شماره ۵۷۹ | ۱۳۹۴ سه شنبه ۱۲ خرداد
صفحه را ببند
امید باید داشت

کاظم هژیرآزاد نویسنده

معمولا وقتی می‌خواهیم  مکان و فضایی خوش‌آب‌وهوا که برایمان زیبا و دوست‌داشتنی است توصیف کنیم از «بهشت» نام می‌بریم. جهانی برایمان خوب و دوست‌داشتنی تلقی می‌شود که خصوصیات بهشتی که توصیف آن را از کودکی شنیده و باور داریم داشته باشد. از آن‌جا که جهان را بدون انسان نمی‌توان متصور بود و جهان بی‌انسان، بی‌معناست، بنابراین بهشت برای ما جایی است که مطلقا مانند جهانی که ما در آن زندگی می‌کنیم نباشد، بلکه سعادت مطلق بشر در آن حکمفرما باشد.
جهان سعادتمند و خوب برای آدمی جایی است که انسان در آن احساس شادی و خوشبختی کند و از متنوع‌ترین نیازمندی‌های جسمی یعنی خوراک، پوشاک، مسکن، تندرستی و... برخوردار باشد و همچنین نیازمندی اجتماعی‌اش ازجمله  امنیت جانی، عدالت اجتماعی و ایضا آزادی،  البته در توافق با انسان‌های دیگر  تأمین شود. بعضی سعادت را در این جهان احساس سرخوشی و نشاط درونی می‌دانند و حصول آن را اتخاذ پیشه و شیوه «خوش‌باشی» تلقی کرده و عمل می‌کنند و دیگرانی سعادت را در برخورداری از ثروت، قدرت، شهرت و موفقیت در عشق می‌دانند. بدیهی است که تأمین این همه، بدون تناقض، بدون ضایع‌کردن حقوق دیگری، بدون ظلم، بدون تباهی و زیرپا گذاشتن حقوق دیگری و قلب حقیقت، امکان‌پذیر نیست. سرگذشت آدمی از بدو تولد تاکنون داستانی بدین‌گونه بوده و هست. چنین جهانی است که شاعر بزرگ ما حافظ را به ناامیدی سوق داده و جهان را زشت و غیرقابل زیست دانسته و بهبود خصال و سلوک آدمی را غیرممکن و اصلاح آن را فقط در تغییر آن به دست خداوند تبارک و تعالی دانسته و معتقد است که باید دنیای دیگر و آدم دیگری سرشته شود:  
 آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
 سبزی‌فروش محلمان که سلوکی ساده و عارفانه‌ای داشت، نوعی معنای استعاری به  جهان مورد قبول خود داده و هنگام فروش سبزی‌هایش با خوشرویی ابیاتی را برای مشتری می‌خواند:   
بهشت آنجاست کآزاری نباشد
کسی  را  باکسی  کاری  نباشد
البته منظور از کار، همان آزار و اذیت است. به درستی که سعادت نمی‌تواند در پرتو بی‌سعادتی دیگران وجود داشته باشد، مگر این‌که انسان خود را به نابینایی و نسیان بزند. فقط یک انسان نسیان‌زده است که می‌تواند این جهان را مطلقا زیبا ببیند و احساس خرسندی کند. سعدی  700‌سال پیش به این امر پی برد و همین سخن سبزی‌فروش را به زبان دیگری بازگو کرد:  
(بنی‌آدم اعضای یک پیکرند // که در آفرینش  زیک گوهرند// چو عضوی به درد آورد روزگار // دگر عضو‌ها را نماند قرار// تو کز محنت دیگران بی‌غمی // نشاید که نامت نهند آدمی).
شاید  2‌هزار‌سال پیش همین لفظ  «نشاید که نامت نهند آدمی» سعدی را، فیلسوفی یونانی به نام«پیرون» آنگاه که در کشتی درحال غرق‌شدن بود، دید. سرنشینان کشتی که در وحشت و التهابی سخت به سر می‌بردند، خوکی را مشاهده کردند که درحال خوردن نواله بود. به فکر فرو رفت و این حالت بی‌اعتنایی و بی‌تفاوتی را «آتاراکسی» نامید. اما آیا انسان را به‌طور کل می‌توان به این نام توصیف کرد؟ به راستی که نه. چنین توصیف غلوآمیزی درباره انسان غیرمنصفانه است.  به قول سعدی که گفت: «چو عضوی به درد آورد روزگار، دگر عضو‌ها را نماند قرار» را در انسان‌های برگزیده که حاضرند برای بر قراری عدالت و آدمیت از جان شیرین خود بگذرند می‌بینیم. نقطه امید انسان در همین روحیه‌ای است که در برگزیدگان انسان‌ها هست. اگر چه کم نیستند انسان‌هایی که چشم‌وگوش خود را بسته‌اند و لفظ «آتاراکسی» در موردشان کاملا شایسته است اما به گفته شاعر درد آشنای دیگری هنوز هستند انسان‌های برگزیده‌ای که در غم انسان می‌نشینند و پابه‌پای شادمانی‌های مردم پای می‌کوبند و همین است که این جهان را قابل تحمل کرده و می‌کند. با افزایش چنین انسان‌هایی، جهان ما خود به خود دگرگون خواهد شد.
 با بسط روزافزون آگاهی و تسلط انسان بر محیط‌زیست و سرنوشت خود، شرایط زندگی انسان هم به جایی خواهد رسید که به قول شاعری دیگر که گفت: «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند» انسان به جایی که به جز خدا نبیند و از بودن خود در این جهان شرمسار نباشد خواهد رسید. خوشبختانه انسان‌هایی در همین جهان هستند که نور امید می‌پراکنند و محمل‌های تولد جهان نو و انسان نو را نوید می‌دهند؛ جهانی که دیگر فرد فرد انسانی متصف به آتاراکسی نباشد و از محنت دیگران به غم فرو رود. چنین جهانی در سایه تسلط انسان بر خود و جهان پیرامون خود و تفوق معرفت و عقل و علم بشر راهگشاست. آری به واقع تغییری که حافظ می‌خواست به دست چنین انسان‌هایی کاملا میسر است. پس امید باید داشت.


تعداد بازدید :  165