شماره ۵۸۰ | ۱۳۹۴ شنبه ۱۶ خرداد
صفحه را ببند
خستگی پس از مبارزه زندگی

|  میچ آلبوم| در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند|

نوزده دقیقه از عمرش مانده بود. ادی برای بار آخر بر صندلی ساحلی آلومینیمی کهنه نشست. بازوهای کوتاه و عضلانی اش
 مثل باله های خوک آبی بر سینه اش تا شده بود. پاهایش از آفتاب قرمز بود و بر زانوی چپش هنوز جای زخم دیده می شد. در واقع، بیشر قسمت های بدن ادی نشان می داد که او سربازی جان به در برده است. انگشتانش به لطف شکستگی‌های متعدد توسط دستگاه‌های مختلف به زوایایی غیر طبیعی منحرف شده بود. بینی اش چند بار در درگیری هایی
شکسته بود. معلوم بود صورتش با آن فک بزرگ روزگاری زیبا بوده همان طور که یک مشت زن ممکن است قبل از خوردن مشت به صورتش زیبا بوده باشد. حالا  ددی فقط خسته به نظر می رسید.

 


تعداد بازدید :  215