| شادی خوشکار| خبرنگار|
15- 10سال پیش چه کسی فکر میکرد که روزی بدون موبایل نتواند دوستی را وسط شهر ببیند؟ همهچیز از قبل برنامهریزی میشد و میتوانستیم از دوستمان بخواهیم کنار تابلوی یک فروشگاه یا یک بانک یا شمال شرقی یک میدان بزرگ منتظرمان باشد. بعد عادت به تلفنهمراه آنقدر جدی شد که حالا قرار گذاشتن بدون آن دردسرآفرین است. وقتی در صندلیهای ایستگاه متروي آزادی منتظر دوستم بودم، به این چیزها فکر میکردم و چندین قرار مختلف که در نوجوانی با تابلوها و جهتها و اسمها گره خورده بود را به یاد میآوردم. برای یک آدم حواسپرت، دردسرهای قرار گذاشتن بدون تلفنهمراه، آشناست. جاگذاشتن تلفنهمراه یا خاموششدن ناگهانی آن منابع استرسی عظیم برای منی بود که بخش مهمی از زندگیاش در رفت و آمد از این سر شهر به سر دیگرش میگذشت. چند قطار آمده و رفته بود و هنوز داشتم به این فکر میکردم که کی یاد میگیرم تلفنهمراه برای این است که همراه آدم باشد نه اینکه آن را جا بگذارد. بیفایده بود. از قرارمان مدتی گذشته بود و هنوز دوستم را پیدا نکرده بودم که تلفن همراهم را برساند. بلند شدم و مثل قورباغهای کمین کردم و مسافران نشسته و ایستاده را از نظر گذراندم. کدامشان تلفنش را بهم قرض میداد؟ از هم سن و سالهای خودم شروع کردم. امان از تلفنهای اعتباری که سر بزنگاه بیاعتبار میشوند. چند نفر اول با این دلیل ناامیدم کردند. اعتبار نداشتند یا من اعتبار نداشتم برایشان و احتیاط میکردند. ممکن بود برش دارم و در بروم. بعد برایم تبدیل به بازی شد. چند بار «نه شنیدن» پشت سر هم آدم را ضدضربه میکند. نفر بعدی زن جوانی بود که در جواب بهم گفت همسرش حساس است و ممکن است شمارهاش دست کسی بیفتد و بعدی و بعدی هم یا گوشیشان خاموش شده بود یا منتظر تلفنی بودند. داشتم فکر میکردم آیا کسی هم پیدا میشود که صاف و پوست کنده بگوید: نه؟ چند قطار دیگر رفته بود. دوستم احتمالا در یکی از راهروهای مترو داشت دنبالم میگشت یا شاید در سر دیگر قطار منتظرم نشسته بود. همانطور که طول ایستگاه را راه میرفتم، به زنی رسیدم که کیسه اجناسش را کشانکشان برد و روی یکی از صندلیها نشست و مشغول پیدا کردن چیزی در کیفش شد. کنارش ایستادم و گفتم: «امکانش هست از گوشی شما یک زنگ بزنم؟ کوتاه؟» گوشی را به طرفم گرفت و گفت: «میتونی دو تا زنگ بزنی.»
دوستم را که پیدا کردم و موبایل را از او گرفتم، با هم یک گوشه ایستگاه ایستادیم و صحبت کردیم. گفت بعد از اینکه من قطع کردم و دنبالش رفتهام یک بار دیگر به آن شماره زنگ زده و زن در جواب گفته: «دوستت رفت» بعد با خودم فکر کردم، اگر15-10 سال قبل بود به جای این بیتوجهیها از همان اول قرار را دم گیت بلیتفروشی میگذاشتیم و خلاص.