شماره ۵۷۹ | ۱۳۹۴ سه شنبه ۱۲ خرداد
صفحه را ببند
روحانی مبارز شهید سیدیونس حسینی رودباری
اولین شهید انقلاب

تاریخ تولد: 11/7/1311
محل تولد: روستای آغوزبن رودبار
وضعیت تأهل: مجرد
علت شهادت:  ضرب و شتم توسط کماندوهای رژیم پهلوی
تاریخ شهادت: ‌سال 1342
محل حادثه: قم (مدرسه فیضیه)

لطف و مهر الهی در یازدهمین روز از مهرماه‌ سال 1311 هجری‌شمسی با به‌دنیا آمدن نوزادی در خانواده میرمحمدعلی حسینی نمود عینی یافت و این خانواده را که با پیشه کشاورزی در بستری از تدین و دینداری در تهیدستی و فقر مادی روزگار می‌گذرانید؛ با تولد کودکی غرق در مسرت و شادمانی کرد.
میرمحمدعلی، این کشاورز «رودباری» با سپاس از الطاف الهی در اولین گام از تربیت و پرورش این فرزند او را همنام «یونس» یکی از پیامبران الهی نامید تا رهرو انبیاء و صدیقین و شهدا در راه اعتلای کلمه الحق و التوحید باشد. سپس در عین عسرت و فشار اقتصادی از سرمایه‌گذاری در راه کمال و تعالی او هیچ نکته‌ای را فروگذار نکرد. همین اهتمام و توجه باعث شد سید یونس نه‌تنها برای خانواده و منطقه که بعدها برای اسلام و ایران افتخارآفرین باشد و موجبات سربلندی و عزت و مباهات شود. سید یونس نوجوانی دوازده ساله بود که در مکتبخانه زادگاهش زیرنظر میرزابلال طالقانی به فراگرفتن قرآن پرداخت و چون از هوش و استعدادی سرشار برخوردار بود در فراگرفتن این کتاب الهی به‌سرعت پیشرفت کرد. استعداد سرشار ایشان در این راستا توجه سیدرحمان سیاهپوش‌قزوینی را که در ایام محرم و صفر و ماه مبارک رمضان به رودبار می‌آمد و در روستای آغوزبن به منبر می‌رفت، به خود جذب کرد و شیفته‌اش ساخت تا از میرمحمدعلی با اصرار تقاضا کند که اجازه بدهد برای ادامه‌تحصیل سیدیونس را با خود به قزوین ببرد و اگرچه تنگدستی خانواده و عدم توان پرداخت هزینه تحصیلی نزدیک بود که او را از این فرصتی که برایش پیش آمده است، محروم سازد ولی کمک مردم روستا و مساعدت و پافشاری سید قزوینی بر این مهم غالب آمد و بدین‌ترتیب، سید یونس برای تحصیل به قزوین رفت. دو‌سال در یکی از حوزه‌های علمیه قزوین به تحصیل علوم‌دینی همت گماشت و در این زمینه به پیشرفت بسیار چشمگیری دست یافت. پس از سپری‌شدن این سال‌ها با ضیاء باقری، طلبه‌ای که هم‌حجره‌ای او بود و از روستای کلیشم رودبار به قزوین آمده بود، عازم مشهد مقدس شد تا در حوزه‌های علمیه آن‌جا به تحصیلات خود ادامه دهد و از محضر درس استادان آن حوزه‌ها استفاده کند. نزدیک به دو‌سال در مشهدالرضا(ع) تحصیل خود را دنبال کرد. در این فاصله با بالا گرفتن معرفت علمی و ایمان قلبی‌اش فعالیت سیاسی ایشان علیه نظام شاهنشاهی نیز شروع شد. گستردگی فعالیت سیاسی وی در این راستا باعث شد که توسط ساواک دستگیر شود و مورد شکنجه قرار گیرد.  شدت شکنجه به اندازه‌ای بودکه ایشان حتی از نوشتن نیز برای مدتی محروم می‌ماند. سیدیونس وقتی که جهت مداوا به پزشک مراجعه می‌کند پزشک معالج خطاب به ایشان می‌گوید: شما به حکومت چه‌کار دارید؟ سیدیونس در پاسخ می‌گوید: قرآن به ما دستور داده است که با ظلم و ستم مبارزه کنیم. سید هنوز کاملا بهبودی خود را به‌دست نیاورده بود که دوباره ساواک به سراغ او می‌آید و این‌بار به چابهار تبعید می‌شود. پس از پایان اقامت اجباری او در بندر چابهار که سه ماه به‌طول می‌انجامد به زادگاه خویش برمی‌گردد. مدت کوتاهی از بازگشتن او به رودبار نمی‌گذرد که جهت ادامه‌تحصیل تصمیم می‌گیرد به قم عزیمت کند و در مدرسه فیضیه آن‌جا به مراتب علمی خویش بیفزاید. خانواده مخالفت می‌کند ولی او در تصمیم خود پابرجا و قاطع است. در آستانه خروج سید از منزل، مادرش به او می‌گوید: «پسرم! شما را می‌کشند و مردم، ما را سرزنش می‌کنند.» سیدیونس به مادر پاسخ می‌دهد: «هرکس بعد از شهادت من، شما را سرزنش کرد مقاومت کنید و از این‌که چنین فرزندی داشتید که تقدیم اسلام و جامعه و مملکت کرده‌اید، خدا را شکرگزار باشید.»
حدود 7‌سال در مدرسه فیضیه قم زیرنظر استادان بزرگی چون حضرت امام خمینی(ره) به کسب مراتب معنوی و تحصیل علوم‌دینی می‌پردازد و با توجه به روشنگری‌ها و افشاگری‌های بنیان‌گذار انقلاب اسلامی ایران، فعالانه به مبارزه علیه رژیم ستمشاهی برمی‌خیزد و درهمین رابطه چندین‌بار توسط ساواک دستگیر، زندانی و شکنجه می‌شود. مبارزات ایشان تا‌ سال 42 و حمله کماندوهای شاه به فیضیه، ادامه یافته، روز حمله گارد به فیضیه با نیروهای گارد درگیر می‌شود. شب بعد از حمله، سیدیونس به حجره آمد. خیلی مضطرب بود چون جوان شجاع و بی‌باکی بود و هیچ‌گاه دیده نشده بود که خوف و ترسی داشته باشد! اما آن روز آن‌قدر از کماندوها چوب خورده بود که حالت شوکه و ضعف اعصاب داشت. نه‌می‌توانست بخوابد و نه‌می‌توانست خود را کنترل کند. پس از جریان حمله کماندوها به مدرسه‌فیضیه، یک روز با همان وضع به‌شدت آسیب‌دیده در قم ماند. فردای آن روز سایر طلبه‌ها چون می‌دیدند که اگر با این وضع در قم بماند از بین می‌رود چاره کار را در آن دیدند که سیدیونس را به قزوین که نزدیک‌ترین شهرستان به زادگاهش هست بفرستند تا به‌وسیله آشنایان و نزدیکانی که در آن‌جا دارد ترتیب درمان او توسط پزشکان در قزوین داده شود. یکی، دو نفر از طلاب داوطلب می‌شوند، سیدیونس را تا قزوین همراهی کنند ولی ایشان نمی‌پذیرد و ترجیح می‌دهد که به‌تنهایی قم را به‌مقصد قزوین ترک کند. پس از رسیدن به قزوین در آن‌جا نیز نمی‌ماند و به‌سوی رودبار رهسپار می‌شود. از مراجعت او به زادگاهش، چند روزی بیشتر سپری نشده بود که صدمات وارده کار خودش را می‌کند و سیدیونس دارفانی را وداع گفته و به لقای پروردگار خویش می‌شتابد. پیکر مبارکش در گلزار امامزاده حسین آغوزبن(رودبار) زیارتگاه رهروان راه خدا می‌شود. پس از شهادت سیدیونس، خانواده او به دیدار امام خمینی(ره) نایل می‌شوند. امام پس از عرض تسلیت و تفقد و اظهار همدردی چون پدر شهید سیدیونس را درحال گریه مشاهده می‌کند به ایشان می‌فرماید:  این گریه مال شما نیست! این گریه برای من است که بهترین عزیزم را از دست دادم!


تعداد بازدید :  138