم که هوش هیجانی برخلاف بهره‌هوشی کاملا محیطی و اکتسابی است پس می‌توان روی آن کار کرد. می‌توان با الگوهایی که فراهم می‌کنیم به کودکمان بگوییم که مثلا وقتی من عصبانی می‌شوم چه کارهایی انجام می‌دهم، یا این‌که عصبانیت چیست؟ یا حواس و احساسات مختلف به چه درد ما می‌خورند. باید دقت داشته باشیم که چقدر از راهکارهایی که ما ارایه می‌کنیم در کودکمان نهادینه شده است. اثربخشی ما بر کودکمان تا چه حد است. آیا محیط و  افراد بیرون از خانه اثربخشی بیشتری روی کودک ما دارند؟ و همه اینها شرط این است که ما کودکانی داشته باشیم که در مواقعی مانند عصبانیت، ترس، هیجان، اضطراب و... بتوانند راهکارهای خوبی داشته باشند.     
کدامیک از این آموزش‌ها در بزرگسالی کودک تأثیر بیشتری دارند؟
درحقیقت تمام رفتارهایی‌که از همان روزهای اول زندگی با کودک می‌شود، تعیین‌کننده هستند حتی زمانی‌که بچه در شکم مادر است هم تحت‌تأثیر محیط قرار می‌گیرد. به‌عنوان مثال مادران افسرده، بچه‌های افسرده خواهند داشت. این‌که ما چه خلقی داشته باشیم، چه الگویی را فراهم کنیم، چه محیطی را برای فرزندانمان مهیا کنیم از همان دوران ابتدای رشد اهمیت دارد تازمانی‌که فرزند ما از محیط خانه خارج و وارد محیط جدیدی می‌شود و رفتار او با دیگران همگی مهم هستند و تاثیرشان را روی بزرگسالی می‌گذارند. ارتباط گرفتنش با همسالانش ربط دارد به همان دوره‌های ابتدایی که داشته
 ارتباط گرفتن را فرا می‌گرفته است. طرز کنترل هیجانش ارتباط دارد به این‌که در سنین 6-5 سالگی پدر و مادرش برای او چه الگوهایی را فراهم کرده‌اند، درواقع تمام هیجانات کودک ما بستگی به دوره رشدی دارد، البته مواردی که وراثتی به کودکان می‌رسد هم تأثیر خود را دارد.
در سنین کودکی (به ویژه زیر 10سال) چه رفتارها و آموزش‌هایی نیاز است تا در آینده فرد، خشن نباشد و حداقل بتواند خشم خود را کنترل کند؟
در وهله اول باید این نکته را در نظر بگیریم که چقدر فرزندانمان آمادگی خشمگین شدن را دارند یا این‌که طی روز چندبار خشمگین می‌شوند یا این‌که ما والدین خشمگینی هستیم؟ ما والدینی هستیم که بتوانیم خشم خود را کنترل کنیم؟ اگر کنترل خشم در خود والدین وجود ندارد باید ابتدا برای خودشان به مراکز مناسب مراجعه و این را در خود ایجاد کنند چون اولین چیز مهمی که تأثیر دارد محیط است و حداقل تا 6-5 سالگی تنها محیط برای کودک، محیط‌خانه است. یکی از آموزش‌هایی که به والدین داده می‌شود این است که کودکان را با حواس مختلف آشنا کنند یکی از این حواس عصبانیت است. کودک نباید از این‌که عصبانی شده شرمنده شود؛ بعضی از کودکان فکر می‌کنند که نباید عصبانی شوند و معتقدند درست نیست آنها عصبانی شوند و اگر چنین باوری در کودک ما وجود دارد آن را برطرف کنیم چون عصبانیت هیجانی است مانند هیجانات دیگر و ممکن است پیش بیاید. در مراحل بعدی کم‌کم به والدین این آموزش داده می‌شود که وقتی عصبانی شدند یا زمانی که نمایش
عصبانی شدن را بازی می‌کنند چه کارهایی انجام می‌دهید این‌که محیط را ترک کنند، به دیوار فشار وارد کنند، چیزی را پاره کنند، به متکایی مشت بزنند و این آموزش‌ها را والدین می‌توانند به کودکان خود زمانی که به سن شناخت رسیدند، بدهند، زمانی‌که کودک می‌بیند پدر و مادرش هم عصبانی می‌شوند. وقتی کودکان عصبانی می‌شوند اولین کار که والدین باید انجام بدهند این است که با بچه همدردی کنند. فرض کنید بچه به دلیلی کاملا غیرموجه عصبانی شده که به نظر ما غیرمنطقی است در این موقعیت هم اول باید همدردی کنیم- فکر می‌کنم خیلی عصبانی شدی، کاش می‌شد این اتفاق بیفتد تا تو به خواسته‌ات برسی و عصبانی نشوی - و اگر قرار است راهکاری هم داده شود این کار را نباید مستقیم انجام داد. راهکار باید از طریق خود کودک ارایه شود؛ باید از او پرسید که حالا باید چه کار کرد؟ متاسفانه چیزی که می‌خواستی نشده و من هم مثل تو خیلی ناراحت هستم و به نظر تو چه کارهایی می‌توان انجام داد؟ این روش باعث می‌شود که کم‌کم بچه‌ها یاد بگیرند که مسائلی در زندگی پیش می‌آید که ما دوست‌شان نداریم و عصبانی می‌شویم و زمانی‌که عصبانی هستیم حق نداریم به کسی آسیب برسانیم، اجازه نداریم آرامش محیط خانه را به هم بزنیم اما راهکارهایی وجود دارند که می‌توانیم آنها را به کار بگیریم. زمانی‌که بچه‌ها این راهکارها را اجرا می‌کنند باید به شکل لفظی تشویق شوند. از 3-2 سالگی بچه‌ها حالت چهره والدینشان را می‌فهمند و زمانی‌که متوجه این حالات می‌شوند عکس‌العمل‌های آنها را به ذهن می‌سپارند اگرچه گاهی‌اوقات  الگوهایی بیرون از خانه فراهم می‌شود که چیزهایی را غیر از چیزی که ما به کودک آموزش دادیم، آموزش می‌دهد و خیلی از مواقع کودکان همان‌ها را انتخاب می‌کنند، البته در این زمینه تاثیرگذاری والدین موثر است. والدین باید بکوشند افراد تاثیرگذاری باشند و همه اینها نیاز به آموزش و اطلاعات دارد. البته در برخی مواقع بچه‌ها دچار اختلالاتی هستند و رفتارهای پرخاشگرانه نشان می‌دهند و ما نمی‌توانیم این دید خوشبینانه را نسبت به تمام بچه‌ها داشته باشیم که به راحتی و با رفتاردرمانی و  ایجاد الگو بتوانیم خشم را در آنها کم کنیم یا نافرمانی را در آنها پایین بیاوریم یا به آنها کمک کنیم هیجاناتشان را کنترل کنند. مثلا در اختلالاتی مانند بیش‌فعالی یا اختلالاتی مانند نافرمانی مقابله‌ای، کودک توانایی کنترل هیجانات خود را ندارد. در این موارد محیط می‌تواند تأثیر بگذارد اما عملا توانمندی کودک در این زمینه کم است، البته والدین این کودکان با گذراندن آموزش‌های لازم در این مورد می‌توانند رفتار مناسبی ارایه کنند.
در سنین 6 تا 9 سالگی بعضی از بچه‌ها انرژی مضاعفی نسبت به همسالان خود دارند که گاهی آن را به شکل عصبانیت یا بی‌قراری و جویدن ناخن و ... بروز می‌دهند چطور می‌توان این انرژی را مدیریت کرد تا باعث خلاقیت در کودک شود.
کودک در این سنین درحال جدا شدن از خانواده و آموختن علایم اجتماعی است؛ قرار است در ذهن خود و هم با دیگران مقایسه شود، قرار است عملکردش بررسی شود، ممکن است این مسائل کمی به کودک استرس وارد کند. اولین‌کاری که ما باید انجام بدهیم این است که محرک‌های مناسب محیطی این بچه‌ها را  افزایش بدهیم. ما می‌توانیم از طریق بازی، نمایش و قصه مسائل زیادی را در زمینه آموزش‌های رفتاری، آموزشی و اجتماعی به کودک یاد بدهیم. ما با این اعمال هم مدتی از وقت کودکمان را به نحو شایسته‌ای پرکرده‌ایم و هم موارد موردنیاز را به او آموزش داده‌ایم. کودکانی‌که انرژی زیادی دارند باید به نحوه درستی این انرژی را تخلیه کنند. ما به جز زمانی‌که برای کودکمان صرف می‌کنیم باید برنامه‌ریزی‌هایی هم برای او داشته باشیم، مثلا  ورزش یا بازی‌های خاصی را برایش در نظر بگیریم، رفتن به پارک و سینما، بازی با پدر یا مادر، کمک در کار خانه، دیدن تلویزیون، دادن مسئولیت‌های مختلف و... می‌تواند مقداری از انرژی کودک ما را صرف کند، البته این انرژی می‌تواند در قسمت‌های مختلف بدن متفاوت باشد ما بچه‌هایی داریم که این انرژی را در دست‌هایشان دارند. آنها دوست دارند با وسایل بازی کنند و گاهی آنها را خراب هم می‌کنند. برخی از والدین این کودکان را خرابکار می‌نامند! و سوال این است که ما در مقابل چنین کودکانی چه باید کنیم؟ والدین می‌توانند به جای این‌که مدام تذکر بدهند و  مدام درحال گفتن نکن بکن باشند از این انرژی در جای دیگری استفاده کنند. به‌عنوان مثال می‌توان کودک را ترغیب به انجام بازی‌هایی کرد که با دست انجام می‌شود؛ ماسه بازی و خمیر بازی. این بازی‌ها می‌توانند انرژی دست بچه‌ها را بگیرند و آنها را خلاق کنند، البته این بازی‌ها برای کودکانی که به‌طور مرتب انگشت خود را می‌خورند یا ناخن می‌جوند مناسب است. به‌عنوان نمونه ما کودکانی داریم که هنگام تماشای تلویزیون نایلونی را به‌طور مرتب به دور انگشتان خود می‌پیچند، سوراخش می‌کنند و تمام‌مدت تماشای تلویزیون این نایلون در دستشان است و گاهی خود آنها نیز متوجه نیستند که مشغول چنین کاری هستند و این عمل برای آنها تبدیل به عادت‌شده و گویی در کنار این کار می‌تواند روی تلویزیون تمرکز داشته باشد. والدین می‌توانند توپ‌هایی که برای تقویت عضلات هستند را برای این کودکان تهیه کنند. حتی والدین زمانی‌که می‌بینند فرزندشان هنگام تماشای تلویزیون نایلونی در دست دارد می‌توانند به او نزدیک شده و با آرامش شروع به ماساژ دست کودک خود کنند. والدین حق ندارند صرف این‌که کودک در دستانش انرژی دارد، یا این انرژی در پاهای اوست و تمایل به دویدن دارد یا فعالیت‌های حرکتی زیادی دارد آنها را سرزنش کنند. ما اگر کودک را از عملی باز می‌داریم حتما باید یک جایگزین برای آن ارایه کنیم، البته این انرژی در سنین مختلف می‌تواند در قسمت‌های مختلف بدن کودک بروز پیدا کند. به‌عنوان مثال در ابتدای تولد این انرژی در دهان کودک است و در هر دوره در قسمت دیگری از بدن وجود دارد و بعد از 5سالگی این انرژی در سطح کل بدن پخش می‌شود و باید تخلیه شود و اگر مانع آن شویم این انرژی‌ها از طرق دیگری تخلیه می‌شوند که امکان دارد اصلا خوشایند والدین نباشد به‌خصوص در دوران بلوغ. وظیفه والدین است که تمام این انرژی‌ها را بشناسند و آن را با اختلال در کودکان اشتباه  نگیرند- تحرک بچه زیاد است یا تمرکز ندارد - این موارد را خودمان قضاوت نکنیم و به کودکان برچسب نزنیم. والدین با داشتن برنامه‌ریزی مناسب و وقت گذاشتن برای کودکان خود می‌توانند این انرژی را در سطح بدن کودک پخش کنند.

پیشینه پزشکی و مسائل ذهنی و روانی والدین باید بررسی شود تا با تلاش در رفع موانع موجود بتوانیم فرزندان سالم‌تری از نظر ذهنی و روانی داشته باشیم. باید یادمان باشد برای فرزندان حمایتگر منفی نباشیم و کارهایی که آنها متناسب با سنشان می‌توانند انجام بدهند را اصلا انجام ندهیم. سعی کنیم فرزندان مستقلی داشته باشیم و متقابلا خودمان الگوهای مناسبی برای آنها باشیم و اگر قرار است هیجاناتی را در کودکمان رشد دهیم و روی هوش  هیجانی آنها کار کنیم باید به این نکته دقت کنیم که هوش هیجانی برخلاف بهره‌هوشی کاملا محیطی و اکتسابی است پس می‌توان روی آن کار کرد

ما به جز زمانی‌که برای کودکمان صرف می‌کنیم باید برنامه‌ریزی‌هایی هم برای او داشته باشیم، مثلا  ورزش یا بازی‌های خاصی را برایش در نظر بگیریم، رفتن به پارک و سینما، بازی با پدر یا مادر، کمک در کار خانه، دیدن تلویزیون، دادن مسئولیت‌های مختلف و... می‌تواند مقداری از انرژی کودک ما را صرف کند، البته این انرژی می‌تواند در قسمت‌های مختلف بدن متفاوت باشد ما بچه‌هایی داریم که این انرژی را در دست‌هایشان دارند. آنها دوست دارند با وسایل بازی کنند و گاهی آنها را خراب هم می‌کنند. برخی از والدین این کودکان را خرابکار می‌نامند!


تعداد بازدید :  532