شماره ۵۸۲ | ۱۳۹۴ دوشنبه ۱۸ خرداد
صفحه را ببند
تنها شاهد نفس‌کشیدن پدربزرگ
روایت نوستالژی جایگاه پیران و کهنسالان در خانواده‌های ایرانی

مهدی یساولی دبیر روایت نو

در فرهنگ و دين ما نسبت به احترام به پدر و مادر و بزرگترها توصيه‌هاي بسياري شده است. در دين اسلام جايگاه رفيعي براي سالخوردگان در نظر گرفته شده است؛ افزون‌بر توصيه‌هاي چندباره خداوند متعال در قرآن درباره احترام و تكريم پدر و مادر و سالمندان كه از نظر جايگاه انساني و اعتقادي و درجات معنوي پس از عبادت پروردگار قرار دارد، پيامبر اسلام(ص) بر نيكي به والدين و احترام به سالخوردگان و پيران تاكيد فراوان كرده است. این مسأله در بخشی قابل‌توجه از ضرب‌المثل‌های فارسی هم دیده می‌شود؛ واجب است مراعات خاندان قديم، حق مهتران سخت و واجب‌تر است، آنچه در آیينه جوان بيند، پير در خشت خام آن بيند، رأي پير از بخت جوان به، سخن بزرگان شنيدن، ادب است، جز به تدبير پير كار مكن، سخن‌هاي پيران بود دلپسند، اینها همه نمونه‌هایی از ضرب‌المثل‌هایی‌اند که جایگاه والای کهنسالان در فرهنگ و ادب فارسی را روایت می‌کنند. شايد بتوان گفت فراواني اين ضرب‌المثل‌ها خود دليل روشني بر نهادينه‌بودن اين ارزش والا در زمان‌هاي قديم بوده است؛ پدیده‌ای که رنگ و بوي دلپذير گذشته را از دست داده است. پيشينيان بهتر از ما مي‌دانستند كه احترام و حرمت نهادن به سالمندان، قدرشناسي از زحماتي است كه در طول زندگي براي ما متحمل شده‌اند. آنها به خوبي مي‌دانستند كه سالمندان در روزهاي پيري نه‌تنها به انتها نرسيده‌اند بلكه با تجربيات بي‌شمارشان آماده‌اند تا مانع از ارتكاب خطاهاي بي‌شمار جوان‌ترها شوند. در جوامع سنتی به دلیل توسعه‌نیافتگی علم، تکنولوژی، سواد و آموزش، برای جابه‌جایی یافته‌ها و تجربیات انسان‌ها، وسیله‌ای جز آموزش مستقیم و عملی فرزندان خانواده وجود نداشت، از این‌رو سالخوردگان خانواده تنها منبع علوم و تجربه محدود جامعه به شمار می‌آمدند. در این جوامع، سالخوردگان باتوجه‌به سن‌شان که تعیین‌کننده پایگاه اجتماعی، قدرت و نفوذشان است، از احترامی ویژه برخوردار بودند. همچنین سنت‌ها و آداب و رسوم در این جوامع از اهمیت و اعتباری بیشتر برخوردار بود و در همه زمینه‌های اجتماعی حاکمیت داشت. بر این اساس، در جوامع سنتی، هر چه بوی قدمت می‌داد و نشانی از سالخوردگی و پیری داشت، از احترام و ارزش برخوردار بود. سالمندان در این جوامع همه ابزارهای لازم برای اقتدار، سروری، به‌ویژه ثروت، قدرت، حیثیت یا اعتبار اجتماعی را در اختیار داشته و با این ابزارها قادر به کسب منزلت اجتماعی برجسته و ایفای نقش‌های کلیدی مانند حاکم، وزیر، کدخدا، صاحب مزرعه و گله‌دار، سرآبیار، سربنه، ممیز آب و زمین و محصولات، داور اختلافات خانوادگی و قومی بودند.

این‌دست عکس‌ها در روزگار کنونی ما، دره نادره‌اند! کمتر عکسی را می‌توان یافت که در آن نوه‌ها در کنار پدربزرگ یا مادربزرگ، به احترام‌شان ایستاده‌اند تا عکسی به یادگار بگیرند. عکس‌های گذشته اما بیشتر اینگونه بودند. یک خانواده بزرگ را، از پدر و مادر و فرزندان گرفته تا پدربزرگ و مادربزرگ و نوه‌ها و نتیجه‌ها، می‌شد در یک قاب عکس دید؛ عکسی که گویای همه‌چیز است.
1- یک خانواده بزرگ ایرانی ؛ عکس: آرشیو دنیای زنان در عصر قاجار/ دانشگاه هاروارد
2- پیرمرد و نوه‌هایش. عکس:ارنست هولتسر

 «نديده خير جواني غم تو كرد مرا پير/ برو كه پير شوي اي‌جوان خير نديده... به اشك شوق رساندم ترا به اين قد و اكنون/ به ديگران رسدت ميوه‌اي نهال رسيده ... ز ماه شرح ملال تو پرسم اي مه بي‌مهر/ شبي كه ماه نمايد ملول و رنگ پريده ... بهار من تو هم از بلبلي حكايت من پرس/ كه از خزان گلشن خارها به ديده خليده». شهریار، شاعر نکته‌سنج و شیرین‌سخن ایران، هنگام روایت گله‌ها و شکوه‌ها، شعر نمی‌گوید که؛ انگار که نقاشی می‌کند. به اندازه‌ای با ظرافت، از روزگار گله می‌کند که گویی همه شکایت‌ها از دل سوخته‌اش برمی‌آید، نه تجربه‌های دیگران. نکند که پیرمرد داستان ما این گله‌ها را از زبان شهریار به گوش‌مان رسانده؟!
پیرمرد درحال مطالعه؛ عکس| نقاشی کمال‌الملک موجود در کتابخانه و موزه ملی ملک

پدرجان! درست است که گفته‌اند «لب پير با پند، نيكوتر است» اما گاه روزگار چنان به مراد است که باید نوشت «لب پير با لبخند، نيكوتر است» ... الهی که لبخند همیشه بر لبان‌ات جاری باشد ...
لبخند پیرمرد؛ عکس| موجود در گنجینه کتابخانه و موزه ملی ملک

 شيخ بهایي در كشكول، محروم كردن پدرومادر از مسكن و سرپناه مناسب را اينگونه روایت مي‌كند: «پيرزالي از فرزندان خواست كه شوهرش دهند ايشان با او شرط كردند كه تا هفت‌شب در هواي سرد خارج سر كند تا شويش دهند پيرزن چنان كرد و بمرد و از آن روز آن سرما را بردالجوز گفته‌اند». دخترکان! پند شیخ‌بهایی را به گوش بگیرید، نکند که مادر پیر خود را بیازارید! نکند که گذر روزگار، دل‌تان را نسبت به او سخت کند... پیران، هرچه از عمرشان بگذرد، دل‌نازک‌تر می‌شوند ...
جمع نسوان؛ عکس آنتوان سوروگین

پیرمرد! تو که نایی نداری، تو دیگر چرا؟ ... بانو! تو سواری و من پیاده، از حال من خبر نداری! پسری داشتم که راهی فرنگستان شده، باید کاری داشته باشم تا بتوانم معیشت‌ام را تأمین کنم، تو که غم نان نداری، از حال من هم خبر نداری! البته خدا خیرش دهد پسرم را، خانه بزرگ‌اش را برایم گذاشته تا سرپناهی باشد برای روزگار پیری‌ام... پدر جان! از زندگی راضی‌ای؟ ... راضی‌ام به رضای خدا، الهی شکر ...
نقاشی قاجاری، سده ۱۹ میلادی؛ عکس| موزه متروپولیتن آمریکا

 مادربزرگ دوست‌داشتنی، عزیز سلطان! پیش از این که عکس زیبای تو قاب خالی خانه ما را پر کند، پیش از آن‌که به دیار دیگر سفر کنی، چه قصه‌ها شنیدیم از زبان شیرین‌ات. «یکی بود یکی نبود» از زبان شیوای تو، ما را به دنیای خیال می‌برد... شب‌ها با صدای دلنشین‌ات به سرزمین افسانه‌ها و اسطوره‌ها می‌رفتیم؛ پهلوانان با قصه‌های تو برایمان تجسم می‌یافتند... تو گشاینده دروازه‌های خیال به ذهن کودکی‌مان بودی... تو که رفتی، انگار که خیال ما هم رفت؛ واقعیت سخت و تلخ، جایش را گرفت... اگر استاد نقاش نبود، چه‌کسی می‌توانست به یاد ما و بچه‌هایمان بیاورد که قصه‌گوی شب‌های بلند کودکی‌مان، اینگونه زیبا بود...
عکس| آرشیو دنیای زنان در عصر قاجار| دانشگاه ‌هاروارد

پیرمرد چه می‌فروشی؟ آب؟ تو هم انگار دریافته‌ای که آدمی تا جایی که منفعت اقتصادی برای دیگران دارد، می‌تواند زندگی کند! ببخشید که این اندازه صریح، واقعیت‌را به تو می‌گویم؛ تو که البته خود استادی و مصداق «شراب كهن قوي‌تر باشد» واقعیت را خود بهتر می‌دانی. پیرمرد، روزگار تو را نمی‌دانم اما در روزگار ما، پیران خسته‌اند و دل‌شکسته. دستی نمانده که یاری‌شان دهد. تو اینگونه دست دراز کرده‌ای تا آبی به رهگذران بدهی و سیراب‌شان کنی، نمی‌دانی که روزگاری کهنسالان، دست یاری به روندگان دراز می‌کنند اما کجا است یاری‌گری که دست نیازمند آنان را بگیرد؟ پیرمرد! هرچه تو به گوش شنيده‌اي، ما به چشم ديده‌ايم...
پیرمرد سقا؛ عکس| موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران


تعداد بازدید :  313