شماره ۳۵۸ | ۱۳۹۳ چهارشنبه ۲۹ مرداد
صفحه را ببند
ریشتر بیشتر
پدرام ابراهیمی

خرداد 69 بود. در حیاط منزل خاله‌ام خوابیده بودیم. پدرم نیمه‌شب از ماموریت کاری یک‌راست آمده بود پیش ما. چشمانش سرخ شده بود و جز یک سلام که حواله جمع کرد، حرفی نمی‌زد. خاله به مادرم گفت: «فکر کنم شوهرت کراکی شده». مادرم پرسید: «کراک دیگه کیه؟» خاله فاز نوستراداموس برداشت و گفت: «سال‌ها بعد، ماده‌ی مخدری خواهد آمد که تریاک در مقابلش، تغذیه سالم به حساب می‌آید.» مادرم نگاه آبجی اندر خواهری به او انداخت و گفت: «نگو بابا... این حرفا چیه؟ می‌شنوه ناراحت میشه.» پدرم سرش را انداخته بود پایین و اشک از چشمانش می‌چکید. شوهرخاله‌ام که می‌خواست سکان اتمسفر را در دست بگیرد و فضا را عوض کند رفت پیش پدرم و دو، سه ضربه با کف دست زد به شانه‌اش و گفت: «داداش! بازی برزیل رو ندیدی؟ بهرام شفیع دوست داری بگم بیاد برات اختصاصی تعریف کنه؟...» پدرم برگشت سمت شوهرخاله و گفت: «اوسکول! رادیو رو روشن کن ببین چه بلایی سر مردم رودبار و منجیل اومده... در ضمن من طرفدار آرژانتینم نه برزیل».

ششم دی‌ماه 82؛ دو روز بعد از زلزله بم، یکی از مقامات انتظامی استان کرمان در مصاحبه با تلویزیون، آمار تلفات زلزله را قرائت کرد و گفت: «متاسفانه به دلیل اینکه کارت شناسایی یا شناسنامه همراه قربانیان نبوده، تشخیص هویت درصد زیادی از آنها سخت  یا ناممکن شده...» (استیضاح بشوم اگر دروغ بگویم) فکرش را بکنید! زلزله ساعت 5 صبح؛ من که تا حالا با کارت ملی به رختخواب نرفتم. شما اگر رفتید، خوش بگذرد.

چند هفته از زلزله ورزقان می‌گذرد. (حدود صد و خرده‌ای هفته) خانه‌های سست آن مناطق، با مواد و مصالحی جایگزین شده که حتی زلزله 10ریشتری هم آنها را بر سر ساکنانش نمی‌ریزد. یعنی مگر اینکه - خدای نکرده- زمین دهان باز کند و مردم را ببلعد وگرنه، مشکل آوار آجر و تیرآهن و... به کلی حل شده. آخر خیمه و چادر که سر کسی آوار نمی‌شود.

روزی شهردار تهران، نماینده مردم آبادان در مجلس و بان‌کی‌مون داشتند از ساختمان یکی از ادارات شهر توکیو بازدید صمیمانه به عمل می‌آوردند که یکهو زمین شروع کرد به لرزیدن. ساختمان مثل گهواره می‌لرزید. شهردار تهران ضمن طلبیدن حلالیت، به سمت پله اضطراری دوید و ناگاه متوجه شد پله‌ها مختلط هستند. داشت به اول و آخر ریوزو تاناکورا فحش می‌داد. نماینده مردم آبادان که داشت اشهدش را می‌خواند، گفت: «ولک نترس با تو کاری ندارن؛ این گودزیلاس... اومده انتقام کشتن گیدورا رو از من بگیره!» بان کی مون تا آمد ابراز نگرانی کند، نظافتچی اداره درآمد و گفت: «شکر میون کلامت مهندس. آقایون خانوما! همکاران محترم. مراقب لیواناتون باشید... نسکافه نریزه رو کیبورد...»


تعداد بازدید :  196