آرمین منتظری روزنامه نگار
آیا تحولات جهان در عرصه روابط بینالملل قابل پیشبینی است؟ آیا قبل از جنگ عراق میشد پیشبینی کرد این جنگ اتفاق میافتد؟ اگر وزیر دفاع دولت بوش کسی غیر از رامسفلد بود، باز هم جنگ عراق اتفاق میافتاد؟ آیا میشد پیشبینی کرد داعش تا به این حد قدرت یابد و عراق را با مشکلاتی اینچنینی مواجه کند؟ اینها نه سوالاتی معمولی که سوالاتی بسیار مهم هستند. چه اینکه یکی از وظایف اصلی دستگاههای سیاست خارجی کشورهای جهان، پیشبینی تحولات و برنامهریزی براساس این پیشبینیهاست. وقتی پای پیشبینی کردن تحولات جهان به میان میآید این سوالها و مشابه آنها به ذهن خطور میکند یا سوالی مانند اینکه اگر تحولات جهان قابل پیشبینی باشد پس نقش عامل انسانی و سیاستگذاران تصمیمساز در این میان چه میشود؟ بگذارید برای ارایه توضیح بیشتر درباره این سوالات بهطور اخص به ماجرای جنگ عراق بپردازیم. وقتی جورج بوش پسر رئیسجمهوری آمریکا شد، بسیاری از تحلیلگران در واشنگتن بر این عقیده بودند که بوش سناتور «دان کوتز» که یک جمهوریخواه سنتی بود را بهعنوان وزیر دفاع خود انتخاب خواهد کرد. تحلیل دوم نیز این بود که آقای کوتز هم ریچارد آرمیتاژ را که یک سیاستمدار واقعگرا میانهرو بود را بهعنوان معاون خود برخواهد گزید. تحلیل این بود که کوتز و آرمیتاژ وزارت دفاع آمریکا را قدرتمندانه اداره خواهند کرد و هرگز در برابر مسائل و مشکلات پا پس نکشیده، البته در عین حال دست به اقدامات رادیکال نیز نخواهند زد. نتیجه اما چه شد؟ ظاهرا «دان کوتز» در مصاحبهاش با بوش برای تصدی وزارت دفاع، نمره قابل قبول را نیاورد(!) یا اینکه بوش به ناگاه نظرش را عوض کرد. پس از اینکه کالین پاول بهعنوان وزیر خارجه انتخاب شد در همه رسانههای آمریکایی سخن از این بود که در وزارت دفاع آمریکا باید فردی قرار بگیرد که بتواند بالانسی را میان وزارت دفاع و وزارت خارجه ایجاد کند. در نهایت دیک چنی، معاون جورج بوش این مسأله را به روش خودش حل کرد. نظر او این بود که دونالد رامسفلد را که یکبار در دهه 1970 وزیر دفاع آمریکا بود به وزارت دفاع برگردانند. چنی معتقد بود تنها رامسفلد است که میتواند در کنار پاول بالانس موردنظر را ایجاد کند، بنابراین رامسفلد وزیر دفاع آمریکا شد و پل ولفوویتز هم معاونش. آرمیتاژ به وزارت خارجه رفت و بهعنوان معاون پاول مشغول به کار شد! بنابراین تنها به برخی دلایل اداری که نمیتوان آنها را پیشبینی کرد، وزارت دفاع آمریکا از یک تیم تهاجمی برخوردار شد که آنگونه به حادثه یازده سپتامبر واکنش نشان داد. شاید از کوتز و آرمیتاژ به وزارت دفاع میرفتند از جنگ عراق خبری نبود. اینگونه بود که وزارت دفاع آمریکا از ترکیبی میانهرو و واقعگرا به ترکیبی تندرو و جنگطلب تغییر شکل داد. به بیان دیگر بیان کردن مطلق این ادعا که افراد در رخدادهای بینالمللی نقش ندارند، ادعایی بیپایه و اساس است. گواه این سخن نیز پاسخ به سوالاتی از این دست که آیا جنگجهانی دوم بدون هیتلر به وقوع میپیوست؟ اگر اسلوبودان میلوسویچ نبود، جنگ کوزوو و بوسنی رخ میداد؟ اگر بوریس یلتسین و عملکرد بد او نبود، آیا اتحاد جماهیر شوروی از هم میپاشید؟ بنابراین چطور میشود اقدامات افراد را پیشبینی کرد؟واقعیت این است که بهرغم تمامی این مثالها، هنوز هم میتوان گفت که رخدادهای بینالمللی قابل پیشبینی هستند چراکه تنها افراد نیستند که رخدادهای بینالمللی را میسازند. جغرافیا، اقتصاد و تکنولوژی و بسیاری دیگر از فاکتورها هستند که جزیيات اصولی آنها قابل پیشبینی است. اتفاقا همین فاکتورها هستند که نقش عوامل انسانی را محدود نیز میکنند. رسانهها معمولا برای نقش افراد در رخدادهای بینالمللی محدودیتی قائل نیستند و اینگونه القا میکنند که افراد هر کاری از دستشان برمیآید. برای مثال به زمانی فکر کنید که باراک اوباما در آمریکا به ریاستجمهوری رسید. رسانههای دنیا اینگونه القا کردند که او هر کاری از دستش برمیآید. اما نه زندان گوآنتانامو بسته شد. نه آمریکا از افغانستان خارج شد و نه روابط آمریکا با اعراب خاورمیانه بهتر شد. درخصوص سوریه نیز وضع به همین منوال بود. بسیاری بر این عقیده بودند اوباما بهعنوان رئیسجمهوری قدرتمندترین کشور جهان، توان حمله نظامی به سوریه را دارد اما در عمل دیدیم که چنین نشد و برخی دیگر از عوامل منطقهای و ژئوپلتیکی مانع از دخالت نظامی آمریکا در سوریه شد،بنابراین نخستین قدم برای پیشبینی رخدادهای بینالمللی شناخت قدرت و توان سیاستگذاران و محدودیتهای آنهاست. با شناخت میزان قدرت و محدودیتها، میتوان گفت که کشور موردنظر چهکاری از دستش برمیآید و چه کاری از دستش برنمیآید. وقتی مجموعهای از کشورها از فیلتر این دو شناخت رد شدند، آن وقت میتوان آنها را در کنار هم قرار داد. در برخی موارد ممکن است یک کشور درخصوص اقدامی قدرت و توان لازم را داشته باشد و محدودیتی نیز در کار نباشد اما این شرایط برای کشور دیگری نیز صدق کند، بنابراین میتوان با مقایسهای ساده دریافت که کدام کشور از پس آن اقدام برمیآید چراکه قدرت کشورها و محدودیتهایشان معمولا در یک سطح نیست. مثال اینکه رهبران آلمان بسیار تمایل دارند یونان را که موجب ایجاد بحران در اقتصادشان شده را مجازات کنند. مسلما آلمانیها دوست ندارند که مردمشان تا 70سالگی کار کنند تا یونانیها بتوانند در 60سالگی بازنشسته شوند اما رهبران آلمان به خوبی میدانند که نمیتوانند یونان را از منطقه یورو خارج کنند چراکه یونان برای اینکه صادرات آلمان در آن به فروش برسد باید در منطقه یورو بماند، بنابراین میتوان گفت یونان هیچ فشاری را از جانب آلمان برای خارج شدن از منطقه یورو متحمل نخواهد شد. مثالی دیگر اینکه اسراییل بسیار دوست دارد تا تواناییهای غنیسازی ایران را نابود کند اما این واقعیت که ایران خطوط قرمزی که اسراییل ترسیم کرده را یکی پس از دیگری رد میکند و ارتش اسراییل نیز واکنشی نشان نمیدهد نشاندهنده این حقیقت است که رهبران اسراییل از لحاظ جغرافیایی توان حمله به ایران را ندارند یا اینکه تواناییهایشان برای حمله به ایران کافی نیست. در همه مثالهای بالا میبینیم که سیاستگذاران به گمان خود گزینههای خوبی پیشرو دارند اما محدودیتها دستشان را برای اجرا میبندد. نکته دیگری که قابلتوجه است این است که تنها زمانی رخدادهای بینالمللی قابل پیشبینی است که سیاستگذاران عقلانی و محتاط عمل کنند. حمله آمریکا به عراق که توسط رامسفلد و ولفوویتز انجام شد، اقدامی عاقلانه نبود چراکه آنها به هیچ عنوان به تبعات این حمله نیندیشیده بودند. اما درخصوص دو مثال بالا میبینیم که پیشبینیها درست از آب درآمدهاند، بنابراین آنچه در پیشبینی کردن رخدادهای بینالمللی اهمیت دارد تنها دانستن میزان قدرت کشورها نیست، بلکه آنچه دامنه پیشبینیها را تنگتر و پیشبینی را دقیقتر میکند، شناخت کامل از میزان محدودیتهای کشورها در اقدام در عرصه بینالمللی است، البته در پیشبینیتحولات بینالمللی یک اصل همواره باید مدنظر باشد و آن اینکه «فردا روز دیگری است.»